معنویت و عرفان حسینى در مناجات عارفانه «عرفه»

«عرفان» شناخت حق تعالى است که مبدأ همه حرکت ها و سکون ها و عشق احد واحد است و عشّاق الهى، مشتاق کمال ربّند و جلوه و لازمه این شناخت، عبادت است; یعنى عارف، عابد خداست و چون عبادت خدا جلوه و ظهور معرفت ذات بارى است، عارف تنها خدا را عبادت مى کند تا آن جا که عارف غرق عبودیت خدا مى گردد و هرگونه حرکات و سکنات وى براى جست‌وجوى «وجه الله» و رضاى او، ظهور پیدا مى کند. این آموزه هاى اصیل عرفانى را مى توان در دعاى «عرفه»، که تجلّى گاه عرفان حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)است، مشاهده نمود. نور عرفان وى آن چنان در تمامى الفاظ و عبارات متجلّى است که ارباب ذوق و اصحاب استعداد، که از سر ارادت به عمق این دریاى بى کران فرو مى روند، ناگزیر از سوى دیگر، عارف و شیداى عشق الهى بیرون مى آیند; چیزى که آسودگان ساحل نشین آن دریاى معرفت، تصور لذت و بهجت آن را نیز نمى توانند بکنند
حقایق عرفانى متجلّى در کلام آن حضرت آن چنان ژرف و عمیقند که نمونه این باریک بینى و ژرف اندیشى حتى در عرفان قدیم و یا همان «حکمت اشراق» بازمانده از ایران باستان، دیده نمى شود. خدا در حکمت و عرفان اشراقى چیزى بیش از یک نور مطلق و محیط نیست و در هیچ یک از آثار بازمانده از آن، تعبیراتى که خود خاستگاه اصلى برهان «صدیقین» در تقریرات متفاوت آن از سوى عرفا و فلاسفه باشد، دیده نمى شود; معرفتى شهودى و حضورى، که هدف والاى افاضات و علوم کشفى و حضورى است.

 

معرفت حقیقى حق تعالى از رهگذر استشهاد به حق تعالى

پویندگان راه حق با مرکب هاى گوناگون و زاد و توشه هاى گوناگون راه در پیش مى گیرند. گروهى حق را از رهگذر خلق مى شناسند و راه استدلال مى سپرند. ایشان به سر منزل معرفت حقیقى واصل نمى شوند. عارف حقیقى این شیوه را مطلوب خود نمى داند: «الهى تردّدى فى الآثار یوجبُ بُعدالمَزار»;۱ خدایا! تردد من در آثار صنع تو موجب دورى من از رسیدن به مقام قرب است
علت این که معرفت حقیقى حق از راه ملاحظه مظاهر میسّر نیست، اما با شناخت حق، شناخت مظاهر کاملا ممکن است، این نیست که در علوم نظرى و بحثى چنین تبیین مى کنند که وجود علت، مقتضى وجود معلول مشخص و معیّن است و بنابراین، از شناخت علت، شناخت معلول حاصل مى شود، و حال آن که از وجود معلول تنها وجود علتى نامعیّن معلوم مى گردد، نه علتى معیّن و مشخص، بلکه بیان صحیح و دقیق مطلب آن است که معلول نحوه اى از تعیّنات علت و تطوّرات آن است. پس هر کس علت را بشناسد، شؤون و اطوار آن را نیز به خوبى مى شناسد، برخلاف کسى که معلول را بشناسد که او علت را نمى شناسد، مگر به یک نحوه خاصى.۲ «کیف یُستدلُ علیکَ بما هو فى وجوده مفتقرٌ الیکَ ایکونَ لغیرکَ من الظهور ما لیسَ لکَ حتّى یکونَ هو المُظهرُ لکَ متى غبتَ حتّى تحتاجَ الى دلیل یدلُّ علیک و متى بَعدُتَ حتى تکون الآثار هى الّتى توصلُ الیک»;۳ چگونه مى توان از آثار تو، که در وجود خود محتاج به تو مى باشند، بر وجود تو استدلال کرد؟ آیا براى غیر تو از موجودات ظهورى هست که براى تو نیست تا مرا به تو راهنما باشد؟ چه وقت از دیده هاى بصیرت غایب بوده اى تا محتاج به دلیل و راهنما باشى که ما را به تو دلالت کنند، و چه زمانى از ما دور بوده اى تا آثار صُنعت به سوى تو راهنما باشند؟ 
از منظر عارف حقیقى و واصل کامل، معلول بالذات را حقیقتى نیست، جز آن که مضاف و لاحق است و آن را معنایى نیست، جز این که اثرى و تابعى است از علت، بدون این که داراى ذاتى مستقل و سرخود باشد، که این معانى عارض آن شده اند; چنان که در علت مفیض على الاطلاق، اهل بودن و مبدأ بودن و قبله نیاز بودن و ملحوق و متبوع بودن، عین ذات اوست. سلسله وجودات از علل و معلولات به ذات بسیط الحقیقه نورىِ وجودىِ مقدّس از درآمیختگى با کثرت و نقصان و امکان و حضور، و حقاً و ذاتاً مبرّا از تعلّق به امر زاید منتهى مى گردد، که او به ذات خود فیاض است و به حقیقت خود ساطع، و به هویت خود روشنگر آسمان ها و زمین است و منشأ عالم خلق و امر است و همه موجودات را اصلى است واجد و سنخى فارد که حقیقت همان اوست و باقى، شؤون اوست. او ذات است و جز او اسماء و نعوت او; او اصل است و ماسواى او اطوار و شؤون او; او موجود است و ما سواى او جهات و حیثیات او. پس هرچه هست اوست. «کیف تخفى وانتَ الظاهرُ و کیف تغیبُ و انتَ الرقیبُ الحاضر»;۴چگونه تو پنهانى و حال آن که تو آشکارى، و چگونه غایبى و حال آن که تو ناظر و حاضر هستى؟ 
از این روست که آن حضرت از معبود خویش، معرفتى شهودى مى طلبد: «فاجمعنى بخدمه توصلنى الیک»;۵ پس مرا در طریقى قرار ده که به تو واصل گردم; طریقى که تنها اختصاص به اهل اللّه دارد، چشم از خلق فرو مى بندند و خلق را در میانه نمى بینند و حق را به حق مى شناسند و غیر حق را به او


بدین سان، اهل کشف و شهود به عیان مى بینند که ماهیات امکانى نمودى بیش نیستند و در حقیقت، امورى عدمى اند و وجود حقیقت همان وجود حق و اطوار و شؤون و انحاى آن است و موجودیت ماهیات، بالعرض و به واسطه تعلّق آن ها به مراتب وجود است و به هر حال، وجود و صف ذاتى آن هاست. به تعبیر شبسترى
وجود اندر کمال خویش جارى است *** تعیّن ها امور اعتبارى است 
امور اعتبارى نیست موجود ***عدد بسیار و یک چیز است معدود


پس حقایق ممکنات ازلا و ابداً بر عدمیت خود باقى است و استفاده آن ها از نور وجود به وجهى نیست که وجود حقیقى، صفت آن ها شود. ماهیات به سبب اجتماعشان از تضاعیف امکانات، که حاصل تنزّلات وجود است، مظاهر و مرائى وجود حقیقى اند. به همین دلیل است که جنید هنگام شنیدن حدیث «کانَ اللّهُ و لم یکن معه شىءٌ»، گفت: «و الآن کما کانَ»;۶ یعنى پس از پیدایش موجودات هم باز همچنان تنها خداست و هیچ چیز با او نیست
پس عارف حقیقى با مشاهده عیان درمى یابد که «لا موجودَ الاّ اللّه» و این که «کلَّ شىء هالکٌ الاّ وجهه» (قصص: ۸۸) و معناى «هالک» این نیست که در وقتى از اوقات هلاک مى شود، بلکه هر شیئى ازلا و ابداً هالک است و جز آن قابل تصور نیست; زیرا هر شیئى وقتى ذاتش از حیث ذاتش لحاظ شود، عدم محض است و موجود، تنها وجه الله است
البحرُ بحرٌ على ما کان من قدم *** اَنّ الحوادثَ امواجٌ و انهارٌ 
لا یحجبّنک اشکالٌ یُشاکلها *** عمّن تشکّل فیها فهى استارٌ.۷ 
این دیگر تحصیل معرفت نیست، این مرحله خود معرفت است; یعنى اشراق و شهودى که جز یک طرف در آن نیست. و این همان، طریق صدیقین است که به حق استشهاد مى جویند


روش صدیقین در شناخت حق بدین صورت است که خود او را شاهد مى دانند و ذات او را مستقیماً و بىواسطه و میانجى به ذات مى شناسند، نه از رهگذر ذوات ممکنات. این گروه برخلاف طایفه متفکرانى که خلق را واسطه قرار مى دهند و حق را به خلق مى شناسند، موجودات را گواه و شاهد بر ذات حق قرار نمى دهند: (اولم یَکفِ بربّکَ انّه على کلِّ شىء شهیدٌ.)(فصّلت: ۵۳) سالکان این طریق، مجذوبان و محبوبان حقّند که مطلوب آن ها توحید حالى است و نه توحید رسمى; چنان که آن حضرت در فرازى دیگر از مناجات عارفانه خویش مى فرماید: «الهى اَمرتَ بالرجوعِ الى الآثار فارجعنى الیکَ بکسوهِ الانوارِ و هدایهِ الاستبصارِ حتّى ارجع الیکَ مِنها کما دخلت الیکَ منه مصونَ السِّرِ عن النظر الیها و مرفوعَ الهمَّه عن الاعتماد علیه»;۸خداى من! مردم را امر فرمودى که براى شناختن تو به آثارت رجوع کنند، اما مرا به تجلیّات انوار و راهنمایى استبصار و بینش قلبى بازگردان تا بدون توجه به آثار و اعراض از آن ها به سوى تو برگردم و به شهود حضرتت نایل آیم; همچنان که از طریق آثار معرفت تو وارد گشتم. یعنى این طریق را رها سازم و از آن طریق به سوى تو آیم، به گونه اى که سرّ درونم به آثار توجه ننماید و همّتم بلندتر از آن ها باشد


بر خلاف اصحاب عقل و استدلال، عارف حقیقى با ترکیب مقدّمات و حدود و حفظ قواعد قیاس و رعایت قوانین تصورى و تصدیقى به جانب معرفت حق نمى رود، بلکه با قلب سلیم و فطرت پاک و توجه تام و خشوع و انابه، به درگاه حق راه مى یابد. اینان حق را به حق مى شناسند، و این راه با قدم هاى حجت و برهان پیموده نمى شود. در این وادى مقدّس طوى، باید نعلین از پاى به در آورد و حتى پاهاى چوبین و بى تمکین استدلال را به دور افکند و از سر دو جهان برخاست. این معرفت شهودى تنها با زدودن شوائب و علایق امکانى و این جهانى و طهارت قلب و تابش انوار الهى بر لوح دل ایجاد مى گردد و این تنها به اکابر مقرّبان حق اختصاص دارد و جز شهداى صالح به آن نایل نمى آیند; زیرا صورت این علوم جز با قلم حق اول بر لوح قلبى که داراى استقامت سریرت و سلامت سیرت باشد و با صیقل ایمان از زنگ زدوده باشد، نوشته نمى شود.۹ پس حکومت نکند در این قلب، مگر خداوند; چنان که پیامبرگرامى(صلى الله علیه وآله) در اشاره به معرفت چنین قلبى، مى فرماید: «قلبُ المؤمنِ عرشُ اللّه»۱۰ یا «قلبُ المؤمنِ بینَ اصبعین من اصابع الرّحمان.»۱۱ 


بر همین اساس، تنها انبیا و اولیاى کامل الهى به سبب قوّه احاطه و به سبب اتصال به عالم قدس در این مضیقه ها و تنگناها محصور نیستند و در افقى گسترده و بى انتها سیر مى کنند و حق را در همه مشاهد و مجالى مى بینند و آن را مى شناسند و هیچ جلوه اى را انکار نمى کنند: «عمیتْ عینٌ لا تراکَ علیها رقیباً و خسرتْ صفقهُ عبد لم تجعل له من حبّکَ نصیب»;۱۲ چشمى که تو را نبیند در حقیقت، کور است و قلبى که از حب و عشق تو خالى است، غرق در خسران و زیان است
پس باید چشم از خلق فرو بست و حق را به حق شناخت. «بکَ استدلُ علیکَ»،۱۳ «انتَ الّذى لا اله الا انتَ تعرّفتَ لکلِّ شىء فما جهلکَ شىءٌ و انتَ الّذى تعرَّفتَ الىَّ فى کلِّ شىء فرأَیتکُ ظاهراً فى کلِّ شىء و انتَ الظاهرُ لکلِّ شىء»;۱۴ تویى آن خدایى که جز تو خدایى نیست، خود را به هر چیزى شناساندى. پس هیچ موجودى به تو جاهل نیست و تویى خدایى که خود را در تمام موجودات به من شناساندى. پس تو را در همه موجودات آشکار دیدم و حال آن که تو ظاهرکننده موجوداتى
جمالکَ فى کلِ الحقائق سائرٌ *** و لیس له الاّ حلالک ساترٌ 
تجلّیتَ للاکوانِ خلفَ ستورِها *** فنمّت بما ضُمّت علیه الستائرٌ.۱۵

 

لقاء الهى; علت غایى عرفان حماسى

قلبى که با غیب جهان و جهان غیب متصل گردیده و از ساحت حصول به حضور و از صورت ظاهر به باطن صعود کرده و در معرض تجلّى انوار حق تعالى قرار گرفته، جز به معشوق خویش و لقاء الهى نمى اندیشد. از این روست که حماسه اى عرفانى سر مى دهد
روز عاشورا، آن گاه که لشکر نور و ظلمت در مقابل یکدیگر قرار گرفتند، فرشتگان از آن حضرت رخصت طلبیدند تا او را در پیروزى بر دشمن کمک کنند، اما امام بین پیروزى و لقاء اللّه، دیدار پروردگارش را برگزید;۱۶ چرا که فیض الهى، حلاوت مؤانست با خویش را به اولیائش چشانیده است
«
یا مَن اَذاقَ احبّائَه حلاوهَ المؤانَسهِ فقاموا بینَ یدیه متعلّقین»۱۷ و این انس خدا در کام قلب، سالک را حلاوتى است وصف ناشدنى


اگر ساقى دهد ساغر از این دست *** به یک پیمانه از خود مى توان رست… 
خوشا آن دل که از اغیار ببرید *** خوشا آن جان که از جز یار بگسست 
خوشا آن دل که با دلدار آمیخت *** خوشا آن جان که با جانانه پیوست


و این مقام و مرتبه اى بس بلند و رفیع است که مونسى جز حق تعالى براى خود ندارد. «انتَ المونسُ لهم حیثُ او حشتَهم العوالم»;۱۸ تویى مونس دوستانت، آن گاه که عوالم هستى آنان را به وحشت مى اندازد
عارف کامل از آن جا که ظهور و حضور ذات حق در تماس عالم وجود را حس مى کند و بالعیان مشاهده مى کند، به غیر او مأنوس نخواهد شد و چون انس با خدا محقق گشت، وحشت و ترس از غیر او ندارد، چون غیر را به چیزى نمى شمارد، پس تحریف ها و ترس و رعبى که از حوادث عالم به وجود مى آیند، در انسان اثرى ندارد; زیرا فرض، آن است که سالک در مقام فناست و کسى را که فانى فى الله است، چه باک از طوفان حوادث؟ 
آن حضرت، خود این مقام را در نجواى عارفانه خویش طلب نمود: «الهى اطلبنى برحمتکَ حتّى اَصِلَ الیکَ و اجذبنى بمنّکَ حتّى اقبل علیکَ»;۱۹ خدایا به رحمت خود مرا طلب فرما تا با تو واصل گردم و جذب کن مرا و از این طریق بر من منّت بگذار تا به سوى تو روى آورم
حضرت، تنها طلب وصل نمى کند، بلکه درخواستى بالاتر دارد; قدم فراتر از مقام وصل گذاشته است: وصول به مقام فنا و جذب;۲۰ مقامى که حاصلش به استناد حدیث قدسى «قرب النوافل» ـ «لایزالُ العبدُ یتقرَّبُ الىَّ بالنوافل، حتى اُحبَّه فاذا أحببتُه کنتُ سمَعه و بصره و لسانَه و یده و رجله، فبى یسمعُ و یبصر و بى ینطق و بى یبطش و بى یمشى» ـ ۲۱ تحقق حواس باطنى است، تا جایى که در تمام مظاهر و مجالى و مرائى تنها حق را شهود مى کند
آرى، چنین فنایى، که مشروط به خرق هزاران حجاب است، اختصاص به مهاجران دلباخته اى دارد که از بیت نفس بیرون مى آیند و سالک راه حق مى گردند و به سوى خدا هجرت مى کنند و بنیاد خودى برمى اندازند و از هرگونه تعلّقات وجودى و هرچه رنگ تعلّق پذیرد فانى مى شوند و دیگر چیزى از خود باقى نمى گذارند
استادان نگارستان معرفت، مریدان خویش و سالکان و رهروان حقیقت را به وصول به این مقام، که بالاترین درجه در راه سلوک است، ترغیب مى نمایند


بمیرید بمیرید، در این عشق بمیرید *** در این عشق چو مردید همه روح پذیرید 
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید *** کزین خاک برایید سماوات بگیرید 
بمیرید بمیرید، و زین نفس ببرّید *** که این نفس چوبند است و شماهمچو اسیرید 
بمیرید بمیرید، و زین ابر برآیید *** چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید.۲۲ 


و بدین سان، هجرت عارفان براى خدا در نهادشان است که در پرده هاى نفس هجرت کنند تا به دل رسند، آن گاه در پرده هاى دل هجرت کنند تا به جان نایل آیند، سپس در پس پرده هاى جان هجرت کنند تا به دیدار جانان رسند. و این درجه اى است که حق تعالى او را از خود فانى مى نماید و به حق متعال باقى مى دارد. آن گاه حق تعالى او را محو جمال خود ساخته و عقل او را مستغرق در معرفت خویش نماید، تا جایى که عارف خود را به کلى نمى بیند و براى او مصائب و رفاه فرقى ندارد. هرچه هست و در هر حالى که هست جز رضاى خالق را نمى خواهد. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)در سخت ترین لحظات، آن گاه که از بالاى اسب بر روى زمین افتاد، عرض کرد: «صبراً على قضائک ما لى ربٌّ سواک و لا معبود غیرُک صبراً على حُکمک.»۲۳ و این مقام از والاترین مراتب اخلاص و بندگى است; مقامى جز رضاى الهى نجستن و رضاى مخلوق را در راه رضاى خالق فدا کردن. و این نشانه کمال ایمان و توحید است


آن حضرت زمانى که اراده فرمودند از مکّه به سمت عراق خارج شوند، خطبه اى خواندند که ضمن آن اشتیاق خود به شهادت و افتخارآمیز دانستن آن را بیان نمودند. در ضمن این خطبه مى فرمایند: «رضى الله رضانا اهل البیت، نصبر على بلائه و یوفیّنا اجور الصابرین.»۲۴ 
خلوص آن حضرت و همواره در پى کسب رضایت الهى بودن، تکیه داشتن بر خدا و امید بستن به نصرت و عنایت او در تمامى لحظات حادثه عاشورا متجلّى است. در خطبه اى که شب عاشورا در جمع اصحاب خویش ایراد نمودند، به حمد و ثناى الهى و شکر و ستایش و یاد او پرداختند و حمد را در حال سرّا و ضرّا (مسرّت و غم) از آن خداوند دانستند. حتى در تقدیر از اصحاب خویش، نفرمودند که شما باوفایید، بلکه به خداوند عرض کردند: خدایا، من بهتر و باوفاتر از اصحاب خویش سراغ ندارم: «الّلهمَّ انّى لا اعرفُ اهل بیت ابرُّ ولا ازکى و لا اطهر من اهل بیتى و لا اصحاباً خیرٌ من اصحابى.»۲۵ 


صبح عاشورا با دیدن حمله سپاه دشمن، این گونه با خداى خویش مناجات مى کردند: «اللّهمَّ انتَ ثقتى فى کلِّ کرب و انتَ رجائى فى کلِّ شده و انتَ لى فى کلِّ شده و انتَ فى کلِّ امر نزَلَ به ثقهٌ و عدهٌ، کم من همٍّ یضعف فیه الفؤادُ و تقِلُّ فیه الحیلهُ و یخذلُ فیه الصدیق و یشمتُ فیه العدو، انزلته بک و شکوتَه الیکَ، رغبهً منّى الیکَ عمَّن سواکَ ففرّحبهَ عنّى و کشفتَه و انتَ ولىُّ کلِّ نعمه و صاحب کل حسنه و منتهى کلِّ رغبه»;۲۶ خدایا در هر گرفتارى تو تکیه گاه منى و در هر شدت، تو امید منى و در هرچه برایم پیش آید، تو تکیه گاه و نیرو و ساز و برگ منى. چه بسا اندوهى که دل را سست و انسان را درمانده مى سازد. دوست، انسان را وامى گذارد و دشمن، زبان شماتت مى گشاید. من همه را با تو در میان گذاشته و به تو شکایت کرده ام; به خاطر عشقى که به تو دارم، نه به جز تو; توهم آن اندوه را برطرف ساخته اى. پس تو ولىّ هر نعمت و صاحب هر نیکى و نهایت هر خواسته اى
در آخرین لحظات قبل از شهادت، دعایى دارند که از جمله فقرات آن چنین است: «اللَّهمَّ متعالى المکان، عظیمُ الجبروت… ادعوکَ محتاجاً و ارغبُ الیکَ فقیراً و افرغُ الیکَ خائفاً و ابکى الیک مکروباً و استعین بک ضعیفاً و اتوکَّلُ علیکَ کافیاً…»۲۷ 


اگر عرفان او حماسه اى جاودانه مى سازد و اگر عارف ،اهل حماسه است، براى آن است که خون او براى علوّ کلمه اللّه ریخته شود; جنگ عارف، «حبّاً لله» و براى اعتلاى «کلمه اللّه» و حفظ دین است
انسان کامل، «رحمه للعالمین» است. بنابراین، باید راهزنان کوى حق را از میان بردارد. اولیاى الهى، که مظهر رحمت خدایند، ارمغانى براى کل جامعه هستند و باید مزاحمان جامعه بشرى را از سر راه آنان بردارند، و این ممکن نیست، مگر این که شیطان از درون و بیرون جامعه منزوى شود و انزواى شیطان بیرون هم بدون جنگ ممکن نیست. حضرت سیدالشهدا(علیه السلام)نیز مرگى را که در راستاى احیاى دین و کلمه اللّه باشد، حیات طیّبه معرفى مى کند


سأمضى فما بالموتِ عارٌ على الفتى *** اذا مانوى حقّاً و جاهد مسلم 
و واسى الرجال الصالحین بنفسه *** و فارق مثبوراً و خالف محرماً;۲۸ 


من به سوى مرگ خواهم رفت، که مرگ براى جوانمرد ننگ نیست، آن گاه که او معتقد به اسلام باشد و هدفش حق باشد و بخواهد با ایثار جانش، از مردان نیک حمایت و با جنایت کاران مخالفت نموده، از دشمن خدا دورى گزیند.

 


پى نوشت ها

۱ – شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، دعاى امام حسین(علیه السلام) در روز عرفه
۲ –
 ملّاصدرا، ایقاظ النائمین، ص ۲۷
۳
الى ۵ -شیخ عباس قمى، پیشین
۶ –
 ملاصدرا، اسفار اربعه، داراحیاء التراث العربى، چ چهارم، بیروت، ۱۴۱۰، ج ۲، ص ۳۵۰
۷ –
 دریا، دریاست; همچنان که از دیرباز بوده است، و حوادث، موج ها و رودهاست، و شکل هایى که دریا به صورت آن ها درمى آید تو را از آنچه در میان آن ها شکل گرفته است در پرده نکند; چرا آن شکل ها پرده هستند
۸ –
 شیخ عباس قمى، پیشین
۹ –
 ایقاظ النائمین، ص ۱
۱۰ –
 سید حیدر آملى، جامع الاسرار، تصحیح و مقدّمه کربن و عثمان یحیى اسماعیل، چ دوم، انستیتو ایران و فرانسه، ص ۵۴۴
۱۱-
 ملّاصدرا، تفسیرالقرآن، چ دوم، قم، بیدار، ۱۳۷۲، ج ۷، ص ۱۰ـ۱۱
۱۲
الى ۱۴ -شیخ عباس قمى، پیشین
۱۵-
 جمال تو در همه حقیقت ها روان است و تنها این جلال توست که آن را فرو مى پوشاند. در پس پرده هاى هستى آشکار شدى، ولى آن پرده ها آنچه را در میان خود داشتند آشکار ساختند. (سیدحیدر آملى، نقد النقود، ص ۴۵.) 
۱۶ –
 «… خیرٌ بین النصر على اعدائه و بین لقاء اللّه، فاَختار لقاء اللّه… (معهد تحقیقات باقرالعلوم، موسوعه کلمات الامام حسین، قم، مؤسسه الهادى، ۱۳۷۳، ۴۸۳
۱۷
الى ۱۹ -شیخ عباس قمى، پیشین
۲۰ –
 ملّاصدرا در مورد مقام «جذب» مى گوید: «حق تعالى را دوستانى است خاص، که آن ها را از جمله خلق مختص کرده است و برترى داده. این گروه اولیاى خدا هستند که از سوى پروردگار کششى دارند که باعث تفاضل آن هاست بر سایر موجودات، و آن ها اصحاب نعم و آلاى خاص هستند که سالکان و سائران دیگر از آن بى نصیبند. این مجذوبین آنانى باشند که حق تعالى کوه هاى دل هاى آنان را ویران کرده و بناى آن ها را نقص و منهدم ساخت، سپس بنایى دیگر بلندتر و تمام تر بنهاد، و یا آنانى که به قول بارى تعالى “خلق جدید” یافته اند و کسانى که خدا چشم و گوش و زبان آن ها شده و هیاکل ابدان آن ها حقیقتاً خانه خدا شده، فینعدم فى نظره الاکوان و یبقى الملک الدیّان، اولئک فى الحقیقه عباد الرحمان، و غیر هم عبید الهوى و الهوان.» (ملّاصدرا، رساله فى الواردات القلبیه، ضمن کتاب الرسائل، قم، مکتبه المصطفوى، ص ۲۶۸ـ۲۶۹.) 
۲۱ –
 سیدحیدر آملى، جامع الاسرار، ص ۲۰۴
۲۲ –
 جلال الدین محمد مولوى
۲۳-
 معهد تحقیقات باقرالعلوم، موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۵۱۰
۲۴ – 
محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج۴۴، ص ۳۶۶
۲۵ – 
معهد تحقیقات باقرالعلوم، موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۳۹۵
۲۶ –
محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، چ دوم، بیروت، مؤسسه الوفا، ۱۴۰۳،ج ۴۵، ص ۴
۲۷ –
 موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۵۰۹
۲۸ –
 عبدالرزاق المقرم، مقتل الحسین، قم، دارالثقافه، ص ۱۸۴ / محمدباقر مجلسى، پیشین، ج ۴۴، ص ۳۱۵