«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی‏»[۱].

با سلام به مولایمان امام زمان ارواحنا فداه و سلام به شما دوستان و همراهان ما در این مبحث بحث خودمان را ادامه می‌دهیم.

در جلسه‌ی گذشته آیه‌ای در ارتباط با جواز قضاوت، یا ضرورت قضاوت و داوری در بین مردم از سوره مبارکه ص به خدمت شما تلاوت کردیم.

قبل از آنکه خدای متعال مسئله‌ی خلافت حضرت آدم علیه السلام را بیان کند و قضاوت را متفرع بر خلافت الهی تبیین بفرماید، مطالبی در ارتباط با حضرت داوود علیه السلام است. به نظر می‌رسد که برای یک قاضی که می‌خواهد بجای پیغمبران و مقرّبین خدا بنشیند مفید است که قبل از آنکه قضاوت جناب داوود علیه السلام محرز بشود، بدانیم که حضرت داوود علیه السلام چه ویژگی‌هایی داشته است.

قرآن کریم جناب داوود علیه السلام را الگوی صبر معرّفی فرموده است، که این ویژگی در قاضی جزو ویژگی‌های سرنوشت‌ساز است.

قاضی‌ای که تحت تأثیر عواطف قرار بگیرد، طوفان ضعف ضعیفی وادار کند که بر علیه یک قوی بصورت ناحق قضاوت کند، این معلوم می‌شود که صبر ندارد.

از آن طرف یک فرد متمکّنِ دارای روابط خاص سیاسی و اجتماعی با یک فرد ضعیفی طرف دعوا باشد، زرق و برقِ آن آدم قوی چشم قاضی را بگیرد و متزلزل بشود، یا صاحب قدرتی تماس بگیرد و در مورد احد طرفین توصیه داشته باشد و این توصیه ذهن قاضی را منعطف کند و حق را نبیند یا با اینکه حق را می‌بیند بر خلاف تشخیص خودش نظر بدهد.

از این جهت در ابتدا پروردگار حکیم فرمود: «اصْبِرْ عَلَى مَا یَقُولُونَ وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ»،[۲] اگر می‌خواهی اهل صبر باشی بنده‌ی ما داوود را بیاد بیاور.

خودِ این تعبیرِ «عَبدَنا» باز یک کلمه‌ای است که در سازندگیِ همه‌ی انسان‌ها، خصوصاً قضات و سنگرنشینانِ داوری و حکم نشان می‌دهد که اگر انسان سبقه‌ی عبودیت نداشته باشد، أنانیت داشته باشد، که معمولاً هم قضات را این ویژگی تهدید می‌کند.

یک قاضی که قانون به او قدرت داده است و می‌تواند جان کسی را بگیرد و مال کسی را بگیرد و ناموس کسی را که حق او طلاق نیست را طلاق بدهد یا حکم به زوجیّت بدهد، انواع قدرت‌های اعتباری در قلمِ قاضی نهفته است، لذا بعضی از ماها که ظرفیت نداشته باشیم، این ما را مغرور می‌کند، به خودمان می‌بالیم، موقعیتی را، علوّی را برای خودمان فرض می‌کنیم و با آن ذهنیت یک استیلایی بر طرفین داریم و مجال عرض وجود به طرفین نمی‌دهیم.

لذا در مورد جناب داوود که مَثَلِ صبر هستند، این صبر از کجا ناشی می‌شود؟ برای اینکه آقابالاسری دارد، نمی‌تواند بدون نظر او کار کند، عبد است، عبد یعنی مملوک، او مالک دارد، مالک او هم مالکِ اعتباری و سندی نیست، مالک وجود اوست و او همیشه وابسته است.

«وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَیْدِ»، با اینکه عبد بود ولی ذاالأید بود، «أید» در اینجا قدرت معنی دارد، صاحب قدرت بود، «إِنَّهُ أَوَّابٌ»، در عین عبودیت ما به او قدرت داده بودیم، چرا؟ برای اینکه او «أوّاب» بود، او توجّهی به غیرخدا نداشت، رجوع او همیشه به سوی پروردگار متعال بود.

اگر دل انسان از دنیا رو برگرداند و رو به خدا کند «أوّاب» است، اگر کارِ او دائماً این باشد «أوّاب» است.

این عبد بودنِ او هم عبودیتِ واقعی بود که خودش را مملوک می‌دید، مالک را حاضر می‌دید، لذا توجّه و اقبال دل او همیشه به مالکش بود، «إِنَّهُ أَوَّابٌ».

پس سه ویژگی در حضرت داوود علیه السلام بوده است، یکی اینکه عبد بود، دوم اینکه قوّت و قدرت داشت، سوم اینکه چیزی و طوفانی او را از مولای خودش غافل نمی‌کرد و او أوّاب بود.

این سه ویژگی را… همه‌ی جوان‌های عزیز ما و شما برادران بزرگواری که ان شاء الله آینده‌ای دارید سعی کنید، از خدای متعال بخواهید، تمرین کنیم که همیشه عبد باشیم، مملوک خدا باشیم، تحت تملّکِ مالک خودمان باشیم، اعمال سلقیه در ملک مالک بدون اذن و امر او نکنیم، ملک مالک در اختیار مالک باشد.

نکته‌ی دوم این است که در قضاوت و حکومت قوّت لازم است، قدرت لازم است، وگرنه قاضی ضعیف کم می‌آورد، در برابر قدرتمندها و گردن‌کلفت‌ها و پولدارها و زبان‌بازها و فریب‌کارها کم می‌آورد، اما اگر قدرت روحی دارد، قدرت اراده دارد، قدرت سیاسی دارد، قدرت اجتماعی دارد، و قدرت قانونی دارد، او می‌تواند در برابرِ طوفان‌ها و تندبادها نلغزد و نلرزد و راه مستقیم را ادامه بدهد و دیگران را هم به خط مستقیم برخط کند.

«إِنَّهُ أَوَّابٌ»، سومین موضوع هم این است که حواس‌پرتی پیدا نمی‌کند.

«إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ».[۳]

پروردگار متعال در هر کجا که مطلب خیلی مهم باشد، آنجا می‌گوید «ما»، اگر اهمیّت در آن حد نباشد می‌گوید «من».

در اینجا مسئله خیلی مهم است، قابل توجّه است که بشر می‌تواند به کجا برسد، می‌تواند به چه رتبه‌ای ارتقاء پیدا کند.

«إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ»، ما کوه‌ها را با او مسخّر کردیم، همراهِ او کردیم. در چه جهت؟ «یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ»

جزو مطالب دقیق و عمیق و سازنده و عرفانی و اخلاقی و تعبّدی است.

کوه‌ها تسبیح می‌گفتند، «یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ»، شام و صبح همراهِ داوود تسبیح می‌گفتند، اینکه «إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ» نشان می‌دهد که جناب داوود نه تنها امامت بر بشر داشت، بر موجودات طبیعی هم امامت می‌کرد. نکته‌ی دیگری که استفاده می‌کنیم تسبیج موجودات است، که از نظر ما این‌ها جامد و ساکت هستند

ما سمیعیم و بصیر و باهشیم         با شما نامحرمان ما خامشیم

هیچ موجود خاموشی در عالم امکان وجود ندارد، همه‌ی موجودات شعور دارند، حیات دارند، معرفت دارند، عبادت دارند و نام و یاد و ذکر خدا را نوا می‌دهند، آوا دارند.

ولی این تسبیح کوه‌ها با داوود بود، یعنی گویا داوود امامت می‌کرد و امام جماعت آن‌ها هم بود، وقتی شروع می‌کرد به ذکر خدا، کوه‌ها با او همنوا می‌شدند.

این در مورد موجودات طبیعی.

«وَالطَّیْرَ مَحْشُورَهً»،[۴] نه تنها کوه‌ها را مسخّر کردیم که به دنبال یعقوب باشند، قافله سالار عشق جناب داوود باشد و این کاروان هم بهمراه داوود به سوی محبوب نوای عشق سر بدهند، یک مورد از حیوانات که پرندگان باشند را ذکر فرموده است، «وَالطَّیْرَ مَحْشُورَهً»، ما پرندگان را هم با او محشور کردیم و دور او جمع کردیم، وقتی داوود ذکر خدا می‌گفت پرندگان هم دور او جمع می‌شدند و آن‌ها هم با جناب داوود همخوانی می‌کردند، «کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ»، هم کوه‌ها، هم طیور و پرندگان و حیوانات، همه همراه داوود سیر الی الله دارند، این‌ها به خدا پشت نمی‌کنند و همیشه رو به خدا دارند.

حال شما هم در این دورانِ پاکدلی و خودسازی ببینید که آیا همیشه رو به خدا دارید؟ یا گاهی خدای متعال را فراموش می‌کنید؟ زرق و برق دنیا، شهوات دنیا، جاذبه‌های پستِ دنیا حواس انسان را به خودش جذب می‌کند.

ما از این کوه‌ها و پرنده‌ها باید عبرت بگیریم و مثل منی باید خجالت بکشم، که هیچ موجودی هیچگاه پشت به خدای متعال نمی‌کند، «أَوَّابٌ» صیغه‌ی مبالغه است، یعنی همیشه رو به خدا دارند، ولی ما همیشه رو به خدا نداریم، خدا کند که حداقل ما در نمازمان رو به خدا داشته باشیم.

فرمود که همه‌ی اعمالِ شما تابعِ نماز شماست، اگر نماز شما وصل بود، اگر نماز شما حضور بود، اگر نماز شما دل دادن به خدا بود و دل تو به خدا گره خورده بود، سایر رفتار و کردارت هم از نماز تو تبعیّت می‌کنند و نماز امام افعال شما می‌شود، کارهایتان را با امامتِ نماز تنظیم می‌کنید. «کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ».

مسئله‌ی بعدی «وَشَدَدْنَا مُلْکَهُ وَآتَیْنَاهُ الْحِکْمَهَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ».[۵]

سه نکته‌ی دیگر در مورد جناب داوود خلیفه‌ی قاضیِ حاکم مطرح فرموده است.

یک: «وَشَدَدْنَا مُلْکَهُ». ما ملک داوود را، سلطنت داوود را، فرمانفرمایی داوود را تشدید کردیم. او خیلی قوی بود، تکیه‌گاه محکمی بود.

نشان می‌دهد که حکومت ضعیف به درد مردم نمی‌خورد، حکومت باید اقتدار داشته باشد، و ولایت قضا که شأن و شعبه‌ای از حکومت دینی است، بدون قدرت خنثی است، قاضی که نتواند حکم بدهد، قدرت اظهار نظر ندارد، قدرت تصمیم‌گیری ندارد، یا حکم بدهد ولی اجراء نشود، اراده‌ی آن در خارج محقق نشود، این دستگاه قضایی که روزنامه‌ها و شبکه‌های مجازی در آن اثر بگذارند، پرونده‌ی یک نفر را در رسانه‌های بین المللی خراب کنند و قاضی هم بترسد و مطابقِ این جریاناتِ تبلیغاتی رأی بدهد، یا بترسد و نتواند از مظلومی حمایت کند، این دستگاه قضایی به درد مردم نمی‌خورد.

باید قاضی خارج از سر و صداها و فضاسازی‌های رسانه‌ای اقتداری داشته باشد که گوش او حتّی در برابر امواج خروشان تبلیغاتی و هیاهوی سیاسی بدهکار نباشد، اگر کسی حق دارد، ولو اینکه او را هو کرده باشند و در جامعه بر علیه او فضاسازی کرده‌اند، قاضی باید تحت تأثیر هیچ طوفانی قرار نگیرد.

این نکته خیلی مهم است که خدای متعال داوود را با این صفات می‌ستاید، در نهایت هم می‌فرماید: «فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ».[۶]

«وَشَدَدْنَا مُلْکَهُ»، ما تقویت و تأکید کردیم و به قدرت و ملک داوود شدت بخشیدیم، «وَآتَیْنَاهُ الْحِکْمَهَ»، قدرتی که پشتوانه‌ی آن حکمت و فقاهت و علم و دانش و بینش نباشد مانند قدرت رضاخان است، مانند قدرت استبدادی است.

خدای متعال اقتدار داوود را مطرح می‌کند، ولی اقتداری منبعث از حکمت بود، کمااینکه در جریان وصی جناب سلیمان علیه السلام خدای متعال اینطور فرمود: «قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ»،[۷] وصی سلیمان قدرت کن فیکون داشت، گفت قبل از اینکه پلک چشم تو بهم بخورد من تاج و تخت بالقیس را از هزار فرسخی نزد تو حاضر می‌کنم، یعنی اراده می‌کنم و می‌شود، نیازی به قشون و منجنیق و امکانات فیزیکی ندارم. همینکه گفت دیدند که بالقیس آنجاست.

اما ببینید خدای متعال چطور به ما درس می‌دهد: «قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ»، این عالم و حکیم بود و این قدرت اراده‌ای که در عالم تصرّف می‌کند جلوه‌ی علم و حکمت او بود.

بنابراین قاضی باید هم مقتدر باشد و هم قدرت او باید قدرت معنوی او باشد، قدرت علمی او باشد، قدرتِ حِکَمی او باشد.

«وَشَدَدْنَا مُلْکَهُ وَآتَیْنَاهُ الْحِکْمَهَ»، ما به او حکمت دادیم، «وَفَصْلَ الْخِطَابِ».

حکمت معانی مختلفی دارد، یکی از آن‌ها واقع‌بینی است، تصوراتی که پشتوانه‌ی واقع‌گرایانه ندارد چند روزی سر و صدا می‌کند و بعد هم معلوم می‌شود که خلاف واقع بوده است. فرضیه‌ها حکمت نیستند، اما تجربه‌ها که آن فرضیه در خارج تجربه‌ی علمی شد و واقعیت خودش را نجات داد و خودش را در عینیت حقیقت کرد، آن محکم است. نظریاتی که محکم است، پشتوانه‌ی الهی دارد، مستند به کتاب الله است، مستند به روایات است و برهانی است، استدلال را پشتوانه‌ی خود دارد، حکمت می‌شود.

هر کجا که برهان و دلیل و سند نبود حکمت نیست. «وَآتَیْنَاهُ الْحِکْمَهَ».

این دوازده دستوری که خدای متعال در سوره مبارکه اسراء بیان فرموده است، یکی از آن امور دوازده‌گانه، «وَلَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ کُلُّ أُولَٰئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا»[۸] است.

بدون علم حرف نزنیم، بدون علم قضاوت نکنیم، نمی‌شود به ظن و گمان اعتماد کرد، نمی‌شود به توهّم و حدس اعتماد کرد، نمی‌شود با جَو قضاوت کرد، باید حکیم بود، باید منطق داشت، باید علم داشت، باید بینش و دانش ما محکم باشد.

«وَفَصْلَ الْخِطَابِ». این فصل الخطاب هم چه تعبیر زیبایی است. این مسئله‌ی گفتگو را دیگر تمام می‌کند، بگومگوها را به پایان می‌رساند، تنازع را برطرف می‌کند، فصل خطاب یعنی دیگر جدا می‌کند و تمام شد.

این قدرت و آن حکمت موجب فصل الخطاب می‌شود.

قاضی که فصل الخطاب می‌کند باید هم مقتدر باشد، قدرت او هم قدرت درونی باشد، قدرت بیرونی انسان را قوی نمی‌کند، اگر انسان همه‌ی عالم را داشته باشد ولی اراده‌ی او ضعیف باشد نمی‌تواند استفاده‌ی درستی از عالم کند، قدرت بشر به روح اوست، به جان اوست، به ایمان اوست، به علم اوست، به معنویت اوست، به نورانیت اوست، و به خدای اوست. «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»،[۹] در کنار آن «قَلْبُ الْمُؤْمِنِ عَرْشُ الرَّحْمَنِ»،[۱۰] اگر آن قدرت مطلق بر دل ما استیلا داشت، این خانه‌ی دل را به صاحبخانه داده بودیم و خود خدا در این خانه بود، دیگر نمی‌شود کسی این خانه را ویران کند، دیگر این خانه خیلی مستحکم است، قدرت لایتنهی در آن است. اما اگر خالی از خدا بود، هوا بود، این هیچ قدرتی ندارد، اگر شاه هم باشد مانند پادشاهان ایران می‌شود و قدرت‌های خارجی دم آن‌ها را می‌گیرند و او را بیرون می‌کنند، رضاخان را به یک جزیره بردند و مُرد. این همه برو و بیا و این همه آدم‌کشی و این همه تسلّط به هیچ تبدیل شد و معلوم شد که آدم‌برفی بوده است و اصلاً آدم نبوده است، اما مرحوم امام خمینی رضوان الله تعالی علیه با چه قدرتی آمدند و با چه قدرتی رفتند. چرا؟ چون قدرت امام رضوان الله تعالی علیه از درون می‌جوشید.

مملکتی که قدرت خود را از بیرون می‌گیرد، این مملکت هیچ وقت مقتدر نیست، اما مملکتی که قدرت او از درون است، مستقل است، خودکفاست، این مظهر خداست، اصلاً به خدا «خدا» می‌گوییم یعنی نیازی به بیرون ندارد.

همیشه قدرت قدرتِ درونی است، غنا غنای درونی است، بی‌نیازی بی‌نیازیِ از درون است.

جناب داوود قوی بود، قدرت و اقتدار جناب داوود متّکی به حکمت و درون خودش بود ولذا فصل الخطاب می‌کرد، «وَفَصْلَ الْخِطَابِ».

سه جلوه از جلوه‌های الهی در وجود داوود در این آیه مطرح شد. اول اقتدار، آن هم اقتداری که به بیرون بستگی ندارد و خودش به بیرون قدرت می‌دهد و قدرتی از بیرون نمی‌گیرد، دوم حکمت و سوم هم قضاوت او، «وَفَصْلَ الْخِطَابِ».

«وَهَلْ أَتَاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ».[۱۱]

خدای متعال جناب داوود را در کلاس تربیت خودش قرار داده است. قاضی باید قبلاً تربیت بشود، دستگاه قضایی باید نیروی خودش را بسازد، باید او را قبل از آنکه پشت میز قضاوت قرار بدهد در دامان تعلیمات اخلاقی بسازد، وگرنه می‌رود و خرابکاری می‌کند.

خدای متعال می‌خواهد داوود را تربیت کند، در عالم مکاشفه کلاسی برای او تشکیل داد، «وَهَلْ أَتَاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ»، آیا به خبر مدّعی به تو رسیده است؟

در محکمه مدّعی داریم و مدّعا علیه، شاکی داری و متشاکی.

اینجا هم خدای متعال مسئله‌ی مدّعی را مطرح فرموده است، «وَهَلْ أَتَاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ»، آیا به خبر آن مدّعی به تو رسیده است؟ «إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرَابَ»، این‌ها از محراب حضرت داوود جوشیدند، خودشان را از دیوار نشان دادند، از در نیامدند، از بام نیامدند.

«إِذْ دَخَلُوا عَلَى دَاوُودَ»،[۱۲] این‌ها از دیوار جوشیدند و وارد بر داوود شدند. «فَفَزِعَ مِنْهُمْ»، جناب داوود وحشت کرد…

هم گروهی هستند که از در نیامده‌اند، از جایی که پیش‌بینی می‌شود و متعارف است نیامدند، جناب داوود دستپاچه شدند، «قَالُوا لَا تَخَفْ»، این جمعی که آمده بودند و می‌خواستند طرحِ دعوا کنند به جناب داوود گفتند که نترس! ما برای برنامه‌ای به خدمت شما رسیده‌ایم، «خَصْمَانِ بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ» ما دو مدّعی هستیم و هر دو بر علیه دیگری دعوا داریم، «بَغَى بَعْضُنَا عَلَى بَعْضٍ» بعضی از ما بر بعضی دیگر بغی کرده است، حق او را پایمال کرده است، «فَاحْکُمْ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ» بین ما دو گروه به حق قضاوت کن، «وَلَا تُشْطِطْ» و گرفتارِ باطل نشو، «وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ».

سه تعبیر است، حکم به حق است، گریز از باطل است، هدایت به راه مستقیم.

هر سه مسئله برای یک قاضی جزو مهام امور است که همیشه بر محور حق فکر کند، قلم او بر حول حق بگردد، اصلاً باطل‌گرایی نداشته باشد، وهن نداشته باشد، سستی نداشته باشد، نتیجه‌ی قضاوت او هم هدایت باشد. فصل خصومتی که ایجاد ایمان نمی‌کند، حق‌گرایی نمی‌آورد، هدایتی در آن نیست، این می‌شود یک قضاوتِ استبدادی. گاهی هر دو طرف ناراضی هستند، قاضی باید در مقام نجات باشد، در مقام هدایت باشد.

این تعبیرات را جدّی بگیرید، این تعبیرات خیلی مطرح نشده است. این قرآن ماست که همه چیز را دارد. قاضی هادی است، قاضی طبیب است، قاضی راهنما و راهبر است، قاضی برای مچ گرفتن نیامده است، قاضی برای دست گرفتن آمده است.

«وَاهْدِنَا إِلَى سَوَاءِ الصِّرَاطِ»، ما را به سواء صراط و راه مستقیم و هموار ببر، در خط مستقیم حق و سعادت قرار بده.

با این مقدّمه که در ابتدا به جناب داوود درس دادند، که قاضی باید این سه ویژگی را داشته باشد.

حال می‌گوید: «إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَهً»،[۱۳] این برادر من است و نود و نه میش دارد. گوسفندچرانی می‌کنیم، دامداری می‌کنیم، و این برادر من نود و نه میش دارد، «وَلِیَ نَعْجَهٌ وَاحِدَهٌ» و من یک میش دارم، «فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ»، او به من می‌گوید که آن یک میش را هم تحت تکفّل من قرار بده، می‌خواهد آن یک میش را هم از من بگیرد، یعنی چشمِ دیدنِ یک میش هم در دست من ندارد و می‌گوید آن یک میش را هم به من بده.

در مقام محاکمه زبان گویایی دارد، مجال ارائه‌ی دلیل به من نمی‌دهد، انسانِ قوی هست…

گاهی بعضی از وکیل‌ها یا بعضی از مخاصمین در محکمه قدرت بیانی دارند که قاضی را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد و خود را حق نمایش می‌دهد. این هم از آن نکاتی است که قرآن کریم در مسئله‌ی قضاوت به دستگاه قضایی هشدار می‌دهد.

حواس شما جمع باشد، یک کسی حق ندارد ولی قلم دارد، ولی بیان دارد، ولی می‌تواند صحنه‌سازی کند. آن دیگری بیچاره حق دارد ولی ابزارِ اثبات حق را ندارد. این دستگاه قضایی است که باید بتواند مو را از ماست بیرون بکشد.

حال مقام اظهار نظر جناب داوود است که باید داوری کند، «قَالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِکَ إِلَى نِعَاجِهِ»[۱۴] او به تو ظلم کرده است که با داشتنِ آن همه میش خواسته است آن میش تو را هم به خودش اضافه کند، «وَإِنَّ کَثِیرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ»

این طبعِ بشر است، معمولاً افرادی که در یک شرکتی یا در یک اداره‌ای کارِ مشارکتی دارند، مدام حق یکدیگر را رعایت نمی‌کنند. این درس اخلاقی برای عموم جامعه و برای کسانی که شریک هستند است.

«إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»، تنها چیزی هم که انسان را مرزشناس می‌کند و باعث می‌شود انسان حقوق و حدود اشخاص را رعایت کند ایمان است، ایمان و تربیت عملی. «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»، اگر انسان به خدا و معاد ایمان نداشته باشد، و این لازمه‌ی ایمان که درستکاری و عمل صالح است تکرار نکرده باشد، قهراً هر کجا دید که به نفع خودش است به دیگری ظلم می‌کند، آن منفعت‌طلبی او را به تجاوز وادار می‌کند، «إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ».

«وَقَلِیلٌ مَا هُمْ»، اتفاقاً آدم‌های مؤمن ملتزم در عمل کم هستند.

«وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ»، داوود این پیش‌داوری را کرد، هنوز قضاوت نکرده است، گویا یک استفتائی شد، یک مشورت حقوقی شد و جناب داوود هم جواب داد، اما زود متوجه شد که این امتحان است، متوجه شد که خدای متعال در حال امتحانِ بنده‌ی خود است و امتحان برای ساخته شدن است، امتحان انسان را می‌سازد، اگر انسان متوجه باشد که همیشه در حال امتحان است، هیچ وقت وقت خود را ضایع نمی‌کند، حواس کسی در کلاس امتحان پرت نیست، همه‌ی حواس انسان به این است که خوب پاسخ بدهد و سربلند از جلسه بیرون بیاید.

داوود متوجه شد که خدا در حال ساختنِ اوست، این کلاس بوده است و نباید در قضاوت عجله می‌کرد، از کجا معلوم او که می‌گوید یک میش دارم، آن میش برای خودِ او باشد؟ آن دیگری نود و نه میش دارد که دارد، شاید کار کرده است و ثروت حلالی را برای خودش جمع کرده است، شاید این شخص رفته است و تنبلی کرده است و تولیدی نداشته است و کاری نکرده است و فکری نداشته است و دوندگی نکرده است و حال آمده است و یک میش را از گله‌ی او جدا کرده است، از کجا معلوم که اینطور نیست؟ چرا قبل از آنکه دلیل بخواهد و حرف طرف را بشنود این قضاوت را کرد؟

درنظر داشته باشید که داوود قضاوت نکرد بلکه اظهار نظر کرد.

ولی چون مقام مقامِ مکاشفه بود و در بیداری نبود، جناب داوود وقتی دید که اینطور است «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ»

ان شاء الله خدای متعال به ما توفیق استغفار بدهد…

جناب داوود در مقام عذرخواهی از خدای متعال برآمد، شکسته شد، دید کم آورد، دید کاری کرده است و حرفی زده است که نباید این حرف را می‌زد، «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ»

استغفار هم اعتذار است، انسان کارِ ناشایستی، حرف نادرستی می‌زند و متوجه می‌شود و به خود می‌آید و از خود خجالت می‌کشد، در شأن من نبود، حیفِ من بود که چنین نگاهی کردم، چرا این حرف را زدم؟ چرا به آنجا رفتم؟ چرا آن غذا را خوردم؟ چرا آن ظلم را انجام دادم؟

وقتی انسان متنبّه می‌شود یک حالتِ نگرانی و خوف به انسان دست می‌دهد و زبان به اعتذار بازمی‌گشاید، این یک نوع اعتذار است و بالاتر از اعتذار است، یعنی من در وجود خودم یک خللی ایجاد کردم، یک چاله‌ای کندم…

ان شاء الله خدای متعال عارف سفرکرده‌ی ما آیت الله العظمی بهجت اعلی الله مقامه الشّریف را رحمت کند، می‌فرمودند: چاله چوله‌های خودتان را پُر کنید، انسان برای عالم برزخ چاله چوله‌های زیادی برای خودش کنده است، وقتی به آن عالم وارد می‌شود و می‌خواهد به طرف بهشت برود مدام در این چاله‌ها گیر می‌کند، در این باتلاق‌هایی که خودش برای خودش درست کرده است گیر می‌کند و نمی‌تواند جلو برود.

استغفار یعنی خدایا قبل از آنکه من برزخ خودم را با آن سیاهچاله‌هایی که برای خودم درست کردم ببینم تو با مغفرت خودت مرا پوشش بده، بیا و آبروداری کن و تو این خلأ مرا پُر کن، تو این ایراد و اشکالی که من برای خودم پدید آوردم را رفع کن، این پوششِ الهی، این ستّاریتِ الهی، این پُر کردنِ خلأ با جلوه‌ی رحمت و غفران الهی «مغفرت» است، استغفار هم طلبِ آن مغفرت است، یعنی از ما گذشت، راهی را که طی کرده‌ام پل برگشت ندارد…

تنها هنگام مرگ نیست که کفّار درخواست می‌کنند که خدایا مرا بگردان که اعمال صالح انجام بدهم…

جوانی ما گذشت، آیا می‌توانیم برگردیم و آن دوره را اصلاح کنیم؟ دیگر گذشته است… اگر کسی کار بد کرد مگر می‌تواند برگردد و دیگر انجام ندهد؟ انجام داده است و تمام شده است. این است که گفته‌اند پیشگیری بهتر از درمان است، پیشگیری مهم‌تر از درمان است.

بیایید مراقب باشیم که بد نشویم، اگر بد شدیم سیاهچالی را برای خودمان کَنده‌ایم، ولی دیگر گذشته‌ایم و دیگر نمی‌توانیم برگردیم و آن را پُر کنیم، پس چه کسی باید پُر کند؟ آن کسی که گذشته و آینده در اختیارِ اوست، و او خدای من است.

«فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ»

تعبیرِ «رَبّ» هم خیلی عجیب است، در استغفار انسان نمی‌گوید «استغفرالله الرحمن»، بلکه می‌گوید «استغفرالله ربی»، چون تو مرات بزرگ کرده‌ای، من در دامان ربوبیتِ تو رشد و نمو کرده‌ام، تو رَبّ من هستی، تو عهده‌دارِ تربیت من هستی، حال که من بد شده‌ام چه کسی باید مرا خوب کند؟ من که رَبّ دیگری ندارم، تو رَبّ من هستی، «أستغفر الله ربی وأتوب إلیه».

جناب داوود هم همینکه متوجه شد نباید اینطور می‌گفت و نباید عجله می‌کرد، عجله‌ی در قضاوت انسان را پشیمان می‌کند، کمااینکه در خیلی جاها عجله و دستپاچگی و حرص و ولع انسان را نه تنها به خیر نمی‌رساند که خیر را از دست انسان دور می‌کند. انسان با دستپاچگی از دست می‌دهد، دستپاچه نشوید، آرام باشید، اگر انسان آرامش داشته باشد می‌تواند زوایا را ببیند، وقتی آتشسوزی می‌شود بیش از آن چیزی که آتش خطر دارد، آن دستپاچگی است که انسان را طعمه‌ی آتش می‌کند. نباید دستپاچه بود.

جناب داوود باید کمی حوصله می‌کرد… دید نه! این بر خلاف منش قضائی و مشی قضائی و حکم، حرفی زده است، سند نخواسته است و واقعیت را ندیده است و زوایا را بررسی نکرده است. پرونده ابعادی دارد، دعوا حدود و ثغوری دارد، بعضی از پرونده‌ها بو دارد، باید شامّه‌ی انسان قوی باشد و مسیر پرونده را درست پیدا کند و درست بپیماید، اینطور نیست که انسان همینطور قسمتی از پرونده را بخواند و فوراً دست به قلم ببرد و اظهار نظر کند، یا اینکه قبل از اینکه حرف طرف را بشنود اظهار نظر کند، این انسان را به جهنّم می‌برد.

لذا جناب داوود «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ» استغفار کرد.

انسان یک مالک و یک رَبّی دارد که عهده‌دارِ رشد و نمو و تربیت اوست.

خدایا! من کم آورده‌ام، تو رَبّ من هستی، استغفار می‌کنم، تو هم بیا و آنچه از من سر زد را بپوشان.

«فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعًا».

در روایتی از وجود مبارک امام جعفر صادق علیه الصلاه و السلام داریم بر اینکه اگر گناهی از شما سر زد بروید و وضو بگیرید و دو رکعت نمازِ توبه بخوانید.

مانند نماز صبح، دو رکعت نماز می‌خوانیم و بعد از سلامِ نماز، هفتاد مرتبه استغفار می‌کنیم، بعد هم سر به سجده می‌گذاریم و با دل شکسته، و اگر اشکمان بیاید که دیگر خیلی عالی می‌شود، می‌گوییم «الهی العفو»…

این از جناب داوود است، «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعًا»، رکوع مخصوصِ نماز است، سجده در خارج از نماز هم ممکن است، هر کجا که خدای متعال به ما نعمتی داد اگر ما سجده کنیم لازمه‌ی بندگی و قدردانی از ولی‌نعمتمان است و آدم‌هایی که روحِ شکر و سپاس دارند، اینطور هستند که در هر نعمتی یک سجده‌ای در پیشگاه خدای متعال بجا می‌آورند. ولی رکوع اینطور نیست، رکوع عمومی نیست، رکوع مخصوصِ نماز است.

در مورد جناب داوود هم استغفارِ تنها نبوده است، «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعًا»، حضرت داوود رو به نماز آورد، آن افتادگی خودش را، آن انکسار خودش را… داوود واقعاً شکست و در هم ریخت و دید هیچ پناهی بجز نماز نیست.

«وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاهِ وَإِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ»،[۱۵] هر کجا که کم آوردید بلند شوید و یک نماز بخوانید، از مصادیق صبر هم روزه است، یا اینکه روزه بگیرید، اگر مشکل دارید یا گیر دارید یا گناه کرده‌اید و نگرانی برایتان پیش آمده است، خدای متعال دو پناهگاه را در اختیار ما قرار داده است، یک پناهگاه روزه است و یک پناهگاه هم نماز است.

جناب داوود «وَخَرَّ رَاکِعًا وَأَنَابَ» رو به نماز آورد و انابه کرد.

حضرت داوود علیه السلام گریه‌های خیلی سختی داشت، ناله‌های جانسوز داشت، «وَخَرَّ رَاکِعًا وَأَنَابَ»، که مستحب است بعد از قرائت این آیه سجده‌ای کنیم، که ان شاء الله بعد از جلسه‌مان شما هم این سجده را انجام بدهید.

استغفار کرد، طلب پوشش کرد، «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعًا»، ربّ خودش را… خدا خدای عالم است، ولی برای هر کسی ویژه خدایی می‌کند.

این است که انسان گنهکار هم خدایی دارد، «فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعًا»، ربّ خودش را استغفار کرد، این خصوصیت را می‌رساند، اگر انسان بد هم بشود مگر کس دیگری دارد؟ خدایِ منِ بد هم خدای خوبی است، به من هم رحم می‌کند، به من هم توجّه می‌کند، جای دیگری را ندارم، کس دیگری را ندارم، می‌خواهم به کجا بروم؟

«فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعًا وَأَنَابَ»، رَبّ خودش را استغفار کرد و انابه کرد، «فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِکَ»،[۱۶] چه خدای خوبی است، تو یک لب تکان بده و ما جواب تو را خواهیم داد… «ذُنُوبَ الْمُسْتَغْفِرِینَ مَغْفُورَهٌ»[۱۷]… زیارت امین الله را غنیمت بشمارید و هر روز پدر خودتان امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را با زیارت امین الله زیارت کنید، اینجا خدای متعال خیلی زود جواب داده است، او ربّ خودش را استغفار کرد، خدای متعال هم بلافاصله قبول کرد، «فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِکَ»، ما او را بخشیدیم و مشکلات او را حل کردیم، «فَغَفَرْنَا لَهُ ذَلِکَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى»، ما این نقطه‌ی ابهام یا ترک اولی که برای او پیش آمده بود را حل کردیم و مشکل او را برطرف کردیم، ولی تنها این نبود که ما این گناه او را ببخشیم، دیدیم او خیلی زلال است، خیلی صاف است، اصلاً قاطی ندارد، فقط ما را می‌شناسد، فقط حق را می‌شناسد، همه نوع انکسار و افتادگی و عذرخواهی در او هست، «وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى»، بخشیده شدنِ گناه که شأن بالای بشر نیست، بشر باید کاری کند که اوج بگیرد، «وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى»، او مقام عندیّت دارد، مقام عندیّت بالاتر از بهشت است، خدای متعال در مورد شهدا فرمود که «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»،[۱۸] خدای متعال در مورد حضرت داوود برای آن ترک اولی که در عالم رؤیا و مکاشفه رخ داد و در بیداری هم نبوده است و قضاوت ناحق هم نبوده است، ولی همین قدر هم شوکه شد و دست به دامان خدا شد که نکند یک زمانی بلغزد، خدای متعال فرمود: آن را که بخشیدیم «وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى»، داوود نزد ما قربی دارد، «وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَى»، او نزد ما مقامی دارد و خیلی به ما نزدیک است، «وَحُسْنَ مَآبٍ»، خوش‌عاقبتی، بهترین دعا این است که خدایا! عاقبت ما را ختم به خیر بگردان.

مآب جناب داوود همیشه زیباست، اینطور نیست که ابتدا خوب باشد اما در نهایت خوب نباشد، نه، «رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَانًا نَصِیرًا»،[۱۹] خدای من! «رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ» این مدخل ما را با صداقت قرار بده، وقتی می‌خواهم به کاری ورود کنم صادقانه وارد شوم، از ابتدا نیّت من نیّت صدق باشد، نیّت دنیوی و فریبکاری و خودنمایی و تزویر و تظاهر در آن نباشد، بلکه صداقت در ورود من باشد.

«وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ»، مهم این است که اگر خوب وارد شدم استقامت کنم تا خوب خارج شوم، وگرنه انسان قضاوت را خوب شروع می‌کند و بعد در مسیر، طوفان‌های رشوه و انواع جاذبه‌ها، انسان را از خط خارج می‌کند، این شخص بدبخت است.

داوود حسن مآب دارد، مخرج و پایان کار او هم باصداقت همراه است.

حال به آیه‌ای رسیدیم که در جلسه گذشته با یکدیگر مرور کردیم، «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ».[۲۰]

ان شاء الله خداوندا به محمد و آل محمد علیهم السلام امام زمان ارواحنا فداه را برساند، ان شاء الله عاقبت امرمان را ختم به خیر بگرداند، شما جوان‌های عزیز ما را در مسیر زندگی، در طریقِ نجات قرار بدهد، ورود شما را صادقانه و پایان امرتان را با مهر صداقت مختوم بفرماید، وجودتان را برای خودتان و خانواده‌تان و کشورتان و دینتان پُربرکت قرار بدهد و از غفلت‌ها و لغزش‌ها و خواب‌رفتگی‌ها و رفقای بد و نفوذی‌های خطرناک محافظت بفرماید، و سایه پُربرکت رهبر نورانی ما را مستدام بدارد و دولت و مسئولین را در رفع مشکلات کشور یاری بفرماید، و شرّ دشمنان ما را به خودشان برگرداند.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸

[۲] سوره مبارکه ص، آیه ۱۷ (اصْبِرْ عَلَىٰ مَا یَقُولُونَ وَاذْکُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَیْدِ ۖ إِنَّهُ أَوَّابٌ)

[۳] سوره مبارکه ص، آیه ۱۸

[۴] سوره مبارکه ص، آیه ۱۹ (وَالطَّیْرَ مَحْشُورَهً ۖ کُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ)

[۵] سوره مبارکه ص، آیه ۲۰

[۶] سوره مبارکه ص، آیه ۲۶ (یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَىٰ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ۚ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ)

[۷] سوره مبارکه نمل، آیه ۴۰ (قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ ۚ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قَالَ هَٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ ۖ وَمَنْ شَکَرَ فَإِنَّمَا یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ ۖ وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ)

[۸] سوره مبارکه اسراء، آیه ۳۶

[۹] سوره مبارکه طه، آیه ۵

[۱۰] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام ، جلد ۵۵ ، صفحه ۳۹

[۱۱] سوره مبارکه ص، آیه ۲۱

[۱۲] سوره مبارکه داوود، آیه ۲۲ (إِذْ دَخَلُوا عَلَىٰ دَاوُودَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ ۖ قَالُوا لَا تَخَفْ ۖ خَصْمَانِ بَغَىٰ بَعْضُنَا عَلَىٰ بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ وَلَا تُشْطِطْ وَاهْدِنَا إِلَىٰ سَوَاءِ الصِّرَاطِ)

[۱۳] سوره مبارکه ص، آیه ۲۳ (إِنَّ هَٰذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَهً وَلِیَ نَعْجَهٌ وَاحِدَهٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ)

[۱۴] سوره مبارکه ص، آیه ۲۴ (قَالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤَالِ نَعْجَتِکَ إِلَىٰ نِعَاجِهِ ۖ وَإِنَّ کَثِیرًا مِنَ الْخُلَطَاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَقَلِیلٌ مَا هُمْ ۗ وَظَنَّ دَاوُودُ أَنَّمَا فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ رَاکِعًا وَأَنَابَ)

[۱۵] سوره مبارکه بقره، آیه ۴۵

[۱۶] سوره مبارکه ص، آیه ۲۵ (فَغَفَرْنَا لَهُ ذَٰلِکَ ۖ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنَا لَزُلْفَىٰ وَحُسْنَ مَآبٍ)

[۱۷] زیارت امین الله

[۱۸] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۶۹

[۱۹] سوره مبارکه اسراء، آیه ۸۰ (وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطَانًا نَصِیرًا)

[۲۰] سوره مبارکه ص، آیه ۲۶ (یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَىٰ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ۚ إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا نَسُوا یَوْمَ الْحِسَابِ)