مسلماً فرار از جنگ اگر چه از بزرگترین گناهان است اما باز هم  از جمله چیزهایی نیست که به سبب آن کفر حاصل شود. پس معنای فرمایش امیرالمؤمنین علیه‌السلام  چه می‌شود؟ علی علیه‌السلام  هنگامی که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله  از ایشان پرسید:« به برادرانت نمی‌پیوندی؟»، جواب داد:« یا رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وآله  آیا بعد از اینکه ایمان آوردم، کافر شوم؟ همانا شما اسوه ما هستید؟»[۱]

شیخ مفید روایت دیگری را بدین مضون نقل می‌کند: پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله  از علی علیه‌السلام  پرسید:« چه شده است؟ چرا به همراه قومت از معرکه فرار نمی‌کنی؟» ایشان جواب داد:« من بروم و شما را رها کنم؟ به خدا قسم خسته نمی‌شوم و دست از کارم بر نمی‌دارم. حال یا کشته می‌شوم و یا اینکه خداوند به وعده نصرتی که به شما داده است عمل می‌کند.» سپس پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله  به علی علیه‌السلام  فرمود:« یا علی من به تو بشارت می‌دهم. همانا خداوند از وعده‌ای که داده است عمل می‌کند.»[۲]

در نص دیگری آمده است که علی علیه‌السلام  به رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله  می‌گوید:« آیا بعد از مسلمان شدنم به کفر بازگردم؟»[۳]

به نظر ما آن روایت که امیرالمؤمنین در آن می‌فرمود:« آیا بعد از ایمانم کافر شوم؟» صحیح تر است. چراکه رجوع بع کفر بعد از اسلام آوردن، عده‌ای را به توهم می‌اندازد که علی علیه‌السلام  کافر بوده و بعد اسلام آورده است. در حالی که چنین چیزی صحیح نمی‌باشد.

در نص دیگری نیز آمده است که پیامبر از امیر مؤمنان می‌پرسد:« مردم چه کار می‌کنند؟» ایشان پاسخ می‌دهند:« ای رسول خدا آنها کافر شدند. اما اگر به عقب برگردید آنها دوباره اسلام می‌آوردند.»[۴]

بعضی از روایات نیز حاکی از آن است که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله  این سوال را از ابی‌دجانه پرسیده است.[۵]

این واقعه ما را به سؤالی چالش انگیز می‌کشاند. سؤال این است که آیا صحیح است که بگوییم کسانی که از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله  فرار کردند مستحق کفرند و برایشان احکام کفر جاری می‌شود؟

ما می‌توانیم به چند طریق به این سؤال پاسخ دهیم:

  1. اگر روایتی که در علل الشرایع آمده است را بپذیریم اشکال به کلی ساقط می‌شود. (چراکه حرف ابی دجانه به هیچ وجه حجت نیست.)

اما این روایت خالی از اشکال نیست. چراکه روایات تأکید می‌کنند امیرالمؤمنین به تنهایی در میدان رزم باقی ماند. مگر اینکه بگوییم که ابودجانه در ابتدای کار فرار کرده و سپس به سمت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله  بازگشته. و این واقعه بعد از بازگشت او صورت گرفته است. و یا اینکه فرار ابودجانه بعد از این ماجرا رخ داده است. یعنی مثلا او وقتی اوضاع را بغرنج دیده پا به فرار گذاشت.

اما باز هم یک سؤال باقی می‌ماند. و آن اینکه اگر این واقعه رخ داده و علی علیه‌السلام و ابادجانه با هم در میدان ثابت قدم مانده بودند، پس چرا پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله  این سؤال از هردو نفر نپرسید؟ مگر اینکه بگوییم پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله  با علی معامله خودش را می‌کرد.(چراکه علی علیه‌السلام  از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله  بود.) که با این کلام سؤال کردن پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله  از ابی‌دجانه توجیه می‌شود.

  1. ممکن است که اساساً فرمایش پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله دال بر شدت شناعت و پستی کار آنان باشد.
  2. ممکن است این مطلب دال بر فضیلت علی علیه‌السلام از سایر اصحاب رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله باشد. چراکه او در هر جای دهشتناک ثبات قدم دارد و هر خطری را نیز دفع می‌کند. یعنی او هرچیزی را به سبب عمق ایمان، یقین و بصیرت در دینش، تصرف می‌کرد. و این ثبات، نتیجه  وجود خصلت شجاعت و شهامت نبود. بلکه این حاصل فکر، قناعت، اعتقاد، و نظر آشکارش بود.
  3. به حسب نصی که در اول بحث آن را ذکر کردیم، پیامبر به ایشان نفرمود:« چرا به برادرانت و یا به رفقایت نمی‌پیوندی؟» بلکه به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله به رابطه نسبی اشاره کرد. تا از علی علیه‌السلام این جواب را بگیرد که معیار نزد علی علیه‌السلام  رابطه خویشاوندی و قومیتی نیست. بلکه تنها معیار ایمان و مقتضیات آن است.
  4. همانا فرار از لشکر اسلام آن هم زمانی که افراد به وجود پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله اگاهی دارند، جان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله را به خطر می‌اندازد. که این کار بر عدم اهتمام به دفاع از آن حضرت حمل می‌شود که این عدم اهتمام از موجبات کفر و خروج دین است. اما اگر بگوییم فرار آنها به خاطر ترس ایجاد شده باشد. یعنی آنها را  وحشتی فرا گرفته باشد که انسان را فاقد قدرت تصمیم گیری می‌کند، دیگر از اسلام خارج نشده‌اند. چرا که در این صورت انسان کنترل خود را از دست می‌دهد. و آنچه را که انسان باید از آن مراقبت کند را فراموش می‌کند. بنابرین چینین چیزی موجب کفر نمی‌گردد.

بنابرین می‌گوییم:

تعداد بیشماری از کسانی که از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله  فرار می‌کردند، می‌دانستند که آنها دارند از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله  فرار می‌کنند. و به درستی که به حفظ جان خود بها دادند اما برای حفظ جان پیامبر هیچ تلاشی نکردند. قطعا آنها حق را پایمال کردند. این اهمال کاری، جزو دلایل ضعف ایمان و شدت تعلقشان به دنیا است.

  1. اگر به اخبار نظر بیفکنیم، درمیابیم که عمر بن خطاب به پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله عرض کرد:« یا رسول الله تو برای من از هر چیزی محبوب تری الا جانم!

سپس پیامبر به او فرمود:« نه به خدایی که جانم در دست اوست باید مرا از جانت نیز بیشتر دوست داشته باشی!»

 عمر گفت:« به خدا قسم که همین حالا جانت را بیشتر از جان خود دوست می‌دارم.

پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله  فرمود:« یا عمر آیا الان این طوری شده‌ای؟»[۶]

بی‌شک قول اخیر پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله  دارای استفهام انکاری است. چراکه تحول نفس در یک لحظه آنهم از این رو به آن رو ، امر معقولی نیست.

 منبع: صفحات ۱۸۰ تا ۱۸۵ جلد ۳ کتاب الصحیح من سیره الامام علی علیه‌السلام/علامه سید جفر مرتضی عاملی


[۱]. إعلام الورى ج۱ ص۱۷۷ ؛ بحار الأنوار ج۲۰ ص۹۵ و ۱۰۷ ؛ الکافی ج۸ ص۱۱۰ ؛ قصص الأنبیاء للراوندی ص۳۳۹ ؛ موسوعه أحادیث أهل البیت «علیهم السلام» للنجفی ج۱۱ ص۱۱۴٫

[۲]. الإرشاد ج۱ ص۸۹ ؛ بحار الأنوار ج۲۰ ص۸۷ ؛ حلیه الأبرار ج۲ ص۴۳۱ ؛ أعیان الشیعه ج۱ ص۳۸۸ ؛ کشف الغمه ج۱ ص۱۹۴٫

[۳]. الإرشاد للمفید ج۱ ص۸۵ ؛ بحار الأنوار ج۲۰ ص۸۵ ؛ مستدرک الوسائل ج۱۱ ص۷۲ ؛ شرح الأخبار ج۱ ص۴۷۶ ؛ جامع أحادیث الشیعه ج۱۳ ص۱۶۸ ؛ الدر النظیم ص۱۶۰ ؛ کشف الغمه ج۱ ص۱۹۳٫

[۴]. الإرشاد للمفید ج۱ ص۸۶ ؛ مناقب آل أبی طالب ج۲ ص۳۱۵ ؛ حلیه الأبرار ج۲ ص۴۳۰ ؛ بحار الأنوار ج۲۰ ص۸۶ / ج۴۱ ص۸۳ ؛ إعلام الورى ج۱ ص۳۷۸ ؛ الدر النظیم ص۱۶۱؛ وکشف الغمه ج۱ ص۱۹۴٫

[۵]. علل الشرایع ص۱۴ / (ط المکتبه الحیدریه) ج۱ ص۷ ؛ بحار الأنوار ج۲۰ ص۷۰ ؛ حلیه الأبرار ج۲ ص۴۳۳ ؛ موسوعه أحادیث أهل البیت «علیهم السلام» للنجفی ج۸ ص۳۴۲٫

[۶]. مسند أحمد ج۴ ص۲۳۳ و ۳۳۶  / ج۵ ص۲۹۳ ؛ صحیح البخاری ج۴ ص۹۲ /  (ط محمد علی صبیح بمصر) ج۸ ص۱۶۱ / (ط دار الفکر) ج۷ ص۲۱۸ ؛ عمده القاری ج۱ ص۱۴۴ ؛ ج۲۳ ص۱۶۹ ؛ المعجـم الأوسط ج۱ ص۱۰۲ ؛ کنز العمال ج۱۲ ص۶۰۰ ؛ تفسیر القرآن العظیم ج۲ ص۳۵۶ / ج۳ ص۴۷۶ ؛ تاریخ مدنیه دمشق ج۱۹ ص۸۷ ؛ فتح البـاری ج۱ ص۵۶ ؛ إمتـاع  الأسماع ج۱۳ ص۱۷۳ ؛ خلاصه عبقات الأنوار ج۹ ص۶۳ ؛ الشفـا بتعریف حقوق المصطفى ج۲ ص۱۹ ؛ سبل الهدى والرشاد ج۱۰ ص۴۷۶ / ج۱۱ ص۴۳۰ ؛ سیرتنا وسنتنا للأمینی ص۲۶ ؛  المستدرک للحاکم ج۳ ص۴۵۶ ؛ الدر المنثور ج۳ ص۲۲۳ .