سه روایت مروی از پیامبر بدین شرح است که: یکی از آنها مربوط به ستایش غیرت عمر است. و آن زمانی از پیامبر صادر شده که ایشان از احوالات بهشت خبر می‌دهند و به هنگام دیدن کنیز عمر، به خاطر غیرت عمر از ورود به قصر خودداری می‌کنند[۱]. روایت دیگر نیز در رابطه رویای پیامبر است که اخبار انتفاع مردم از عمر در آن به چشم می‌خورد[۲]. و روایت سوم نیز گویای عصمت عمر است[۳].

در کتاب الموضوعات ابن الجوزی و سایر کتاب‌هایی که در این زمینه نوشته شده به این نکته اشاره می‏کنند که پاره‏ای از روایاتی که در مناقب صحابه وارد شده مجعول و موضوع است؛ چنانچه از مضامین و معنای روایات بدست می‏آید، این روایات نمی‏توانند صحیح باشند. ما نیز به پاره‌ای از نکات آن اشاره می‏کنیم.
۱- در صدر روایت ذکر شده که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله داخل بهشت شده و با همسر ابوطلحه مواجه می‌شود و او را می‌بینند؛ اما وقتی می‏خواهد به قصری که متعلق به عمر است، وارد شود، از آن خودداری می‏کند.
چون در کنار آن قصر جاریه‏ای مشاهده می‏نماید! دلیلی که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله برای عدم ورود خویش به قصر ذکر می‏کند، یادآوری غیرت عمر است. اشکالاتی که در این بخش از حدیث وجود دارد، به قرار ذیل است:
اولاً: آیا وقتی به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله اجازه ورود به بهشت را داده‏اند، بدین معنا نیست که به تمامی مکانها و قصرهای آن هم می‏تواند وارد شود؟

ثانیاً: چرا پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله وقتی با همسر ابی طلحه مواجه شد، صحبت از غیرت ابی طلحه به میان نیاورد، ولی وقتی به نزدیک قصر عمر آمد، از غیرت او سخن به میان آورد به حدی که از ورود به آن قصر منصرف شد؟ آیا غیرت عمر از ابوطلحه بیشتر بوده است؟ اگر هم در دار دنیا غیرت عمر از ابوطلحه بیشتر بوده آیا در برزخ نیز غیرت عمر از وی افزونتر بوده است؟

ثالثاً: اصولاً آیا احکام و ویژگی‌های دارتکلیف در جهان دیگر، محل و بست دارد تا از غیرت و نظیر آن سخن به میان آید، یا اینکه چنین ویژگی‌هایی به دنیا که دار تکلیف است، اختصاص دارد؟ وانگهی چنانکه بزرگانی چون سیوطی و ابن‏حجر و ابن ملقن و برخی از شیوخ اهل سنت گفته‏اند: از جمله خصائص پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله اباحه نگاه ایشان به زنان اجنبی و خلوت با آنان بوده است. در این باره در الخصائص الکبری آمده است[۴].

وقتی برای پیامبر نگاه به زن اجنبی و خلوت با او جایز و مباح باشد، دیگر جایگاهی برای غیرت باقی نمی‏ماند تا مانع ورود پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله به قصر کذایی شود.

آیا رسول خداصلی‌الله‌علیه‌وآله از این ویژگی خویش اطلاع نداشت یا آنکه از عمر می‏ترسید؟!

 بنابراین باید به مجعول بودن این روایت حکم کنیم.

۲- روایت دوم درباره یکی دیگر از رؤیاهای پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله می‌باشد که از این قرار است:

شبی پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله خواب دیدند در برابر چاه آبی قرار دارند و هر مقدار که خدا می‏خواست از چاه آب کشیدند. بعد ابوبکر یک یا دو دلو از آن آب کشید. و سپس عمر بعد از آنکه دلو به صورت بزرگتری نمایان شد، آبهای فراوانی از آن چاه استخراج کرد[۵].

نشانه‏های جعلی بودن این روایت به قرار ذیل است:

اولاً: جمله «استحالت غربا» به معنای بزرگ شدن دلو است و علمای اهل سنت از آن به حکومت و خلافت تعبیر کرده‏اند که مردم از آن نفع و سود فراوانی می‏برند، این جمله بدین معناست که مردم در زمان خلیفه دوم نفع بیشتری از زمان رسول خدا به گونه‏ای القا شده که خواننده گمان می‏کند که عمر در آب کشیدن حتی از رسول خداصلی‌الله‌علیه‌وآله هم سبقت گرفته است! مگر نه آن است که هر چه از زمان وحی دورتر می‏شویم، بیشتر ضرر می‏کنیم و نیز همگان می‏دانند که کسی در قوه و توان از آن حضرت پیشی و تقدم نداشته است.

در شرح صحیح مسلم ذیل این روایت آمده است که: علما گفته‌اند: «این خواب مثال واضحی از حسن سیره ابی‌بکر و عمر و انتفاع مردم از این دو نفر است»[۶].

ثانیاً: افزون بر آن، با این روایت خلافت خلیفه سوم و چهارم زیر سؤال می‏رود. مگر این دو خلیفه در آن دوره هیچ نفعی برای مسلمانان نداشته‌اند؟!

۳ -در روایت سوم از لسان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله آمده است که درباره عمر فرموده‏اند: «ان اللَّه جعل الحق علی لسان عمر و قلبه».

این حدیث هم مطمئناً جعلی و کذب است زیرا:

اولاً: مفهوم حدیث مشابه این آیه است: «و ما ینطق عن الهوی» بنابرین اگر به مضمون روایت اذعان و اعتراف کنیم، باید بپذیریم که عمر هیچگاه سخن باطل بر زبان نراند و  معصوم از خطا، اشتباه و گناه بوده است؛ در صورتی که علمای اهل سنت اجماع دارند که ابوبکر و عمر معصوم نبوده‏اند.[۷]

این در حالی است که اهل سنت منابعی دارند که حاکی از عدم جریان کلام و حدیث الهی بر زبان و قلب پیامبر است! که در ذیل به برخی از آنها اشاره می‏شود.

بخاری در کتاب خود آورده است: آنگاه که بیماری پیامبر  صلی‌الله‌علیه‌وآله شدت یافت، فرمود: کاغد و قلم بیاورید که برایتان چیزی بنویسم تا بعد از آن دیگر گمراه نشوید. سپس عمر گفت: « بر پیامبر  صلی‌الله‌علیه‌وآله بیماری غلبه کرده است؛ کتاب خدا برای ما کافی است…»[۸].

در ذیل روایت، ابن عباس که ناقل آن است، از فرط نارا حتی گوید: «چه مصیبتی بر ما حادث شد! چه کسی مانع کتابت رسول خدا  صلی‌الله‌علیه‌وآله گردید»[۹]؟

ثانیاً: در منابع اهل سنت شواهدی از بدعت‌های عمر وجود دارد. بدعت‌هایی که برخلاف نص صریح قرآن و سنت پیامبر  صلی‌الله‌علیه‌وآله است. این خود آشکارا بیانگر عدم عصمت و عصیان اوست.

چنانچه او حج تمتع و متعه زنان را بعد از آنکه قرآن و رسول خدا  صلی‌الله‌علیه‌وآله حلال دانسته بود، تحریم کرد. مآخذ بسیاری وجود دارد که سخن به میان آمده  را تأیید می‌کند: چنانچه از بیهقی در سنن خود از قول عمر بدین مطلب اشاره کرده است[۱۰].

بدعت دیگر او، طلاق ثلاث بود[۱۱]. چنانچه مسلم گزارشی را در این باره از زبان ابن عباس نقل می‌کند. که شخصی نزد ابن عباس آمد و گفت: آیا تو می‌گویی که ذکر سه بارۀ طلاق در زمان پیامبر  صلی‌الله‌علیه‌وآله و در زمان ابوبکر یک طلاق احتساب می‌شده و در زمان عمر سه طلاق؟ او نیز در جواب گفته بود که آری این چنین است [۱۲].

بدعت دیگر عمر نیز چنین است که او فتوا داده بود: کسی که به آب دست نیابد، نماز فریضه بر او لازم نیست! مسلم می‌گوید که بعد از صدور این فتوا از لسان عمر عمار نزد او رفت و گفت: «یادت هست که در سریه بودیم و هر دو محتلم شدیم و آب در اختیار نداشتیم؛ من در خاک غلطیدم و تو نماز نخواندی! آنگاه پیامبر آمد و فرمود اگر دستت را بر زمین بزنی و سپس آن را بر صورت و دو کف دستت بکشی کفایت می‌کند». عمر نیز خطاب کرد: عمار! تقوا پیشه کن! عمار نیز گفت: «اگر می‌خواهی این حدیث را نگو»[۱۳].

بنابرین اگر قائل شویم که خداوند حق را بر زبان و قلب عمر جاری می‌کند، بی‌تردید سخنی گزافه را به میان آورده‌ایم. یعنی او نه تنها مصون از خطا نبود، بلکه از شریعت اسلام نیز بهره چندانی نیافته بود. چنانچه باری خود او اعتراف کرد: همه مسلمین از عمر فقیه‌تر یا عالم‌ترند[۱۴]!

  1. و دلیل چهارمشان سخنی از امام علی(علیه‌السلام) است که ایشان در حکمت ۴۶۸ نهج البلاغه می‌فرمایند: «و درود خدا بر او، فرمود: بر آنان فرمانروایى حاکم شد، که کارها را به پاداشت، و استقامت ورزید، تا دین استوار شد»[۱۵] همانطور که پیداست در این سخن نامی از عمر آورده نشده است. ولی آنها از شأن صدور منقول از ابن‌ ابی الحدید استفاده و آن را منتسب به خلیفه دوم می‌کنند. اما آنها دچار دو اشتباه و مغالطه شده‌اند. چراکه:

اولاً: آنکه تمام گفته ابن ابی الحدید را ذکر نکرده‌اند؛ زیرا او پس از این عبارت جملۀ «علی عسف و عجزکانا فیه»[۱۶] را می‌افزاید که دلالت بر گمراهی و انحراف و عجز و ناتوانی عمر می‏کند.  

ثانیاً: اینکه آنها به گونه‏ای خاص معنای خطبه و شأن صدور آن را از خواننده پنهان می‌دارند. زیرا امام در این خطبه در صدد بیان جایگاه و منزلت و مقام والای خویش در نزد رسول اللَّه صلی‌الله‌علیه‌وآله و شایستگی خود به مقام خلافت است. مردم با آنکه از ویژگیهای امام اطلاع داشتند کس دیگری که ضعیف و عاجز بود را  بر مسلمانان مسلط کردند و سپس چند تن از همین ناتوانان فردی که هیچ تسلطی بر هوای نفس خود نداشت را جانشین دومی کردند.

جالب توجه این است که تنها خلیفه اول به وسیله مردم یا غالب آنان برگزیده شد، ولی دومی به حکم و فرمان اولی منتسب به امر خلافت گردید.

به‌علاوه این خطبه[۱۷] بیانگر آن است که خلافای سه‌گانه برای خلافت و امارت بر مسلمین شایستگی نداشته‌اند. چنانچه امیرالمؤمنین در میان کلامشان اوصافی را برای هر کدام در قالب «علی ضعف و عجز کانا فیه» (برای اولی) و «علی عسف و عجز کانا فیه» (برای دومی) و «لم یکن یملک امر نفسه شیئاً» و نظیر آن را (برای سومی) مطرح کرده است؛ حال آنکه همگان می‏دانند والی مسلمانان نباید ضعیف و عاجز و هواپرست و منحرف باشد.
شرح فوق در صورتی است که جمله مزبور (
یعنی ولیهم وال فاقام و استقام حتی ضرب الدین بجرانه) را درباره خلیفه ثانی و مربوط به خطبه طولانی‏ای که امام(علیه‌السلام) در زمان خلافتش، فرموده، بدانیم. اما اگر آن عبارت را فرمایشی مستقل فرض کنیم، چون مرجع ضمیر مشخص نیست، جزو متشابهات از کلام آن حضرت می‏شود. مگر اینکه با قرائن و شواهدی از داخل و خارج عبارت، مرجع آن را کشف کنیم. جالب اینکه در تعلیقه شیخ محمد عبده بر این عبارت، مراد از والی، رسول اللَّه  صلی‌الله‌علیه‌وآله عنوان شده است[۱۸].
جمله دیگری که آنها از امام علی(علیه‌السلام) به منظور تعریف از عمر نقل کرده‌اند، خطبه ۲۲۸ نهج‌البلاغه است. آنجا که حضرت می‌فرمایند: «
خدا او را در آنچه آزمایش کرد پاداش خیر دهد، که کجى‏ها را راست، و بیمارى‏ها را درمان، و سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را به پاداشت، و فتنه‏ها را پشت سر گذاشت، با دامن پاک، و عیبى اندک، درگذشت، به نیکى‏هاى دنیا رسیده و از بدى‏هاى آن رهایى یافت، وظائف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد، و چنانکه باید از کیفر الهى مى‏ترسید. خود رفت و مردم را پراکنده بر جاى گذاشت، که نه گمراه، راه خویش شناخت، و نه هدایت شده به یقین رسید»[۱۹].

تمسک به این جملات هم مقصود نویسنده را تأمین نمی‏کند. چراکه:

اولاً: شارحین در منظور از فلان اختلاف دارند. و امر بین مالک اشتر، سلمان، عمر یا ابوبکر یا شخص دیگر مردد است.

و ثانیاً: سخن کسانی که آن را بر عمر و ابوبکر تطبیق کرده‏اند، کاملاً نادرست است. زیرا حضرت علی علیه‌السلام درباره امام و خلیفه مسلمین در نهج‏البلاغه ویژگی‌هایی را برشمرده که بر آن دو نفر اصلاً قابل انطباق نیست. مثلاً: ضمن خطبه ۱۲۹ می‏فرماید: « همانا شما دانستید که سزاوار نیست بخیل بر ناموس و جان و غنیمت‏ها و احکام مسلمین، ولایت و رهبرى یابد، و امامت مسلمین را عهده دار شود، تا در اموال آنها حریص گردد، و نادان نیز لیاقت رهبرى ندارد تا با نادانى خود مسلمانان را به گمراهى کشاند، و ستمکار نیز نمى‏تواند رهبر مردم باشد، که با ستم حق مردم را غصب و عطاهاى آنان را قطع کند، و نه کسى که در تقسیم بیت المال عدالت ندارد زیرا در اموال و ثروت آنان حیف و میل مى‏کند و گروهى را بر گروهى مقدّم مى‏دارد، و رشوه خوار در قضاوت نمى‏تواند امام باشد زیرا که براى داورى با رشوه گرفتن حقوق مردم را پایمال، و حق را به صاحبان آن نمى‏رساند، و آن کس که سنّت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم را ضایع مى‏کند لیاقت رهبرى ندارد؛ زیرا امّت اسلامى را به هلاکت مى‏کشاند»[۲۰].  

وقتی به شرح حال، زندگانی و ویژگیهای عمر می‏نگریم، می‏بینیم، او هم جاهل بوده وهم تعطیل کننده سنت پیامبر  صلی‌الله‌علیه‌وآله! جمله معروف «اگر علی نبود عمر هلاک می‌شد»[۲۱]. از زبان خود خلیفه صادر شده است. صدور این گفتار در زمانی بود که امیرالمؤمنین علیه‌السلام به فریاد خلیفه می‌رسید و اشتباهات فاحش او را تصحیح می‌کرد.

همچنین جمله معروف «همه مسلمین از عمر داناترند»[۲۲] و نظیر این عبارت از زبان همین خلیفه صادر شده است.

به‌علاوه این حقیقت که عمر از معنای کلاله اطلاعی نداشته، در کتبی مثل کنزالعمال[۲۳] عنوان شده است.

این را نیز همگان می‏دانند که عمر به علت جهالت خویش و نیز غلبه هوای نفس، بدعتهایی قرار داده است که به تعدادی از آنها اشاره شد. بنابراین طبیعتاً شخصیتی که به احکام الهی و سخنان پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآلهجهل داشته و سنن پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله را نیز معطل گذاشته، اسلام در جامعه برقرار نخواهد ساخت.

در نتیجه آیا عمر شایستگی ولایت و امارت بر مسلمین را داشته است؟! اصولاً کسی که خود، راه راست را از نادرست – که مبتنی بر علم وسیع به قرآن و سنت است – تشخیص نمی‏دهد، چگونه می‏تواند مصداق قوم «الاودو داوی العمد»[۲۴] باشد؟! کسی که از دستور صریح پیامبرصلی‌الله‌علیه‌وآله مبنی بر آوردن کاغد و قلم خودداری کرده، و بدعتهای زیادی در این گذارده، چگونه می‏تواند مصداق «ادی الی اللَّه طاعته و واقتاه بحقه»[۲۵] باشد؟!

بنابراین باید به طور جزمی اذعان کرد که مقصود از فلان در خطبه ۲۲۸ و در حکمت ۴۶۸، عمر نیست. زیرا اگر چنین سخنی بگوییم، باید بپذیریم که در نهج‏البلاغه تعارض و تناقض وجود دارد. چون برای نمونه درجایی مثل خطبه شقشقیه بشدت روش و منش عمر مورد توبیخ و تخطئه امام علی علیه‌السلام قرار گرفته و در جایی مثل عبارت‌های مورد ادعای مخالفین، توصیفات بسیار زیاد و جالبی از او شده است؟! و چون همگان از هوش و حافظه زیاد و سرشار امام علی علیه‌السلام اطلاع داشته‏اند، می‏دانند که ایشان مطلبی را که در خطبه شقشقیه و نظیر آن که درباره انحراف خلافت از مسیر اصلی آن است را فراموش نمی‌کند. لذا به هیچ وجه نمی‏توان پذیرفت که مقصود از فلان عمر باشد. بر فرض که مقصود عمر باشد برای جمع بین سخنان حضرت علی علیه‌السلام باید گفت که حضرت به صورت توریه، تقیه و یا مصلحت دیگر آن کلام را ابراز فرموده است.

 


پی نوشت:

[۱] . «حدثنا حجاج بن منهال حدثنا عبد العزیز بن الماجشون حدثنا محمد بن المنکدر عن جابر بن عبد الله رضی الله عنهما قال قال النبی صلى الله علیه وسلم رأیتنی دخلت الجنه فإذا أنا بالرمیصاء امرأه أبی طلحه وسمعت خشفه فقلت من هذا فقال هذا بلال ورأیت قصرا بفنائه جاریه فقلت لمن هذا فقال لعمر فأردت أن أدخله فأنظر إلیه فذکرت غیرتک فقال عمر بأبی وأمی یا رسول الله أعلیک أغار» . (ر.ک: صحیح بخاری، کتاب فضائل الصحابه، ح۳۴۷۶٫)

[۲] . «بینا أنا نائم رایتنی علی قلیب علیها دلو فنزعت منها ما شاء اللَّه ثم اخذها ابن ابی قحافه فنزع منها ذنوبا او ذنوبین و فی نزعه ضعف و اللَّه یغفر له ضعفه ثم استحالت غربا فاخذها عمر بن الخطاب فلم ارعبقریا ینزع نزع عمر حتی ضرب الناس بعطن» (ر.ک: صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل عمر، ح۲۳۹۲ )

[۳] . «ان اللَّه جعل الحق علی لسان عمر و قلبه» (ر.ک: سنن ترمذی، کتاب فضائل الصحابه، ح۳۶۸۲).

[۴] . «باب اختصاصه صلی‌الله‌علیه‌وآله باباحه النظر الی الاجنبیات و الخلوه بهن… قال ابن حجر: الذی وضح لنا بالادله القویه انی من خصائص النبیصلی‌الله‌علیه‌وآله جواز الخلوه بالاجنبیه و النظر الیها و هو الجواب الصحیح عن قصته‏ام حرام بنت ملحان فی دخولهصلی‌الله‌علیه‌وآله علیها و نومه عندها و تفلیتها رأسه و لم یکن بینهما محرمیه و لازوجیه…قال ابن الملقن: و النبیصلی‌الله‌علیه‌وآله معصوم فیقال کان من خصائصه الخلوه بالجنبیه وقد ادعاه بعض شیوخنا»: (خصائص الکبری، ج ۲، ص ۲۴۷ و ۲۴۸)

[۵] . «بینا أنا نائم رایتنی علی قلیب علیها دلو فنزعت منها ما شاء اللَّه ثم اخذها ابن ابی قحافه فنزع منها ذنوبا او ذنوبین و فی نزعه ضعف و اللَّه یغفر له ضعفه ثم استحالت غربا فاخذها عمر بن الخطاب فلم ارعبقریا ینزع نزع عمر حتی ضرب الناس بعطن» (ر.ک: صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل عمر، ح۲۳۹۲ )

[۶] . «قال العلماء: هذا المنام مثال واضح لما جری لابی بکر و عمر فی خلافتهما و حسن سیرتهما و ظهور آثارهما و انتفاع الناس بهما…» (ر.ک: صحیح مسلم، ج ۴، ص ۱۸۶۰ و ۱۸۶۱ طبع دار احیاء التراث العربی )

[۷] . ر. ک: المراصد علی شرح المقاصد، ص ۲۴۹ به نقل از الامامه فی اهم الکتب الکلامیه، ص ۱۶۵.

[۸] . روی البخاری انه لما اشتد بالنبیصلی‌الله‌علیه‌وآله و جعه قال: ائتونی بکتاب اکتب لکم کتاباً لا تفلوا بعده، قال عمر: ان النبی غلبه الوجع و عندنا کتاب اللَّه حسبنا فاختلفوا و کثر اللغط… (ر.ک: صحیح البخاری بحاشیه السندی، ج ۱، ص ۳۲ و ۳۳ کتاب العلم، باب کتابه العلم، عن سبعه من السلف، ص ۹۱)

[۹] . « ان الرزیه کل الرزیه ما حال بین رسول اللَّهصلی‌الله‌علیه‌وآله و بین کتابه » (ر.ک: نیز درباره‏این واقعه اسفناک بنگرید به صحیح بخاری با حاشیه سندی، ج ۴، ص ۷،صحیح مسلم، ج ۳، ص ۱۲۵۹ به تحقیق محمدفؤاد عبدالباقی، مسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۲۴، حدیث ۳۲۵۳، طبقات ابن سعد، ۲ ق ج ۲ / ۳۷ طبع لیدن به نقل از سبعه من السلف، حاشیه‏ص۹۲).

[۱۰] . « متعتان کانتا فی علی عهد رسول اللَّهصلی‌الله‌علیه‌وآله و أنا أنهى عنهما و أعاقب علیهما؛ إحداهما: متعه النساء ولا أقدر على رجل تزوج امرأه إلى أجل إلا غیبته بالحجاره، والأخرى متعه الحج افصلوا حجکم من عمرتکم فإنه أتم لحجکم وأتم لعمرتکم » (سنن بیهقی ج ۷، ص ۲۰۴ به نقل از سبعه من السلف، ص ۱۱۲)

[۱۱] در این باره بنگرید به صحیح مسلم، ج ۱، ص ۳۱۴

[۱۲] . «عن طاوس ان ابا الصهباء قال لابن عباس: اتعلم انما کانت الثلاث تجعل واحده علی عهد النبیصلی‌الله‌علیه‌وآله و ابی بکر و ثلاثا من اماره عمر؟ فقال ابن عباس: نعم». (نیز بنگرید به السنن الکبری بیهقی، ج ۷، ص ۳۳۶؛ سنن دار قطنی، ج ۴، ص ۴۶ تا ۴۷ به نقل از سبعه من السلف، ص ۱۳۳، و مآخذ دیگر).

[۱۳] . روی مسلم بسنده عن عبدالرحمن بن ابزی «ان رجلا اتی عمر فقال انی اجنبت فلم اجد ماء فقال: لا تصل. فقال عمار: اما تذکر یا امیرالمؤمنین اذ انا و انت فی سریه فاجنبنا فلم بخدما اما انت فلم تصل و اما انا فتمعکت فی التراب فصلیت، فقال النبیصلی‌الله‌علیه‌وآله انما کان یکفیک ان تضرب بیدیک الارض ثم تنفع ثم تمسح بهما وجهک و کفیک. فقال عمر: اتق اللَّه یا عمار. قال: ان شئت لم احدث به». (ر.ک: صحیح مسلم، ج ۱، ص ۱۹۳ تا ۱۹۴ طبع آستانه؛ سنن ابن ماجه، ج ۱، ص ۱۸۸ تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی؛ السنن الکبری، ج ۱، ص ۲۰۹ بطریق عدیده؛ شرح معانی الآثار للطحاوی، ج ۱، ص ۱۱۰ تحقیق الشیخ محمد زهری البخار به نقل از سبعه من السلف، ص ۱۳۵ و مآخذ دیگر)

[۱۴] . « کل احد افقه (یا اعلم) من عمر». (در این باره بنگرید به السنن الکبری، ج ۷، ص ۲۳۳؛ کنزالعمال، طبع حیدرآباد، ج ۷، ص ۲۹۸؛ تفسیر الکشاف، ج ۱، ص ۵۱۴؛ مفاتیح الغیب، الفخر الرازی، دارالکفر، ج ۱۰، ص ۱۴، به نقل از سبعه من السلف، ص ۱۴۴ و ۱۴۵٫)

[۱۵] . «وَ وَلِیَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ‏ وَ اسْتَقَامَ‏ حَتَّى‏ ضَرَبَ‏ الدِّینُ بِجِرَانِه».

[۱۶] [۱].ر. ک: شرح نهج‏البلاغه ابن میثم، طبع دار احیاء التراث، ج ۲، ص ۶۴۴٫

[۱۷] . منظور خطبه کامل این حکمت است که در شروح نهج البلاغه از جمله شرح ابن ابی الحدید و شرح منهاج البراعه به صورت کامل آورده شده است.

[۱۸] . «یرید به النبیصلی‌الله‌علیه‌وآله، ای تولی امورهم و سیاسه الشریعه فیهم». (ر.ک: شرح نهج‏البلاغه علی محمدعلی دخیل، ج ۳، حلقه ۳۶ – ۳۵ ص ۹۰)

[۱۹] . « للَّه بلاد فلان، فقد قوم الاودو داوی العمد و خلف الفتنه و اقام السنه، ذهب نقی الثوب قلیل العیب، اصاب خیرها و سبق شرها، ادی الی اللَّه طاعته و اتقاه بحقه…»

[۲۰] . «و قد علمتم انه لا ینبغی ان یکون الوالی علی الفروج والدماء و المغانم و الاحکام و امامه المسلمین البخیل… و لا الجاهل فیضلهم بجهله… و لا المعطل للسنه فیهلک الامه.»

[۲۱] . « لو لا علی لهلک عمر»

[۲۲] . «کل احد افقه من عمر» (ر.ک: السنن الکبری، ج ۷، ص ۲۳۳؛ کنزالعمال، ج ۸، ص ۲۹۸ ؛ مفاتیح الغیب، الفخر الرازی، ج ۱۰، ص ۱۴؛ الدرالمنثور، ج ۵، ص ۲۲۹؛ تنسیر کشاف، ج ۱، ص ۵۱۴)

[۲۳] . کنز العمال، ج ۶، ص ۲۰

[۲۴] . همان ادعای گزاف تطبیق خطبه ۲۲۸ با فضایل عمر.

[۲۵] . نهج البلاغه، خ۲۲۸