اولا امیرالمومنین علی علیه السلام هیچگاه زیر سلطه معاویه قرار نگرفت تا مجبور باشد که زیر منبر وی نشسته و آن را گوش کند.
ثانیا درمورد امام حسن مجتبی علیه السلام هم باید گفت تا زمان صلح که قطعا آن حضرت در منبر معاویه حضور نداشته است اما پس از صلح به مقتضای برخی مصالح و نیز گاها به اجبار امام در پای منبر وی حاضر می شده است که به یکی از آنها خود امام اشاره کرده و آن را باعث تعجبی می نامد که دنیا آن بزرگوار را بدین روز کشانده است:
نقل شده روزی امام حسن(ع) وارد مسجد شد. مجلسی شلوغ و پر ازدحام بود. معاویه بالای منبر نشسته بود و سخن می پراکند. امام جای خالی نیافت و ناگزیر نزدیک پای معاویه که بالای منبر بود، نشست. معاویه با دشنام به علی(ع) سخنش را آغاز کرد و درباره خلافت خودش سخن راند و گفت: «من از عایشه در شگفتم که مرا در خور خلافت ندیده است و فکر می کند که این جایگاه، حق من نیست.» سپس با حالتی تمسخرآمیز گفت: زن را به این سخنان چه کار؟ خدا از گناهش بگذرد. آری! پدرِ این مرد – با اشاره به امام مجتبی(ع) – در کار خلافت با من سر ستیز داشت، خدا هم جانش را گرفت. امام مجتبی(ع) فرمود: ای معاویه! آیا از سخنان عایشه تعجب می کنی؟ معاویه گفت: بله به خدا! امام فرمود: می خواهی عجیب تر از آن را برایت بگویم؟ گفت: بگو، امام در مقام ترسیم جایگاه خود پاسخ داد: «عجیب تر از آن که عایشه تو را قبول ندارد، این است که من پای منبر تو و نزد پای تو بنشینم!!!».
یعنی اف بر این دنیای پست که کار را به جایی می رساند که شخصیت ممتازی چون امام حسن مجتبی علیه السلام که خلیفه الله در روی زمین است باید بیاید و زیر منبر شخصی بنشیند که پست ترین و خبیث ترین فرد در روی زمین است.
نیز نقل شده وقتی معاویه از صلح با امام حسن و خیانت کوفیان به آن حضرت اطمینان یافت با لشکریانش وارد کوفه شد و بر فراز منبر رفته و در حالی که امام حسن (ع) و امام حسین (ع) پای منبر او نشسته بودند، شروع به دشنام و سب علی (ع) کرد، و پس از آن نام امام حسن (ع) را بر زبان جاری کرد و به آن حضرت نیز دشنام گفت.
در این وقت امام حسین (ع) برخاست که پاسخ او را بدهد، ولی امام حسن دست برادر را گرفته و نشانید و خود برخاسته، چنین فرمود:
«ایها الذاکر علیا! انا الحسن و ابیعلی، و انت معاویه و ابوک صخر، و امی فاطمه و امک هند، و جدی رسول الله و جدک حرب، و جدتی خدیجه، و جدتک فتیله، فلعن الله اخملنا ذکرا و الامنا حسبا، و شرنا قدیما و حدیثا، و اقدمنا کفرا و نفاقا… فقال طوائف من اهل المسجد: آمین»
ای کسی که نام علی را به بدی یاد کردی! من حسن هستم و پدرم علی است. و تو معاویه هستی و پدرت صخر است، مادر من فاطمه است و مادر تو هند، جد من رسول خداست و جد تو حرب، مادر بزرگ من خدیجه و مادر بزرگ تو فتیله، اینک خدا لعنت کند از ما دو نفر، آن کس را که گمنام تر، و در حسب پلیدتر است، و آن کس که در گذشته و حال بدتر و از نظر کفر و نفاق قدیم تر است…
در این وقت گروههایی که در مسجد بودند همگی گفتند: آمین(شرح ابن ابی الحدید، ج ۱۶، ص ۴۶؛ مقاتل الطالبین، ص ۴۴؛زندگانی امام حسن مجتبی، رسولی محلاتی، ص ۲۹۳ به بعد)
به هر حال نمونه هایی محدود از این قبیل در تاریخ زندگانی امام حسن مجتبی(ع) دیده می شود که هر چند آن حضرت بعد از جریان صلح به اجبار و اکراه در پای برخی از منبرهایی که معاویه داشت حضور پیدا می کرد اما هر بار با کلمات فصیح و بلیغی که از خود بیان می داشت ماهیت و واقعیت معاویه را برای همگان نشان می داد و وی را مفتضح و رسوا می نمود.
منبع: سخن تاریخ
پاسخ دهید