مرحوم کلینی با سلسله سند خود از امام صادق (ع) روایت کرده است که فرمود:
وقتی وفات رسول خدا (ص) نزدیک شد، عبّاس بن عبدالمطلب و امیر مؤمنان (ع) را فرا خواند و به عبّاس فرمود: ای عموی محمّد! آیا ارثیهی محمّد (ص) را میگیری و دین او را ادا میکنی و وعدههای او را انجام میدهی؟ عبّاس عرض کرد: ای رسول خدا! پدر و مادرم فدای شما باد! من،پیر مردی عیال وارم و از مال و منالی برخوردار نیستم و میدانم که شما با باد مسابقه میدهید. رسول خدا (ص) قدری فکر کرد و فرمود: ای عبّاس! آیا ارثیهی محمّد (ص) را میگیرید، وعدههای او را انجام میدهی و دینش را ادا میکنی؟ او گفت:پدر و مادرم فدای شما! پیرمرد عیّالوار و کم بضاعتم و شما گویا با باد مسابقه میدهی! فرمود: هان! من آن را به کسی دهم که بحقّ آن را بگیرد؛ سپس فرمود: ای علی؛ ای برادر محمّد! آیا وعدههای محمّد (ص) را انجام میدهی و دینش را ادا میکنی و ارثیهاش را میگیری؟
علی (ع) عرض کرد: آری پدر و مادرم فدای تو! این علی است، دوست شما. راوی گفت: دیدم پیامبر (ص) انگشترش را از انگشت خود بیرون آورد و فرمود: در حیات من، آن را در انگشت خود کن.
علی (ع) فرمود: وقتی انگشتر را در انگشتم میکشیدم، در آن نگاه کردم و از تمام ماترک آن انگشتر را آرزو نمودم. سپس پیامبر اکرم (ص) فریاد زد: ای بلال! کلاهخود و زه و پرچم و پیراهن و ذوالفقار و عمّامه و بُرد و کمربند و عصای مرا بیاور.
راوی گفت: به خدا سوگند! کمربند را قبل از آن ندیده بودم؛ پس قطعهای حاضر گردید که درخشش آن، چشمها را میربود و گویا از قطعههای بهشتی بود. آنگاه فرمود: ای علی! آن را جبرئیل برای ما آورد و گفت: ای محمّد! آن را در حلقهی زره خویش قرار ده و به کمربند خود بیاویز. سپس حضرت، دو جفت کفش عربی خواست که یک جفت از آنها وصله داشت و دیگری، بدون وصله بود و دو پیراهن دیگری، آن که درروز اُحد، آن را پوشیده بود و سه عدد کلاه طلبید که یکی، کلاه سفر و دیگری، کلاه عیدین و جمعهها و سومی، کلاهی بود که هنگام نشستن با اصحاب بر سر می گذاشت.
سپس فرمود: ای بلال! دو استر «شَهْباء» و «دُلْدُل» را حاضر کن و دو شتر «عضباء» و «قصوی» را و دو اسب «جناح» ـ که همواره بر در مسجد نگهداری میشد و چون رسول خدا (ص) فردی را دنبال کاری میفرستاد، آن را سوار میشد و به سرعت، برای انجام فرمان رسول خدا (ص) میرفت ـ و «حیزوم» را ـ آن چنان بود که حرف شنوی داشت که حضرت میفرمود: حیزوم جلو بیا! ـ و الاغی را که «عفیر» نام داشت؛ پس فرمود: در زمان حیات من آنها را به تصرف خود درآورد.
امیر مؤمنان (ع) فرمود: که اوّلین چهارپایی که مُرد، «عفیر» بود که هنگام وفات رسول خدا (ص)، مهار خود را پاره کرد و بتاخت رفت تا به چاه «بنی خطمه» در قبا، رسید و خود را در آن انداخت وآن چاه، قبر آن حیوان شد.
روی الکلینیّ:
عَنْ مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ وَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْوَلِیدِ شَبَابٍ الصَّیْرَفِیِّ، عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ رَسُولَ اللَّهِ (ص) الْوَفَاهُ دَعَا الْعَبَّاسَ بْنَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ (ع) فَقَالَ لِلْعَبَّاسِ: یَا عَمَّ مُحَمَّدٍ تَأْخُذُ تُرَاثَ مُحَمَّدٍ وَ تَقْضِی دَیْنَهُ وَ تُنْجِزُ عِدَاتِهِ؟ فَرَدَّ عَلَیْهِ فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی إِنِّی شَیْخٌ کَثِیرُ الْعِیَالِ قَلِیلُ الْمَالِ مَنْ یُطِیقُکَ وَ أَنْتَ تُبَارِی الرِّیحَ،[۱] قَالَ: فَأَطْرَقَ (ص) هُنَیْئَهً ثُمَّ قَالَ: یَا عَبَّاسُ أَ تَأْخُذُ تُرَاثَ مُحَمَّدٍ وَ تُنْجِزُ عِدَاتِهِ وَ تَقْضِی دَیْنَهُ؟ فَقَالَ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی شَیْخٌ کَثِیرُ الْعِیَالِ قَلِیلُ الْمَالِ وَ أَنْتَ تُبَارِی الرِّیحَ.
قَالَ: أَمَا إِنِّی سَأُعْطِیهَا مَنْ یَأْخُذُهَا بِحَقِّهَا ثُمَّ قَالَ: یَا عَلِیُّ یَا أَخَا مُحَمَّدٍ أَ تُنْجِزُ عِدَاتِ مُحَمَّدٍ وَ تَقْضِی دَیْنَهُ وَ تَقْبِضُ تُرَاثَهُ؟ فَقَالَ: نَعَمْ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی ذَاکَ عَلَیَّ وَ لِی، قَالَ: فَنَظَرْتُ إِلَیْهِ حَتَّى نَزَعَ خَاتَمَهُ مِنْ إِصْبَعِهِ فَقَالَ: تَخَتَّمْ بِهَذَا فِی حَیَاتِی، قَالَ: فَنَظَرْتُ إِلَى الْخَاتَمِ حِینَ وَضَعْتُهُ فِی إِصْبَعِی فَتَمَنَّیْتُ مِنْ جَمِیعِ مَا تَرَکَ الْخَاتَمَ.
ثُمَّ صَاحَ یَا بِلَالُ عَلَیَّ بِالْمِغْفَرِ وَ الدِّرْعِ وَ الرَّایَهِ وَ الْقَمِیصِ وَ ذِی الْفَقَارِ وَ السَّحَابِ[۲] وَ الْبُرْدِ وَ الْأَبْرَقَهِ وَ الْقَضِیبِ، قَالَ: فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُهَا غَیْرَ سَاعَتِی تِلْکَ ـ یَعْنِی الْأَبْرَقَهَ ـ فَجِییءَ بِشِقَّهٍ کَادَتْ تَخْطَفُ الْأَبْصَارَ فَإِذَا هِیَ مِنْ أَبْرُقِ الْجَنَّهِ فَقَالَ: یَا عَلِیُّ إِنَّ جَبْرَئِیل أَتَانِی بِهَا وَ قَالَ: یَا مُحَمَّدُ اجْعَلْهَا فِی حَلْقَهِ الدِّرْعِ وَ اسْتَذْفِرْ[۳] بِهَا مَکَانَ الْمِنْطَقَهِ ثُمَّ دَعَا بِزَوْجَیْ نِعَالٍ عَرَبِیَّیْنِ جَمِیعاً أَحَدُهُمَا مَخْصُوفٌ وَ الْآخَرُ غَیْرُ مَخْصُوفٍ وَ الْقَمِیصَیْنِ: الْقَمِیصِ الَّذِی أُسْرِیَ بِهِ فِیهِ، وَ الْقَمِیصِ الَّذِی خَرَجَ فِیهِ یَوْمَ أُحُدٍ، وَ الْقَلَانِسِ الثَّلَاثِ: قَلَنْسُوَهِ السَّفَرِ وَ قَلَنْسُوَهِ الْعِیدَیْنِ وَ الْجُمَعِ، وَ قَلَنْسُوَهٍ کَانَ یَلْبَسُهَا وَ یَقْعُدُ مَعَ أَصْحَابِهِ.
ثُمَّ قَالَ: یَا بِلَالُ عَلَیَّ بِالْبَغْلَتَیْنِ: الشَّهْبَاءِ وَ الدُّلْدُلِ وَ النَّاقَتَیْنِ: الْعَضْبَاءِ وَ الْقَصْوَاءِ وَ الْفَرَسَیْنِ: الْجَنَاحِ کَانَتْ تُوقَفُ بِبَابِ الْمَسْجِدِ لِحَوَائِجِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) یَبْعَثُ الرَّجُلَ فِی حَاجَتِهِ فَیَرْکَبُهُ فَیَرْکُضُهُ فِی حَاجَهِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ حَیْزُومٍ، وَ الْحِمَارِ: عُفَیْرٍ فَقَالَ: اقْبِضْهَا فِی حَیَاتِی.
فَذَکَرَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (ع) أَنَّ أَوَّلَ شَیْءٍ مِنَ الدَّوَابِّ تُوُفِّیَ: عُفَیْرٌ، سَاعَهَ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) قَطَعَ خِطَامَهُ ثُمَّ مَرَّ یَرْکُضُ حَتَّى أَتَى بِئْرَ بَنِی خَطْمَهَ بِقُبَاء فَرَمَى بِنَفْسِهِ فِیهَا فَکَانَتْ قَبْرَهُ.[۴]
[۱] . ای تسابقه.
[۲] . السحاب: اسم عمامته (ص).
[۳]. ای شد الوسط بالمنطقه و نحوها.
[۴] . الکافی ۱: ۲۳۶ ح ۹، علل الشرایع : ۱۶۶، الطرف لسیّد بن طاوس: ۱۴، البحار ۲۲: ۴۵۶ ح ۳٫
پاسخ دهید