در تربیت زهرا شیوههای جالبی داشت. هرگز او را تنبیه نکرد. اصلاً با زدن مخالف بود. به خصوص آنکه میگفت نام مادرم روی اوست. اگر زهرا اذیت میکرد، سیّد فقط سکوت میکرد.
در کارهای خانه خیلی به من کمک میکرد. وقتی میتوانست، بیشتر کارهای خانه را ایشان انجام میداد. نمونهی آن گردگیری منزل بود. من و دخترم را میفرستاد خانهی مادرم. وقتی برمیگشتیم باور کردنی نبود، خانه مثل دسته گل شده بود. سیّد چایی آماد کرده بود و… با اینکه خسته بود اما یک بار نشد که بگوید خانم من دیگه خسته شدم.
همهی کارهایش با نظم انجام میشد؛ مگر زمانی که مریض میشد. حتی در آن وقت هم نگران بینظمیهای اطرافش بود و ناراحت میشد.
رفتارش همیشه با متانت و سنگینی خاصی همراه بود. برای همین مورد علاقهی مادرم بود. با فامیل و آشنا متواضعانه برخورد میکرد. نسبت به سن و سالش آدم فکر میکرد دکترا دارد.
اوقات فراغت را در خانه بیشتر با زهرا بود. یا به تمرین مداحی میپرداخت. گاهی از او میخواستم که برای ما مداحی کند. او هم به شوخی میگفت تا درخواست رسمی نکنید نمیخوانم.
من هم میخندیدم و درخواست رسمی میکردم. بعد شروع میکرد با صدایی زیبا خواندن. اهل شوخی بود؛ اما نه هر شوخی! در جایش آدم جدی ولی مهربان بود.
اصلاً در بند تشریفات نبود. مهمان که میخواست بیاید به من میگفت یک نوع غذا درست کنم.
میگفتم: «آقا سیّد ممکنه مهمان آن غذایی را که ما سر سفره میگذاریم دوست نداشته باشد.»
فکری میکرد و میگفت: «از نظر شرعی درست نیست، اما حالا که این حرف را زدی، مهمان حبیب خداست، اشکال ندارد. فقط نباید اسراف شود.»
اهل زرق و برق دنیا نبود. به نکات خیلی ریزی در زندگی دقت داشت که فکر آن راه هم نمی کردم.
اصلاً یادم نمیآید به من دستوری داده باشد. روزه که میگرفت، هیچ وقت نمیگفت برایم غذا بیاور و یا آماده کن. وقتی میدیدم که با یک استکان چایی دارد افطار میکند، میرفتم غذا را آماده میکردم و برایش میآوردم.
اما میدیدم که خیلی غذا نمیخورد. میگفتم: «آقا شما روزه بودید، باید بخورید تا نیرو بگیرید و بتوانید کارهایتان را انجام بدهید.»
میگفت: «زیاد خوردن باعث میشود انسان پایبند دنیا بشود.»
هر بار که برایش غذا درست میکردم خیلی تشکر میکرد و میگفت: «إنشاءالله خداوند طعام بهشتی نصیب شما کند.»
علمدار، همسر شهید، ص ۱۰۷ تا ۱۰۹٫
پاسخ دهید