یکی از آیاتی که اهل سنت برای اثبات عدالت تمامی صحابه استناد میکنند، آیه ۱۸ سوره فتح است که خداوند در این آیه میفرماید: «لَقَدْ رَضیَ اللَّه عَن الْمؤْمنینَ إذْ یبَایعونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَه فَعَلمَ مَا فی قلوبهمْ فَأَنْزَلَ السَّکینَهَ عَلَیْهمْ وَأَثَابَهمْ فَتْحًا قَریبًا» . (به راستى خدا هنگامى که مؤمنان، زیر آن درخت با تو بیعت مىکردند از آنان خشنود شد، و آنچه در دلهایشان بود را بازشناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزى نزدیکى را به آنها پاداش داد).
جواب اول:
این آیه شامل تمامی صحابه نمیشود؛ بلکه حداکثر شامل کسانی میشود که در زمان بیعت رضوان حضور داشتهاند و تعداد آنها آن طور که علمای اهل سنت نقل کردهاند، ۱۳۰۰ تا ۱۴۰۰ نفر بوده است؛ چنانچه محمد بن اسماعیل بخاری بنا بر حدیثی از جابر تعداد آنان را ۱۴۰۰ نفر میخواند[۱].
و این تعداد در برابر تمامی اصحاب رسول خدا صلیاللهعلیهوآله _که در زمان رحلت آن حضرت بیش از یک صد و بیست هزار نفر بودهاند_ یک و نیم یا حد اکثر دو درصد خواهد شد. پس نمیتوان از این آیه، عدالت تمامی صحابه و یا رضایت خداوند را از تمامی آنها استفاده کرد؛ چرا که دلیل اخص از مدعا است.
جواب دوم:
رضایت خداوند، شامل تمامی کسانی که در آن روز بیعت کردهاند نیز نخواهد شد؛ بلکه تنها شامل کسانی میشود که با ایمان قلبی بیعت کردهاند؛ زیرا خداوند رضایت خود را مشروط به داشتن ایمان کرده است. چنانچه خداوند در آن آیه رضایت خویش را تنها به گروه مؤمنین اطلاق میکند[۲]. پس با انتفاء شرط، مشروط نیز به خودی خود منتفی خواهد شد. بنابرین اگر قرار بود ایمان حقیقی، شرط رضایت الهی نباشد، خداوند به کلی قید ایمان را مطرح نمیکرد. به عبارت دیگر حد اکثر چیزی که از این آیه استفاده می شود، این است که خداوند از تمامی مؤمنینی که بیعت کردهاند راضی شده است؛ اما هرگز ثابت نمیکند که تمامی کسانی که بیعت کردهاند، مؤمن حقیقی نیز بودهاند؛ پس خداوند با قید ایمان منافقینی همچون عبد الله بن أبی و… و یا کسانی در ایمان خود شک داشته و حقیقتا بیعت نکرده بودند را خارج میکند. پس رضایت خداوند، شامل حال آنها نخواهد شد؛ چنانچه شامل مؤمنینی که در این بیعت حضور نداشتهاند نیز نمیشود. برای همین این آیه به کسانی که در نبوت پیامبر اسلام شک داشتهاند، مربوط نخواهد شد. چنانچه قضیه شک عمر در نبوت رسول خدا، در بسیاری از کتابهای اهل سنت به صورت مفصل آمده است که خلاصه آن این چنین است:
پیامبر در رؤیای صادقانه دید که وارد مکه شده و به همراه صحابه در حال طواف خانه خدا هستند، صبح فردا آن را با صحابه در میان گذاشت، صحابه از تعبیر این رؤیا سؤال کردند، آن حضرت فرمود: « انشاء الله وارد مکه شده و اعمال عمره را انجام خواهیم داد»؛ اما تعیین نکردند که در چه زمانی این امر اتفاق خواهد افتاد.
همه مردم آماده حرکت شدند و وقتی به حدیبیه رسیدند، قریش از آمدن پیامبر و اصحابش و نیت آنان با خبر شد؛ لذا همگی مسلح شدند و از ورود مسلمانها به مکه جلوگیری کردند. چون پیامبر اسلام به قصد زیارت خانه خدا آمده بود و نه به قصد جنگ، با قریشیان صلح نامه امضا کرد که امسال از ورود به مکه خودداری و سال بعد بدون هیچ مانعی برگردند و اعمال عمره را انجام دهند. این مطلب بر عمر بن الخطاب و همفکران او، گران آمد و سبب شد که به نبوت رسول خدا شک کند و نعوذ بالله خیال کرد که پیامبر اسلام دروغ گفته است؛ از این رو پیش پیامبر آمد و با لحن تند به آن حضرت اعتراض کرد.
ذهبی در تاریخ الاسلام، داستان را اینگونه نقل می کند: که عمر پس از صلح خشمگین شده و گفت: به خدا قسم! از زمانی که اسلام آوردهام، جز امروز (در نبوت رسول خدا) شک نکردهام». سپس او با نزد رسول خدا رفته و با تشر نبوت ایشان را زیر سؤال برده و با لحن تندی خطاب میکند که چرا در دینمان ذلت و حقارت نشان دهیم. همچنین صداقت پیامبر را هدف قرار داده و میگوید: مگر تو نگفتی که وارد کعبه میشویم و طواف خواهیم کرد؟ رسول خدا نیز صلح را فرمان خدا میخوانند و بیان میکنند که در آینده طواف خواهیم کرد و میفرمایند که کلامشان هیچ دلالتی به حج همان سال نداشته است[۳].
جالب این است که عمر به گفتار پیامبر اعتماد نمیکند و برای اطمینان خاطر پیش هم پیمان همیشگیاش ابوبکر میرود و عین همین مطالب را برای او بازگو میکند و جالبتر این که ابوبکر نیز عین سخنان پیامبر را برای عمر تکرار میکند!
این روایت را بخاری و مسلم نیز نقل کردهاند؛ اما مثل همیشه دستان امانتدار آنها به خاطر حفظ آبروی خلیفه، قسمت اعتراف[۴] به تشکیک عمر در نبوت پیامبر را حذف و روایت را به دلخواه خود نقل میکنند[۵]. محمد بن عمر بن واقدی، تاریخ نویس معروف اهل سنت نیز روایتی را از ابن عباس نقل میکند که عمر در زمان خلافت خویش نیز این واقعه را یادآوری و خاطر نشان کرده و گفته است که: « اگر در آن روز کسانی را پیدا میکردم که از من پیروی کنند و به دلخواه از این معاهده خارج شوند، من نیز خارج می شدم»[۶] و در نقل دیگر از ابوسعید خدری بیان کرده است که اگر فقط صد نفر با من همراه میشدند، هرگز زیر بار چنین معاهدهای نمیرفتم[۷].
بنابرین آیا خداوند میتواند از چنین کسی رضایت دائمی خود را اعلام نماید؟ آیا عدم ایمان قلبی به نبوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و شک در آن با رضایت خداوند از آن شخص قابل جمع است؟!
جواب سوم:
این رضایت نمیتواند دائمی و ابدی بوده و یا عاقبت به خیر شدن تمامی کسانی که آنجا حضور داشتند را تضمین نماید؛ زیرا حداکثر چیزی که آیه ثابت میکند این است که خداوند از آنها در زمانی که بیعت کردهاند، راضی شده است و علت رضایت نیز پیمانی است که در آن روز بستهاند.
به عبارت دیگر: این رضایت تا زمانی باقی خواهد بود که علت آن؛ یعنی بیعت و عهد و پیمان نیز به حال خود باقی بوده باشد و تغییر و تبدّلی در آن ایجاد نشود؛ زیرا وجود معلول بدون علت، محال است. رضایت خداوند از مردم، فقط به خاطر عملی است آن را که انجام میدهند و خود شخص بدون آن عمل مرضی خداوند نخواهد بود؛ یعنی شخص تا زمانی مرضی خداوند خواهد بود که آن عمل نیز موجود باشد؛ اما زمانی که شخص آن عمل را با گناهان خود از بین ببرد، رضایت خداوند نیز سلب خواهد شد.
بهترین دلیل بر این مطلب، آیهای است که خداوند در باره همین عهد و پیمان نازل کرده است. چننچه خداوند در آیه دهم سوره مبارکه فتح، بیعت کنندگان با رسول خدا را بیعت کننده با خداوند میخواند. و همچنین بیان میکند که هرکس پیمان شکند تنها به خودش زیان میزند و خداوند پاداش این پیمان را به کسی خواهد داد که به آن وفادار مانده و خللی در آن ایجاد نکنند.[۸].
بنابراین، آیه فقط شامل کسانی میشود که در آن روز بیعت کرده و تا آخر عمر بر عهد خود وفادار مانده باشد. و اگر قرار بود که این رضایت ابدی باشد، چه نیاز بود که خداوند بفرماید: « هر کس که پیمان شکند فقط به زیان خویش پیمان شکسته»[۹]؟ آیا گفتن این جمله لغو و بی فایده نبود؟
این مطلب از روایات بسیاری نیز قابل استفاده است؛ چنانچه مالک بن أنس در المؤطأ خود نقل میکند: رسول کرم با اشاره به شهدای احد، مقام آنان را پاس داشته و بیان میکنند: «اینان برادران من و مردان نیکی بودند». ابوبکر که این کلام را از ایشان شنید، به جایگاه خود اشاره کرده و عرض میکند: «مگر ما برادران آنان نبوده و با آنان اسلام نیاوردهایم»؟ پیامبر ص نیز پاسخ وی را اینچنین میدهند: «آری ولی نمیدانم که در آینده با دین خدا چه خواهید کرد»[۱۰]!
چنانچه نقل میکند:
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با اشاره به شهدای احد فرمود: گواهی میدهم که اینان برادر من و مردان نیکی بودند، ابوبکر گفت: مگر ما برادران آنان نبودیم، ما هم آن گونه که آنان مسلمان شدند و در راه خدا جهاد کردند، مسلمان شدیم و در راه خدا پیکار کردیم، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: آری؛ ولی نمیدانم که شما بعد از من با دین خدا چه خواهید کرد، ابوبکر با شنیدن این سخن گریه کرد.
این حدیث صراحت دارد که حسن عاقبت افرادی مثل ابوبکر، مشروط به این است که در آینده بیعت خود را نشکنند و اعمالی انجام ندهند که غضب الهی جایگزین رضایت خداوند شود.
جواب چهارم:
برخی از صحابهای که در این بیعت حضور داشتند، به شکستن بیعت اعتراف کردهاند؛ از جمله براء بن عازب، ابو سعید خدری و عایشه.
چنانچه بخاری در صحیحش نقل میکند که پدر علاء بن مسیب نزد براء بن عازب ضمن یادآوری پیمان شجره به حال او قبطه میخورد؛ او نیز در جواب میگوید: «پسر براردم! تو نمیدانی که ما چه بدعتهایی را بعد از پیامبر گذاشتهایم»[۱۱]!
همچنین ابن حجر عسقلانی نیز مطلبی را شبیه به همین مضمون از علاء بن مسیب درباره ابوسعید خدری نقل میکند[۱۲].
و اما عایشه نیز از این پیمان شکنی بینصیب نبوده چنانچه ذهبی در سیراعلام النبلاء از قول قیس نقل میکند که عایشه به بدعتهای خویش بعد از رسول خدا ص اعتراف میکند[۱۳] حاکم نیشابوری نیز این نقل را تصحیح کرده و بیان کرده است که درجه قوت آن در حد روایات بخاری و مسلم است[۱۴]. و ذهبی نیز در تلخیص المستدرک نظر او را تأیید میکند.
آیا با اعتراف بزرگان صحابه بر بدعتگذاری بر بدعتگذاری پس از رسول خدا ص، میتوان با قاطعیت گفت که این آیه شامل تمامی صحابه شده و خداوند رضایت دائمی خود را از آنها اعلام میدارد؟
جواب پنجم:
صفات خداوند بر دو نوع است: صفات ذات و صفات فعل. صفات ذات، صفاتی است که از ازلی و أبدی هستند؛ اما صفات فعل این گونه نیست؛ بلکه ممکن است در زمانی باشند و در زمانی نباشند؛ چنانچه فخر رازی تفاوتهای صفات ذات و فعل را اینگونه عنوان میکند:
- صفات ذات در خداوند ازلی و همیشگی بوده و حال آن که صفات فعل این چنین نیست.
- نقیض صفات ذات، هچ وقت امکان وقوعی ندارد ( مثل جهل در مقابل علم )؛ ولی صفات فعل این گونه نیست.
- صفات فعل نسبی است که گاهی با ظهور در آثاری از فعل محقق شود؛ ولی صفات ذات نسبی نیست (بلکه قطعی، دائمی و همیشگی است) [۱۵].
بنابرین زمانی به خداوند رضایت و یا غضب نسبت داده میشود، که معنای ثواب و عقاب از آن برداشت شود، نه آنکه با اینگونه صفات، هیأتی عارض و حادث بر نفس خداوند ایجاد شود؛ زیرا محال است که خداوند در معرض حوادث قرار گیرد؛ بنابراین رضایت و غضب از صفات فعل است نه از صفات ذات. وقتی از صفات فعل شد، نمیتواند دائمی باشد. ابن حجر عسقلانی نیز لایرضی را عدم پاداش و قدردانی خداوند دانسته و عنوان کرده که این صفت از اوصاف فعل خداوند است[۱۶].
معنای این سخن ولا یرضی این است که در برابر انجام فعلی از آنان قدردانی نمیکند و پاداش نمیدهد که در این صورت، این عمل خداوند از اوصاف فعل خداوند خواهد بود.
نتیجه گیری:
این آیه شامل تمامی صحابه نمیشود؛ بلکه فقط شامل مؤمنینی میشود که در این واقعه حضور داشتهاند و بر پیمان خویش، تا آخر عمر پا بر جا بودهاند.
.[۱] «عَنْ جَابرٍ قَالَ کنَّا یَوْمَ الْحدَیْبیَه أَلْفًا وَأَرْبَعَ مائَهٍ»: (ر.ک: صحیح البخاری، ج۶، ص۴۵)
[۲]. «رَضیَ اللَّه عَن الْمؤْمنینَ»
[۳] . « فقال عمر: والله ما شککت منذ أسلمت إلا یومئذ، فأتیت النبی صلى الله علیه وسلم فقلت: یا رسول الله، ألست نبی الله قال: بلى قلت: ألسنا على الحق وعدونا على الباطل قال: بلى قلت: فلم نعطی الدنیه فی دیننا إذا قال: إنی رسول الله ولست أعصیه وهو ناصری. قلت: أولست کنت تحدثنا أنا سنأتی البیت فنطوف حقا قال: بلى، أفأخبرتک أنک تأتیه العام قلت: لا. قال: فإنک آتیه ومطوف به» (عمر گفت: قسم به خدا! از زمانی که اسلام آوردهام، جز امروز ( در نبوت رسول خدا ) شک نکردهام. سپس پیش پیامبر آمد و گفت: ای رسول خدا! مگر شما پیامبر خدا نیستی؟!!! پیامبر فرمود: بلی هستم. عمر گفت: مگر ما بر حق و دشمنان ما بر باطل نیستند؟ پیامبر فرمود: بلی چنین است. عمر گفت: پس چرا در دینمان ذلت و حقارت نشان دهیم؟ پیامبر فرمود: من پیامبر خدا هستم و هرگز از دستورات او سرپیچی نخواهم کرد و او یاور من است. عمر گفت: مگر شما نگفتی که وارد خانه کعبه شده و طواف خواهیم کرد؟ پیامبر فرمود: آیا من گفتم که همین امسال این کار را خواهیم کرد؟ عمر گفت: نه. پیامبر فرمود: تو وارد مکه میشوی و طواف خواهی کرد). ( ر.ک: تاریخ الإسلام، الذهبی، ج ۲، صلیاللهعلیهوآله ۳۷۱ – ۳۷۲ و صحیح ابن حبان، ابن حبان، ج ۱۱، صلیاللهعلیهوآله ۲۲۴ و المصنف، عبد الرزاق الصنعانی، ج ۵، صلیاللهعلیهوآله ۳۳۹ – ۳۴۰ و المعجم الکبیر، الطبرانی، ج ۲۰، صلیاللهعلیهوآله ۱۴ و تفسیر الثعلبی، الثعلبی، ج ۹، صلیاللهعلیهوآله ۶۰ و الدر المنثور، جلال الدین السیوطی، ج ۶، صلیاللهعلیهوآله ۷۷ و تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج ۵۷، صلیاللهعلیهوآله ۲۲۹ .
[۴] . «والله ما شککت منذ أسلمت إلا یومئذ»
[۵] رک: صحیح البخاری، ج ۴، صلیاللهعلیهوآله ۷۰ و ج ۶، صلیاللهعلیهوآله ۴۵ و صحیح مسلم، ج ۵، صلیاللهعلیهوآله ۱۷۵
[۶] . «… فکان ابن عباس رضی اللّه عنه یقول: قال لی فی خلافته (یعنی عمر) وذکر القضیه: إرتبت ارتیاباً لم أرتبه منذ أسلمت إلا یومئذ، ولو وجدت ذاک الیوم شیعه تخرج عنهم رغبه عن القضیه لخرجت». (ر.ک: کتاب المغازی، الواقدی، ج ۱، صلیاللهعلیهوآله ۱۴۴، باب غزوه الحدیبیه، طبق برنامه المکتبه الشامله، الإصدار الثانی)
[۷] . « والله لقد دخلنی یومئذٍ من الشک حتى قلت فی نفسی: لو کنا مائه رجلٍ على مثل رأیی ما دخلنا فیه أبداً» (ر.ک: همان)
.[۸] «إنَّ الَّذینَ یبَایعونَکَ إنَّمَا یبَایعونَ اللَّهَ یَد اللَّه فَوْقَ أَیْدیهمْ فَمَن نَّکَثَ فَإنَّمَا یَنکث عَلىَ نَفْسه وَ مَنْ أَوْفىَ بمَا عَاهَدَ عَلَیْه اللَّهَ فَسَیؤْتیه أَجْرًا عَظیمًا»: (کسانى که با تو بیعت مىکنند (در حقیقت) تنها با خدا بیعت مىنمایند، و دست خدا بالاى دست آن ها است؛ پس هر کس پیمانشکنى کند، تنها به زیان خود پیمان شکسته است و آن کس که نسبت به عهدى که با خدا بسته وفا کند، به زودى پاداش عظیمى به او خواهد داد). الفتح / ۱۰
[۹] . «فَمَن نَّکَثَ فَإنَّمَا یَنکث» همان
[۱۰] . عَنْ أَبی النَّضْر مَوْلَى عمَرَ بْن عبَیْد اللَّه أَنَّه بَلَغَه أَنَّ رَسولَ اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیْه وَسَلَّمَ قَالَ لشهَدَاء أحدٍ هَؤلَاء أَشْهَد عَلَیْهمْ فَقَالَ أَبو بَکْرٍ الصّدّیق أَلَسْنَا یَا رَسولَ اللَّه بإخْوَانهمْ أَسْلَمْنَا کَمَا أَسْلَموا وَجَاهَدْنَا کَمَا جَاهَدوا فَقَالَ رَسول اللَّه صَلَّى اللَّه عَلَیْه وَسَلَّمَ بَلَى وَلَکنْ لَا أَدْری مَا تحْدثونَ بَعْدی فَبَکَى أَبو بَکْرٍ ثمَّ بَکَى. ( ر.ک: الموطأ ح۹۷۲)
.[۱۱] «عَنْ الْعَلَاء بْن الْمسَیَّب عَنْ أَبیه قَالَ لَقیت الْبَرَاءَ بْنَ عَازبٍ رَضیَ اللَّه عَنْهمَا فَقلْت طوبَى لَکَ صَحبْتَ النَّبیَّ صَلَّى اللَّه عَلَیْه وَسَلَّمَ وَبَایَعْتَه تَحْتَ الشَّجَرَه فَقَالَ یَا ابْنَ أَخی إنَّکَ لَا تَدْری مَا أَحْدَثْنَا بَعْدَه». صحیح البخارى، ج ۵، ج۶۵، ح ۴۱۷۰ کتاب المغازی باب غزوه الحدیبیه
.[۱۲] « عن العلاء بن المسیب عن أبیه عن أبی سعید قلنا له هنیئا لک برؤیه رسول الله صلى الله علیه وسلم وصحبته قال إنک لا تدری ما أحدثنا بعده.» الإصابه، ابن حجر، ج ۳، صلیاللهعلیهوآله ۶۷ و الکامل، عبد الله بن عدی، ج ۳، صلیاللهعلیهوآله ۶۳ و…
.[۱۳] «عن قیس، قال: قالت عائشه… إنی أحدثت بعد رسول الله صلى الله علیه وسلم حدثا، ادفنونی مع أزواجه. فدفنت بالبقیع رضی الله عنها» سیر أعلام النبلاء، الذهبی، ج ۲، صلیاللهعلیهوآله ۱۹۳ و الطبقات الکبری، محمد بن سعد، ج ۸، ص۷۴، ترجمه عائشه، والمصنّف، ابن أبی شیبه الکوفی، ج ۸، ص۷۰۸ و…
.[۱۴] « هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه.» (ر.ک: المستدرک على الصحیحین، الحاکم، ج ۴، ص۶)
.[۱۵] « والفرق بین هذین النوعین من الصفات وجوه. أحدها: أن صفات الذات أزلیه، وصفات الفعل لیست کذلک. وثانیها: أن صفات الذات لا یمکن أن تصدق نقائضها فی شیء من الأوقات، وصفات الفعل لیست کذلک. وثالثها: أن صفات الفعل أمور نسبیه یعتبر فی تحققها صدور الآثار عن الفاعل، وصفات الذات لیست کذلک». تفسیر الرازی، الرازی، ج ۴، صلیاللهعلیهوآله ۷۵
.[۱۶] «ومعنى قوله ولا یرضى أی لا یشکره لهم ولا یثیبهم علیه فعلى هذا فهی صفه فعل»: (معنای این سخن ولا یرضی این است که در برابر انجام فعلی از آنان قدردانی نمیکند و پاداش نمیدهد که در این صورت، این عمل خداوند از اوصاف فعل خداوند خواهد بود). (ر.ک: فتح الباری، ابن حجر، ج ۱۱، صلیاللهعلیهوآله ۳۵۰)
پاسخ دهید