السلامُ عَلَیکَ یا بَقیّه الله

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[۱].

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

با تبریک ایام الله شهر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم، و موالید نورانی این ماه عزیز و میلاد مسعود آینه‌ی تمام‌نمای پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و سلّم در صورت و سیرت و منطق، فرزند رشید حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه حضرت علی اکبر علیه الصلاه و السلام.

در محضر شما برادران عزیز و بزرگوار بحث در حکومت در قرآن کریم بود.

در مقدمه عرض کردیم که حکومت‌هایی تاکنون در عالم تجربه شده است، حکومت فردی و استبدادی، حکومت زور و قلدری، حکومت کودتایی، نوع دوم حکومت شورایی، حکومت زبدگان و نخبگان، گروهی در جهات مختلف با مشورت حکومت را بدست می‌گیرند، حکومت دموکراسی یا حکومت مردمی که خود مردم بر خودشان حکومت کنند، نوع چهارم حکومت الهی است، حکومت اسلامی و دینی است.

اصلِ اینکه بشر موجود اجتماعی است و زندگی جمعی دارد و زندگی جمعی برای بشر با زیاده‌خواهی که در فرد فردِ انسان وجود دارد، بدون تعیین حدود و حقوق در زندگی، معادل با هرج و مرج است، و تعیین حدود و حقوق اشخاص بجز از طریق قانون عملی نیست، و قانون به تنهایی در کنترل بشر و جلوگیری از تعدّی به یکدیگر کفایت نمی‌کند، مگر اینکه حکومتی باشد، این حکومت قانون را در جامعه اجرایی کند و ضمانت اجرای قانون قدرتِ حکومت است.

این‌ها از ضروریات بدیهی برای همه‌ی عقلای عالم است، قانون لازم است، اجرای قانون به حکومت نیاز دارد.

از نظر قرآن کریم چون عالم مخلوق خدای متعال است، آدم آفریده‌ی خدای متعال است، جامعه بشری مانند همه‌ی عالمیان باید در برابر خدای متعال انقیاد کند و تحت حکومت خدای متعال با همه‌ی عالم هماهنگ باشد.

هم قانونگذاری و هم افرادی که مسئول اجرای قانون هستند، همه باید از جانب حضرت حق سبحانه و تعالی باشد، این هم توجیه عقلی دارد و هم از نظر قرآن کریم مسئله بجز این نیست.

در قرآن کریم لفظ حکم و حاکم و حکومت در جاهای مختلف آمده است. حکم از «حکمه اللجام»، وقتی کسی بر اسب سوار می‌شود و در اختیار قرار می‌گیرد، برای کنترلِ اسب دهانه‌ای بر دهان اسب می‌زنند و افساری که می‌تواند این دهانه را بکشد و اسب را کنترل کند را به دستِ آن سواره می‌دهند، به آن «حکمه اللجام» می‌گویند.

در حکومت گویا جامعه و حکومت به مرکبی تشبیه شده است که در اختیار حاکم قرار می‌گیرد، حال این حاکم فرد باشد یا جمع باشد، زورگو باشد یا خودخواه باشد، یا بنده خدا باشد، کنترل این مرکب جامعه در اختیار آن حاکم قرار می‌گیرد و محکم در اختیار خودش دارد و هر وقت که خواست جهتِ حرکت اسب را تغییر می‌دهد.

لذا هم احکام به معنی قوانین از آن جهت که احکام الهی محکم است و خلل ناپذیر است، از قدرت عقلانی و فطری برخوردار است، به قوانین اسلام هم احکام شرعی گفته می‌شود. هم احکام قضائی، وقتی قاضی حکم می‌کند اتقانی دارد، موضوع را از تزلزل بیرون می‌آورد و حق افراد را قطعی می‌کند و آن را محکم می‌کند و عدل اجراء می‌شود.

در قرآن کریم هم مسئله قانونگذاری بعهده خودِ خدای متعال است، حکم به معنی قانون، «وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ»،[۲] اگر کسی حکم به قوانینی که خدای متعال نازل کرده است نکند کافر است، «وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»،[۳] هشدار سوم هم «وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ»،[۴] سه وصف مذموم در مورد کسانی که به احکام الهی حکم نمی‌کنند، بر طبق قوانین خدای متعال حکم نمی‌کنند، هم کافر، هم فاسق، هم ظاهم.

در مورد احکام قضائی هم «وَإِذَا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ»،[۵] وقتی در میان مردم حکم می‌کنید به عدل حکم کنید.

آیاتی که مسئله‌ی حکومت در آن آیات آمده است، یکی از آن آیات آیه مبارکه سوره مبارکه بقره است که در این آیه کریمه، آیات ۲۴۶ و ۲۴۷ سوره مبارکه بقره می‌فرماید: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکًا نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِیَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ * وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا قَالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَلَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَزَادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ».

داستانِ طالوت و جالوت است، در زمان یکی از انبیاء بنی اسرائیل یک طاغوتِ زورگویی به نام جالوت بر بنی اسرائیل مسلط بود و آن‌ها را خیلی اذیت می‌کرد و این مردمِ گرفتار و مستضعف به پیغمبری که خدای متعال برای آن‌ها فرستاده بود، به این پیغمبر مراجعه کردند و پناه بردند و درخواستِ حاکم کردند، نگفتند فرمانده بده که ما فقط جنگ کنیم، گفتند برای ما سلطان و ملک و حاکمی مبعوث کن که ما در زیر پرچم آن حاکم و ملک و فرمانفرما جهاد و جنگ کنیم، این پیامبر خدا فرمود: شما حاکم می‌خواهید تا با جنگ خودتان را از ظلم این جالوت ستمگر نجات بدهید، آیا احتمال نمی‌دهید که اگر بر شما مسئله‌ی جنگ بعنوان یک الزام قانونی تکلیف بشود، شما زیر بار نروید، از اجرای حکم تحت پرچم آن حاکم سر باز بزنید.

این‌ها با تعجّب گفتند: چه دلیلی می‌تواند داشته باشد که ما در راه خدا قتال نکنیم، ما آواره شده‌ایم، فرزندانمان را هم از ما گرفته‌اند.

این‌ها وقتی اعلانِ وفاداری به اجرای قانون کردند گفته شد که حالا فرض شد، چیزی که باید اجراء بشود وقتی به مرحله کتابت می‌رسد ثبت می‌شود، یعنی دیگر حتمی شد، تا زمانی که نوشته نشده است نانوشته است، ممکن است کسی تردید کند، ولی وقتی مکتوب شد دیگر جای تردید نیست، «فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ» وقتی قتال برای این‌ها نوشته شد، این قوه‌ی گریز از مرکز، تا زمانی که نوشته نشده بود عطش داشتند و تشنه بودند، ولی وقتی نوشته شد «تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ»، معمولاً زیرِ بارِ قانون رفتن، قانونی زندگی کردن، پذیرفتنِ حاکمیت با زیاده‌طلبی بشر خیلی سازگار نیست، «بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ * یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَهِ»،[۶] همانگونه که شهوات انسان در مسئله معاد ایجاد شبهه می‌کند، می‌خواهد آزاد باشد، اعتقاد به معاد مانعِ آزادی اوست، یا زیر حرف معاد می‌زند و می‌گوید اصلاً چه کسی از آن عالم آمده است؟

گریز از حکومت و قانون هم همینطور است، بشر می‌خواهد هر کاری که دوست دارد انجام بدهد و قانون می‌آید و اعمال اراده‌ی حساب نشده‌ی بشر را محدود می‌کند.

اینجا هم همینطور بود، همینکه الزامی و قانونی شد «تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ»، بجز اندکی همه پشت کردند، «وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ»، پشت کردن به حکومت، پشت کردن به قانون ظلم است و خدای متعال تهدید می‌کند، خدای متعال به ظالمین آگاه است، با اینکه ملکی تعیین شده است و قانون باید زیر فرمان آن ملک اجراء بشود، پشت کردند و قانون را اجراء نکردند، خدای متعال از این اشخاص بعنوان ظالم یاد می‌کند.

«وَقَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکًا»، پروردگار متعال به این قوم بنی اسرائیل فرمود که خداوند طالوت را بعنوان ملک و حاکم برای شما مبعوث کرد.

این‌ها باز گرفتار شیطنت و وسوسه شدند و گفتند که «قَالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا» طالوت را برای ما رهبر قرار دادی، او چه امتیازی بر ما دارد؟ نه ثروتی دارد، نه شهرتی دارد، امتیازاتی که بشر روی آن حساب می‌کند، آنجا برجستگی‌ای از این امتیازات نمی‌بینند، «أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ»، این‌ها بنی اسرائیل بودند، خودشان را نژاد برتر می‌دیدند، گفتند حداقل از نژاد خودمان باشد، ولی او از نژاد ما نیست، استحقاق و شایستگی ما به رهبری بیشتر از طالوت است، چرا؟ برای اینکه «لَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمَالِ» تمکّن طالوت زیاد نیست.

این‌ها امتیاز رهبری را برای گروه متمکنین و ثروتمندان یا نژادی که آن نژاد نژادِ مطرحی باشد، باید یا به سراغ نژاد رفت و یا به سراغ مال و امکانات، باید حکومت را به دست یک نژاد خودخواه یا آدم‌هایی که ثروت و مکنتی دارند و می‌توانند با طمع‌های مردم بازی کنند سپرد.

استدلالی که پیغمبر خدا در برابر ابهام این‌ها بجای امّت بنی اسرائیل مطرح فرمود، این بود که «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ»، مسئله‌ی رهبری و حکومت از شئون ربوبیت الله است، «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ»، حتماً این گزیده‌ی خدای متعال است، خدای متعال انتخاب فرموده است، او را بر شما انتخاب کرد و برگزید.

دو صفت و دو خصیصه‌ای که در طالوت بود و توجیه انتخاب الهی و حکمت این مبعوث شدن برای این امر معیّن فرمود دو چیز بود، یکی کارایی فکری و علمی، کارشناسی، کاردانی، جامعه شناسی، مردم شناسی، جبهه شناسی، دشمن شناسی، که همه‌ی این‌ها زیر واژه‌ی علم می‌گنجد، دوم اینکه از نظر جسمی جسم توانمندی دارد، هم از نظر ظاهری قوّت دارد و هم از نظر باطنی و فکری.

اگر فکر کسی خوب کار کند و مشکل جسمانی هم نداشته باشد باید مدیریت را به او داد، و این از این جهت کامل است و بر شماها اضافه دارد.

در این آیات کریمه آموزه‌های زیادی وجود دارد، یکی از مسائلی که مطرح است، اگر جامعه مظلوم، جامعه له شده بخواهد از بدبختی نجات پیدا کند باید به خلیفه خدا مراجعه کند، خدای متعال پیغمبران را بعنوان پناهگاه بندگان خود قرار داده است و هر کجا این‌ها راه گم کردند و به بن بست رسیدند نماینده خدا وجود دارد، باید به سراغ نماینده پرودگار عالم بروند.

بنابراین اخذ جواز برای حکومت حاکم از سوی نماینده خدا مطلوب است، تنها اوست که تشخیص او تشخیص فردی نیست، تشخیص اجتهادی نیست، بلکه تشخیص الهی است، او پیام خدا را به شما می‌رساند، اگر ما انتخاب کنیم بر اساس پیش‌فرض‌ها و ذهنیت‌ها انتخاب می‌کنیم ولی وقتی خلیفه خدا و نبی خدا انتخاب می‌کند، او طبق دستور مستقیم خدا انتخاب می‌کند.

پس در حکومت که ما بنده خدا هستیم کجا باید یا جایز است که خودمان را در اختیار حاکمی قرار بدهیم و با دستورات او زندگی کنیم؟ چون هم خودمان مال خودمان نیستیم و هم جامعه و اوضاع برای خودشان نیست، حاکم علی الاطلاق خدای متعال است، خدای متعال نماینده فرستاده است و او پیغمبر است، هم شخص حاکم را و هم نوع حکومت را هم باید خودِ پیامبر از جانب خدا تعیین کند، نه اینکه خودش اجتهاد کند و اجتهاد خودش را به ما بگوید.

این کریمه هم می‌گوید تجربه‌ی بشری نشان داده است که جمعیتی ناجی هستند و می‌توانند از امواج سهمگین زندگی و ظلم ظالمین و مشکلات اقتصادی و فرهنگی نجات پیدا کنند که حکومت داشته باشند و حاکمشان هم از جانب خدا یا منصوب خدا تعیین بشود، و این اساسِ حکومت از ابتدای خلقت تا ظهور حضرت حجّت ارواحنا فداه نظریه قرآن کریم همین است که باید رهبر و مدیر جامعه توحیدی انتخاب شده‌ی خدا باشد، خدای متعال هم نرخ خودش را برای همه اعلان فرموده است که خدای متعال کسی را برای رهبری انتخاب می‌کند که هم علم او بیشتر از افراد جامعه باشد و هم تواناییِ جسمی و ظاهری داشته باشد.

اگر علم بیشتر دارد و در اجرای معلومات خودش که از جانب خدای متعال در اختیار دارد، بدن او را یاری می‌کند، بر امّت واجب است که منتخب الهی را بعنوان رهبر خودشان بدانند و طبق دستور او به فرمان‌های او که یکی از مسائلی که هم می‌تواند سیاسی و اجتماعی و حقوقی باشد مسئله جهاد است که زیر پرچم حاکم دینی و منتخب خدا می‌شود جان را به خطر انداخت یا جان‌هایی را به خطر قرار داد، هم کشت و هم کشته شد، مهم‌ترین مسئله برای بشریت جان انسان است، حکومتی که از جانب خدای متعال است توجیه می‌کند که انسان سرمایه هستی خودش را بدهد یا هستی دیگران را از بین ببرد.

این آیه کریمه در جهت لزوم مراجعه به نماینده خدا و الزام پذیرش کسی که نماینده خدا او را انتخاب کرده است، دلالت روشن دارد، ظهور آن ظهور تام و تمام است.

خدای متعال در پایان فرمود: «وَاللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»، ملک از آن خود خداست، یعنی اگر کسی ملک می‌شود، رهبر می‌شود، صاحب اختیار می‌شود، این ذاتیِ او نیست، ملک اولاً و بالذات برای خدای متعال است، خدای متعال ملک خودش را به دیگری می‌دهد، یعنی این سرمایه برای خدای متعال است، این گنج برای خدای متعال است، این موقعیت برای ذات ربوبی است، اگر خدای متعال داد مشروع می‌شود، اگر خدای متعال نداد نمی‌شود انسان به مال دیگری بدون اذن او تعرّض کند، حکومت اینطور است، اگر کسی بدون اعطای الهی، بدون اعطایی که خلیفه خدا به کسی می‌کند، خودش بخواهد از ناحیه خودش بر مردم سوار بشود و حکومت کند، این حکومت حکومتِ غصبی است، حکومتِ شرعی نیست، ملک از آن خداست، چون برای خداست اختیار آن را دارد و به هر کسی که خواست عطا می‌کند.

در آیه کریمه سوره مبارکه آل عمران هم فرمود: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»،[۷] این نشان می‌دهد که حکومت عطیه الهی است و رهبری جامعه تحفه عرشی است، این امانت از جانب خدا به کسی واگذار می‌شود که اهلیت علمی و توانمندی عملی داشته باشد. هر کسی از نظر علمی شاخص باشد و این مجموعه را بشناسد، زیرمجموعه‌ای که می‌خواهد به آن‌ها دستورات خدا را القاء کند و آن‌ها را رهبری کند، هم شناخت به دردها داشته باشد و هم شناخت درمان‌ها را داشته باشد، علاوه بر توانایی شناختی، باید قدرتِ اعمال این علم را هم داشته باشد.

بنابراین مسئله حکومت از امور آسمانی است، از امور زمینی نیست، این بُعدِ ربوبی دارد، از شئون ربوبیت پروردگار متعال است و اساساً از مختصات خدای متعال است، و خدای متعال مال خودش را به کسی که استحقاق دارد می‌دهد، به کسی که استحقاق این معنا را نداشته باشد، اگر کسی بدون اذن و امر الهی حکومت را در اختیار بگیرد غاصب و ظالم و فاسق است و اساساً بندگان خدا مجاز نیستند از او اطاعت کنند، «لاَ طَاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَهِ اَلْخَالِقِ»،[۸] هم در تک تک احکام اینطور است، پدر، مادر، استاد، مسئول، اگر دستوری به انسان دادند که معصیت باشد نباید اطاعت کرد، اگر اصل حکومت عصیان باشد، حکومت طاغوتی باشد، کسی که با دستور و فرمان خدا حکومت را بدست نیاورده است بلکه با زور خودش و با اجتماع آدم‌های هواپرست به قدرت رسید، ولو اینکه همه‌ی مردم بخواهند، این حکومت برای او نیست، حکومت عطیه الهی است، این تحفه آسمانی است، چون ملک برای خدای متعال است و او مالک ملک است به هر کسی که بخواهد عطاء می‌کند، «تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشَاءُ»، چون ملک از آن خدای متعال است عزّت هم می‌تواند از شئون او باشد، «وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ»، از این «بِیَدِکَ الْخَیْرُ» استفاده می‌شود که مُلک و حکومت خیر است، امّتی که حکومت الهی ندارد خیری را از دست داده است، این حکومت پدیده‌ی آسمانی است و مقابله‌ی با شرّ است، «بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» خیر به دست توست و قدرت هم از آن توست، لذا این قدرتی است که تو به بندگانت می‌دهی و این ملک برای خیر آن‌ها داده می‌شود.

مسئله دوم این است که از این آیه کریمه استفاده می‌شود که یکی از شئون هر رهبر و حاکم و حکومتی این است که با خلوص نیّت بخواهند جامعه را از شرّ ظالمین نجات بدهند، یعنی برقراری امنیت از شئون اولیه حکومت است که جامعه را از تعرّض ظلم ظالمین حفظ کنند.

در اینجا چون مظلوم بودند، این مظلومیت انگیزه شد که به خلیفه الهی و رهبر آسمانی مراجعه کنند و از او مدیری را طلب کنند تا امنیت را که از دست داده‌اند به این‌ها برگرداند.

مسئله دیگر این است که اینکه حاکم باید عالم باشد، حاکم باید از نظر جسمی سالم باشد، یعنی بر حاکم است که همه‌ی شئون را عالمانه اداره کند و در همه شئون بااقتدار باشد، اگر حاکم در اعمال حاکمیت ضعفی داشته باشد… زمانی ضعف مربوط به بیرون است، مردم آمادگی ندارند، حضرت سیّدالشّهداء صلوات الله علیه «هَل مِن نَاصِر» می‌فرمایند و خودشان هم توان لازم را دارند و علم هم دارند ولی ضعف مربوط به امّت است، نه اینکه به امام مربوط باشد، آن به حساب امام نوشته نمی‌شود.

لکن خود حاکم هم نباید «نمی‌دانم» داشته باشد، باید آنچه که لازمه‌ی اداره‌ی جامعه است را بداند، هم آنچه که لازمه‌ی اعمال حکمت‌ها و مصالح جامعه است، توان آن را داشته باشد، توان شخصی آن را داشته باشد، آنچه خارج از حیطه وجودی اوست، ضعف‌های آن‌ها به حاکم برنمی‌گردد، گیر گیرِ خودشان است، «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ»،[۹] یا در آیه دیگر فرمود که «أَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَهً أَنْعَمَهَا عَلَى قَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ»،[۱۰] آنجا خود مردم مؤاخذه می‌شوند، زیرا خدای متعال مأمور کرده بود، «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ»،[۱۱] مردم وقتی امانت حکومت را به اهل آن واگذار نکردند و نااهل را بر خودشان مسلط کردند، در اینجا گناهان آن ظالم به پای این‌ها هم نوشته می‌شود، اما خود آن رهبر باید جامع صفات لازمه‌ای که بتواند مردم را نجات بدهد و حدود و ثغور حقوق جامعه را بداند و از این حقوق و ثغور مرزبانی کند.

این نکاتی بود که از این آیه کریمه در ارتباط با حاکم و حکومت و وظیفه امّت به محضر شریفتان عرضه شد.

امیدوارم خدای متعال قبول کند.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸

[۲] سوره مبارکه مائده، آیه ۴۴ (إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْرَاهَ فِیهَا هُدًى وَنُورٌ ۚ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هَادُوا وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتَابِ اللَّهِ وَکَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ ۚ فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلَا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلًا ۚ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ)

[۳] سوره مبارکه مائده، آیه ۴۷ (وَلْیَحْکُمْ أَهْلُ الْإِنْجِیلِ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِ ۚ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَٰئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ)

[۴] سوره مبارکه مائده، آیه ۴۵ (وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَالْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَالْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَهٌ لَهُ وَمَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ)

[۵] سوره مبارکه نساء، آیه ۵۸ (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ ۚ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ سَمِیعًا بَصِیرًا)

[۶] سوره مبارکه قیامت، آیات ۵ و ۶

[۷] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۲۶

[۸] الخصال ، جلد ۱ ، صفحه ۱۳۹ (حَدَّثَنَا أَبِی رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَى عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَهَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِی عَیَّاشٍ عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ اَلْهِلاَلِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلِیّاً عَلَیْهِ السَّلاَمُ یَقُولُ: اِحْذَرُوا عَلَى دِینِکُمْ ثَلاَثَهً رَجُلاً قَرَأَ اَلْقُرْآنَ حَتَّى إِذَا رَأَیْتَ عَلَیْهِ بَهْجَتَهُ اِخْتَرَطَ سَیْفَهُ عَلَى جَارِهِ وَ رَمَاهُ بِالشِّرْکِ فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ أَیُّهُمَا أَوْلَى بِالشِّرْکِ قَالَ اَلرَّامِی وَ رَجُلاً اِسْتَخَفَّتْهُ اَلْأَحَادِیثُ کُلَّمَا أُحْدِثَتْ أُحْدُوثَهُ کَذِبٍ مَدَّهَا بِأَطْوَلَ مِنْهَا وَ رَجُلاً آتَاهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سُلْطَاناً فَزَعَمَ أَنَّ طَاعَتَهُ طَاعَهُ اَللَّهِ وَ مَعْصِیَتَهُ مَعْصِیَهُ اَللَّهِ وَ کَذَبَ لِأَنَّهُ لاَ طَاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِی مَعْصِیَهِ اَلْخَالِقِ لاَ یَنْبَغِی لِلْمَخْلُوقِ أَنْ یَکُونَ حُبُّهُ لِمَعْصِیَهِ اَللَّهِ فَلاَ طَاعَهَ فِی مَعْصِیَتِهِ وَ لاَ طَاعَهَ لِمَنْ عَصَى اَللَّهَ إِنَّمَا اَلطَّاعَهُ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِوُلاَهِ اَلْأَمْرِ وَ إِنَّمَا أَمَرَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِطَاعَهِ اَلرَّسُولِ لِأَنَّهُ مَعْصُومٌ مُطَهَّرٌ لاَ یَأْمُرُ بِمَعْصِیَتِهِ وَ إِنَّمَا أَمَرَ بِطَاعَهِ أُولِی اَلْأَمْرِ لِأَنَّهُمْ مَعْصُومُونَ مُطَهَّرُونَ لاَ یَأْمُرُونَ بِمَعْصِیَتِهِ .)

[۹] سوره مبارکه رعد، آیه ۱۱ (لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ۗ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ ۚ وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ)

[۱۰] سوره مبارکه انفال، آیه ۵۳ (ذَٰلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرًا نِعْمَهً أَنْعَمَهَا عَلَىٰ قَوْمٍ حَتَّىٰ یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ۙ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ)

[۱۱] سوره مبارکه نساء، آیه ۵۸ (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ ۚ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ کَانَ سَمِیعًا بَصِیرًا)