او چنان است که خود فرمود
سبقت العالمین الى المعالى
بحسن خلیقه و علو همه 
و لاح بحکمتى نورالهدى فى 
لیال فى الضلاله مدلهمه 
یرید الجاهدون لیطفئوه 
و یإبى الله الا ان یتمه(۲
با اخلاق نیک و همت بلند, از همه جهانیان به قله هاى فضیلت پیشى گرفتم و با حکمت من, نور هدایت در شب هاى تاریک و دیجور گمراهى درخشید. منکران مى خواهند این نور را خاموش کنند; ولى خداوند نخواسته که این نور خاموش شود
اکنون جلوه هاى آیات الهى را در چهره پرفروغش مرور مى نماییم و نظاره گر پرتوى از شکوهمندى زیبایى هاى اخلاقى اش مى گردیم.

۱ – همنشینى با تهى دستان

قرآن, تقوا را معیار ارزشمندى و کرامت انسان ها را در برخوردارى هرچه بیشتر از آن مى داند و با اندیشه اصالت قدرت و ثروت, مبارزه گرده و آن را در نظام ارزشى خویش ملغى ساخته است. قرآن کریم مى فرماید
(
واصبر نفسک مع الذین یدعون ربهم بالغداوه والعشى یریدون وجهه و لاتعد عیناک عنهم ترید زینه الحیوه الدنیا و لاتطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا واتبع هویه و کان امره فرطا)(۳) با کسانى باش که پروردگار خود را صبح و شام مى خوانند و تنها رضاى او را مى طلبند. و هرگز به خاطر زیورهاى دنیا, چشمان خود را از آنها برمگیر و از کسانى که قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم. اطاعت مکن; همان ها که از هواى نفس پیروى کردند و کارهایشان افراطى است
مفسران در شإن نزول آیه, نوشته اند که
عده اى از ثروتمندان مغرور به حضور پیامبر(ص) رسیدند و در حالى که به ((اصحاب صفه)) و تهى دستان پاک سیرت همانند سلمان, ابوذر, عمار و صهیب اشاره مى کردند, گفتند
اگر تو در بالاى مجلس بنشینى و این گونه افراد را که بدنى بدبو و جامه هایى پشمینه برتن دارند, از خود دور کنى با تو همراه خواهیم شد و به سخنانت گوش خواهیم داد. تنها وجود این افراد است که مانعى عمده براى حضور ما در مجلس شما شده است
در این زمان آیه فوق نازل شد و جایگاه متعالى صفه نشینان تهى دست را که قلبى مالامال از عشق و اخلاص داشتند, بیان داشت. پس از آن پیامبر(ص) به جست وجوى آنان برخاست و در حالى که آنان را در آخر مسجد یافت, فرمود
((
الحمدلله الذى لم یمتنى حتى امرنى ان اصبر نفسى مع رجال من امتى معکم المحیا و معکم الممات(۴); حمد خدا را که مرا نمیراند تا این که به من دستور داد با شما باشم. زندگى ام باشما و مردنم نیز با شما خواهد بود.)) 
گذشتگان این مستکبران نیز همین ایراد را با نوح پیامبر علیه السلام در میان گذاشتند که قرآن مى فرماید
((
اشراف کافر قومش (در پاسخ نوح) گفتند: ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بینیم و کسانى را که از تو پیروى کرده اند, جز گروهى پست و ساده لوح مشاهده نمى کنیم و براى شما فضیلتى نسبت به خود نمى بینیم; بلکه شما را دروغگو تصور مى کنیم)). 
سپس قرآن کریم پاسخ نوح علیه السلام را بیان مى کند و مى فرماید
(
و ما انا بطارد الذین آمنوا انهم ملاقوا ربهم)(۵
من آنها را که ایمان آورده اند, از خود دور نمى کنم, چرا که آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد. (اگر آنها را از خود برانم, در دادگاه قیامت خصم من خواهند بود.) 
در راستاى همین تفکر مادى جمعى از بنى اسرائیل پس از برگزیده شدن طالوت به فرماندهى, گفتند: چگونه او بر ما حکومت کند با این که ما از او شایسته تریم و او ثروت زیادى ندارد؟! قرآن کریم پاسخ اشموئیل پیامبر علیه السلام را این چنین بیان مى دارد: (قال ان الله اصطفیه علیکم و زاده بسطه فى العلم و الجسم)(۶
گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و او را در علم و (قدرت) جسم, وسعت بخشیده است
با دقت در سیره اخلاقى ابى عبدالله علیه السلام نیز همین جلوه هاى متعالى و مفاهیم بلند را مشاهده مى کنیم که دو نمونه از آن ذکر مى شود
الف) انسان هاى وارسته از هر طبقه و نژاد, گرد هم آمده اند تا عاشقانه ترین نظام عزت وکرامت انسانى را در کربلا تجسم بخشند. یکى از آنها ((جون)) است که قبلا غلام ابى ذرغفارى بوده است. با گوهر محبت و ولایت در کربلا حضور یافته است و بى اعتنا به تحقیر دنیاگرایان, عزت خویش را در همراهى سیدالشهدا علیه السلام دیده است
هریک از یاران ابى عبدالله علیه السلام به سوى نبرد حرکت مى کند و مدتى نمى گذرد که بدنش نقش زمین مى شود و به ملکوت اعلى پر مى کشد. او نیز خود را آماده مى کند تا در صف بلاجویان دشت کربلا قرار بگیرد; پس به حضور امام حسین علیه السلام مى رسد و مى گوید
بدنم بدبو و رنگم سیاه و بى بهره از نسب و قبیله هستم; اما شوق بهشت, بى تابم کرده است. پس بهشت را ارزانى من دار تا بوى بدنم خوش و حسب و نسب من شرافت یابد و صورت من سفید گردد. به خدا سوگند! از شما جدا نخواهم شد تا خون من با خون پاک شما مخلوط گردد
سپس از امام حسین علیه السلام رخصت طلبید و به میدان شتافت; مبارزه اى شگفت نمود تا این که بر زمین افتاد. اگرچه سراسر وجودش عشق و محبت به امام بود و تنها آرزوى او از این دنیا, این بود که یک بار دیگر نگاهش بر چهره پرمهر ابى عبدالله علیه السلام نقش بندد, اما تصورات پیشین او, که در پیشگاه حضرت آن را اظهار کرد, به او اجازه نمى دهد که از ابى عبدالله علیه السلام بخواهد تا بربا لینش حاضر گردد. ولى بر خلاف این تصورات, مشاهده مى کند که امام بر بالین او حاضرگشته و دعاى خویش را بدرقه راه آخرتش مى نماید و مى فرماید
((
اللهم بیض وجهه, و طیب ریحه واحشره مع الابرار و عرف بینه و بین محمد و آل محمد(۷); بارالها! روى او را سفیدگردان و بوى او را خوش کن و بین او و محمد و آل محمد آشنایى و شناسایى ده.)) 
اکنون او ظهور قرآن ناطق را با دیدگان خویش مشاهده نموده و عزت و افتخار انسانى خویش را در پناه او, متحقق دیده و خویش را در کاروانى از نور مى بیند که دور از امتیازات مادى و فخر فروشى هاى ناپسند, به سوى کمال انسانى گام مى نهد و در استمرار حرکت بلال, جویبر, سلمان و صهیب, خود را با جامعه برین که اینک رهبرش سیدالشهدا علیه السلام است, رو به رو مى بیند
ب) روزى امام حسین علیه السلام از کنار جمعى از فقرا گذشت, که عباى خود را پهن و نان خشکى را بر آن نهاده و مى خوردند. چون آن حضرت را دیدند, او را دعوت کردند, حضرت نزد ایشان نشست و فرمود: اگر این مال صدقه نبود, آن را مى خوردم. سپس فرمود: برخیزید به سوى خانه من آیید. آنان را با خود به خانه برد و میهمان کرد و لباس به آنها هدیه کرد و دستور داد تا پول نیز به آنان بدهند.(۸)

۲ – رضا و تسلیم

یکى از صفات انسان هاى شایسته و کامل, رضا به مقدرات الهى و تسلیم در برابر آن است و آن, عبارت است از ترک اعتراض و انکار در قلب و در ظاهر; بدانسان که در نزد او فقر و غنا, راحت و رنج, بقا و فنا, عزت و ذلت, مرض و صحت و مرگ و حیات مساوى بوده و ((پسندد آنچه را جانان پسندد)). برخلاف انسان صابر, که چه بسا در باطن ناخشنود بوده و تنها در ظاهر اعتراضى نمى کند
در روایتى پیامبر گرامى اسلام(ص) از قول جبرئیل درباره تفسیر ((رضا)) فرمودند
انسان راضى از آقاى خویش ناخشنود نیست; چه از دنیا بهره مند باشد و چه بى بهره, و به عمل اندک بسنده نمى کند.(۹
این صفتى است که از اعتقاد عمیق به خداوند و حکمت او نشإت مى گیرد; زیرا در این صورت مى داند که هیچ یک از حوادث بدون مصلحت نیست و براساس اراده متقن و نظام احسن اداره مى شود
در بلاهم مى چشم لذات او 
مات اویم, مات اویم, مات او 
و از سویى دیگر چون دوستدار خداوند متعال است, مقدرات او نیز برایش شیرین و خوشایند خواهد بود
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد 
وى عجب من عاشق این هردو ضد 
قرآن کریم مى فرماید
(
والسابقون الاولون من المهاجرین والانصار و الذین اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه)(۱۰
پیشگامان نخستینى از مهاجران و انصار و کسانى که به نیکى از آنها پیروى کردند; خداوند از آنها خشنود گشت و آنها (نیز) از او خشنود شدند
در آیه دیگر مى فرماید
هیچ قومى را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند, نمى یابى که با دشمنان خدا و رسولش دوستى کنند; هرچند پدران یا خویشاوندان آنها باشند. آنان کسانى هستند که خدا ایمان را در صفحه دل هایشان نوشته و با روحى از ناحیه خودش آنها را تقویت کرده و آنها را در باغهایى از باغهاى بهشت وارد مى کند که نهرها از زیر درختانش جارى است; جاودانه در آن مى مانند. (رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئک حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون)(۱۱); خدا از آنها خشنود است و آنان نیز از خدا خشنودند. آنها ((حزب الله)) اند; بدانید حزب الله پیروز و رستگارند
امام حسین علیه السلام نمونه متعالى و کامل این صفت است و در رفتار و گفتارش, رضایت و تسلیم حق موج مى زند. امام صادق علیه السلام سوره والفجر را سوره حسین مى نامد,(۱۲) زیرا که او جلوه تام و تمام این آیه است که مى فرماید: (یا ایتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربک راضیه مرضیه)(۱۳) آن حضرت همان روح آرامش یافته در سایه یاد خداست که فرمود: (الابذکر الله تطمئن القلوب)(۱۴) و در حالى به سوى ملکوت اعلى پرکشید که رضایت و تسلیم خویش را با همه وجود به اثبات رساند. در دعاى عرفه مى فرماید
((
وخرلى فى قضائک و بارک لى فى قدرک حتى لا احب تعجیل ما اخرت ولاتإخیر ما عجلت(۱۵); قضا و قدرت را بر من خیر و مبارک ساز تا آنچه دیر مى خواهى بر من, زودتر دوست ندارم و آنچه زودتر مى خواهى, دیرتر مایل نباشم)). 
در جمله اى دیگر مى فرماید
((
رضا الله رضانا اهل البیت نصبر على بلائه(۱۶); رضایت و خشنودى خدا مورد رضایت ما اهل بیت است و بر بلاى رسیده از جانب او, صبر مى کنیم)). 
و در آخرین لحظات عمر شریفش در قتلگاه فرمود
((
رضا بقضائک و تسلیما لامرک و لامعبود سواک یا غیاث المستغیثین(۱۷); خشنود به قضاى تو و تسلیم امر و فرمانت هستم و معبودى غیر تو نیست اى فریاد رس فریادجویان!))

۳ – جوانمردى

جوانمردى خصلتى ارزشمند است که زیربناى بسیارى از ملکات اخلاقى همانند بخشش, گذشت و دورى از تهمت و خیانت, بوده و موجب مى شود که فرد حتى در سخت ترین شرایط بر ارزش هاى انسانى و اصول اخلاقى تإکید ورزد. قرآن کریم در باره اصحاب کهف مى فرماید: (نحن نقص علیک نبإهم بالحق انهم فتیه آمنوا بربهم و زدناهم هدى)(۱۸); ما داستان آنها را به حق براى تو بازگو مى کنیم. آنها جوانانى بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم
در یکى از تفاسیر آمده است: ((فتیه)) جمع ((فتى)) به معناى جوان شاداب است; اما از آن جا که در سن جوانى بدن نیرومند و احساسات پرجوش و عواطف پرخروش است و از نظر جنبه هاى روحى, قلب جوان آماده پذیرش نور حق و کانون محبت, سخاوت, عفو و گذشت است, بسیار مى شود که کلمه ((فتى و فتوت)) به معناى مجموعه این صفات به کار مى رود; هر چند سنین بالا باشد; همان گونه که از کلمه جوانمردى و فتوت در فارسى امروز نیز این مفاهیم را مى فهمیم.(۱۹
مرحوم طبرسى(ره) نیز مى نویسد: براى این جوانان تعبیر ((فتیه)) به کار برده شده است; زیرا سرچشمه و اصل جوانمردى, ایمان است و بعضى گفته اند: فتوت عبارت از جود و بخشش و خوددارى از اذیت دیگران و ترک شکایت از مشکلات است و بعضى دیگر گفته اند: فتوت پرهیز از گناهان و به کاربستن فضائل اخلاقى و انسانى است.(۲۰
این صفت در اهل بیت علیهم السلام به شکل تکامل یافته, متجلى بوده است. در جنگ صفین لشکر معاویه بر اصحاب امام على علیه السلام پیشى جسته و آب فرات را تصرف کرده و آنان را از برداشتن آب باز داشتند. امام خطابه اى ایراد نمود; تإثیر حماسى این خطبه چنان شور و غیرت ایجاد کرد که در مدت اندکى توانستند دشمن را از شریعه فرات دور کنند. یاران امام على علیه السلام به حضرت گفتند: آنان را از آب محروم کن, چنان که آنان انجام دادند
فرمود: نه, بین آنان و فرات را باز کنید. من از آنچه نادان ها انجام دادند, پرهیز مى کنم. به زودى حکم قرآن را بر آنان عرضه مى داریم و آنان را به سوى هدایت فرا مى خوانیم. اگر قبول کردند, چه خوب و اگر امتناع کردند, به خواست خدا تیزى شمشیر از این کار, بى نیاز خواهد ساخت.(۲۱
این همان اصل آزادگى و جوانمردى است که با دشمن نیز بر اساس ارزش هاى والاى الهى و انسانى برخورد مى کند
امام حسین علیه السلام نیز همانند مولى الموحدین بود. در تاریخ نهضت آن حضرت, مى خوانیم: زمانى که به منزل ((شراف)) رسیدند, در موقع حرکت به هنگام سحرگاهان دستور داد تا جوانان آب بسیار بردارند. پس از نصف روز حرکت به سپاه حر برخورد کردند. حضرت وقتى آثار تشنگى را در لشکریان دید, به اصحاب دستور داد تا آنها و اسب هاىشان را سیراب سازند. على ابن طعان محاربى مى گوید
من آخر کسى بودم از لشکر حر که آن جا رسیدم و تشنگى بر من و اسبم بسیار غلبه کرده بود. حضرت به من فرمود که شترى را که آب, بار اوست بخوابانم. شتر را خوابانیدم. به من فرمود: آب بیاشام. مشک آب را گرفتم, ولى آب از دهن مشک مى ریخت. فرمود لب مشک را برگردان. من نتوانستم; خود آن بزرگوار برخاست و لب مشک را برگرداند و مرا سیراب ساخت.(۲۲
در کلمات آن حضرت نیز این اصل, درخششى دارد; امام در یکى از سخنان خویش مى فرماید
((
ان جمیع ما طلعت علیه الشمس فى مشارق الارض و مغاربها بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولى من اولیإ الله و اهل المعرفه بحق الله کفىء الظلال… الاحر یدع هذه اللماظه لاهلها; تمامى آنچه که خورشید بر آن مى تابد, در مشرق و مغرب زمین و دریا و خشکى و دشت و کوه, نزد ولى خدا و اهل معرفت به حق خداوند, چون سایه اى بیش نیست. آیا آزادمردى پیدا نمى شود که از غذاى باقى مانده لاى دندان ها دست بردارد؟)) در این جا حضرت با تعبیر ((لماظه)) کمال بى اعتنایى خویش را به دنیا و مظاهر آن اعلام مى دارد و سپس مى فرماید
براى شما جز بهشت بهایى نیست; خود را به غیر بهشت نفروشید که هرکس از خدا به دنیا راضى شود, به چیز پستى راضى گشته است.(۲۳
جمله اى که حضرت بر بالین حر فرمود, تإکید بر همین اصل است. زمانى که اصحاب بدن خونین او را به حضور ابى عبدالله علیه السلام آوردند و او آخرین لحظات عمر خویش را سپرى مى کرد, در حالى که امام دست به صورت حر مى کشید, فرمود: تو آزاده اى همان گونه که مادرت نام نهاد. تو آزاده دنیا و آزاده آخرت هستى
در جملاتى دیگر مى فرماید: ((والله لا اعطیکم بیدى اعطإ الذلیل و لا اقر لکم اقرار العبید(۲۴); به خدا سوگند! دست ذلت به سوى شما دراز نخواهم کرد و چون بندگان, تسلیم شما نخواهم شد)). 
((
الا ان الدعى ابن الدعى قد رکزببین اثنتین بین القله (السله) و الذله و هیهات ما آخذ الدنیه… و انوف حمیه و نفوس ابیه لا تو ثر مصارع اللئام على مصارع الکرام(۲۵); زنا زاده پسر زنا زاده مرا بین دو کار مخیر گذاشته: مبارزه با کمى اصحاب و یا ذلت; هیهات, من پستى و ذلت را انتخاب نخواهم کرد. انسان هاى غیرتمند و روح هاى با عزت, مکان هاى ذلت و پستى را بر جایگاه کرامت و عزت ترجیح نخواهند داد)). 
در سخنى دیگر فرمود
((
انى لا ارى الموت الا سعاده و لا الحیوه مع الظالمین الا برما(۲۶); من مردن را براى خویش سعادت و زندگى با ستمگران را مایه ملامت و سرزنش مى بینم)). 
در این زمینه, کلمات بسیارى از آن حضرت به ما رسیده است که مى تواند براى همه عاشقان و انسان هاى آزاده و جوانمرد, الگو باشد.

۴ – شجاعت

شجاعت حد اعتدال روحیه تهور و ترس, موجب صیانت از اعتقادات, جان و مال است, و مانع تسلط ستمگران مى شود. آرامش نفس, عزت, منزلت و نام نیک, از دیگر آثار شجاعت است. قرآن کریم انسان هاى برخوردار از این صفت را مى ستاید و مى فرماید
(
الذین یبلغون رسالات الله و یخشونه و لا یخشون احدا الا الله)(۲۷); آنان (پیامبران پیشین) کسانى بودند که تبلیغ رسالت هاى الهى را مى کردند و (تنها) از او مى ترسیدند واز هیچ کس جز خدا بیم نداشتند و همین بس که خداوند, حسابگر است
خداوند در باره جنگجویان احد که هنوز زخم هاى آنان التیام نیافته بود و به سوى سرزمین ((حمرإ الاسد)) حرکت کردند, مى فرماید
آنان کسانى بودند که (بعضى از مردم) به آنها گفتند: مردم (لشکر دشمن) براى حمله به شما اجتماع کرده اند, از آنها بترسید; اما این سخن بر ایمانشان افزود و گفتند: خدا ما را کافى است و او بهترین حامى ماست.(۲۸
در آیه دیگر آمده است
(
فلاتخشوا الناس واخشون)(۲۹); از مردم نهراسید و از من بترسید. و انسان هاى ترسو را مذمت مى کند و مى فرماید
آیا ندیدى کسانى را که (در مکه) به آنها گفته شد: (فعلا) دست از جهاد بدارید و نماز را بر پا کنید و زکات بپردازید. (اما آنها از این دستور ناراحت بودند) ولى هنگامى که (در مدینه) فرمان جهاد به آنها داده شد, جمعى از آنان از مردم مى ترسیدند, همان گونه که از خدا مى ترسند, بلکه بیشتر و گفتند: پروردگارا! چرا جهاد را بر ما مقرر داشتى؟ چرا این فرمان را اندکى به تإخیر نینداختى؟(۳۰
اهل بیت علیهم السلام تمثل دل انگیز صفت شجاعت بوده و در زندگى و سیره عملى خویش ثابت کرده اند که از هیچ قدرتى غیر خداوند, هراسى ندارند. امام على علیه السلام مى فرماید
به خدا سوگند! اگر تمام عرب ها براى جنگ بامن همداستان شوند, من پشت نخواهم کرد.(۳۱
امام زین العابدین علیه السلام در خطبه اى که در مسجد شام ایراد نمود, فرمود
به ما اهل بیت, شش صفت عطا شده است: دانش, بردبارى, سخاوت, فصاحت, شجاعت و محبت در دل هاى مومنان.(۳۲)
براى بعضى از این بزرگواران موقعیت هایى پیش آمده است که این صفت, ظهور بیشترى داشته است. ((کربلا)) یکى از این موقعیت هاست. فردى از راویان دشمن مى گوید
((
والله ما رإیت مکثورا قط قد قتل اهل بیته و ولده و اصحابه اربط جإشا منه(۳۳); به خدا سوگند که دل شکسته اى این چنینى که تمام اصحاب و اهل بیت و فرزندانش کشته شده باشد و این گونه برخوردار از قوت قلب باشد, ندیده ام)). 
و زمانى که حضرت جنگ تن به تن را آغاز کرد, هریک از نیروهاى دشمن را که در مقابل او قرار مى گرفت, به هلاکت مى رساند. عمربن سعد که احساس کرد کسى را یاراى هماوردى او نیست, بر سپاهیان خویش نهیب زد که: واى بر شما! آیا مى دانید با چه کسى جنگ مى کنید؟ این, فرزند آن پدرى است که شجاعان عرب و دلیران آنان را به هلاکت رسانده است. روح على در پیکر اوست. که در این زمان از هر طرف به امام هجوم آوردند.(۳۴
شجاعت ابى عبدالله علیه السلام به گونه اى است که حتى مورخان غیر مسلمان را تحت تإثیر قرار داده است و در باره آن سخن گفته اند. یکى از آنها ((جیمز کارگرن)) هندو مسلک است که محدث نورى در کتاب ((لولو و مرجان)) کلام او را نقل نموده است. وى در آغاز مى گوید: مثل مشهور است که ((دواى یکى, دو باشد)); یعنى از آدم تنها کار برنمىآید, مگر دومى برایش مدد کار باشد. مبالغه بالاتر این که در حق کسى گفته شود که دشمن, او را از چهار طرف احاطه کرده است; ولى حسین علیه السلام و یارانش را هشت قسم دشمن محاصره نموده بود و در عین حال, ثابت قدمى خویش را از دست ندادند. سپس هشت نوع دشمن را چنین مى شمارد
از چهار طرف, ده هزار فوج یزید بود که بارش نیزه و تیرشان مثل بادهاى تیره, طوفان ظلمت برانگیخته بود. دشمن پنجم, گرمى و حرارت آفتاب عرب بود که گفته اند: ((تمازت و گرمى عرب, غیر از عرب یافت نمى توان شد)). دشمن ششم, ریگ تفتیده میدان کربلا بود که در گرماى آفتاب شعله زن و مانند خاکستر تنور گرم, سوزنده و آتش افکن بود; بلکه دریاى قهارى بود که حباب هایش آبله هاى پاى بنى فاطمه بودند. دو دشمن دیگر که از همه ظالم تر بود, تشنگى و گرسنگى بود که مثل سربازان دشمن باز ساعتى جدا نبودند. خواهش و آرزوى این دو دشمن همان وقت کم مى شد که زبان ها از تشنگى چاک چاک مى گردید. پس کسانى که در چنین معرکه, هزارها کافر را مقابله کرده باشند, نهایت شجاعت براى ایشان مى باشد
محدث نورى پس از نقل این کلام, مى نویسد: سزاوار است که در ستایش او, گفته شود: ((به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را)) که با امور محسوسه و معلومه, اشجعیت آن حضرت, بلکه سایر انصار را بر تمام شجاعان روزگار ثابت کرد.(۳۵
امام جواد علیه السلام از پدران خویش حالت امام حسین علیه السلام و یاران خاص وى را پس از سخت شدن کارزار, این چنین نقل مى کند
((
و کان الحسین علیه السلام و بعض من معه من خصائصه تشرق الوانهم و تهدئى جوارحهم وتسکن نفوسهم فقال بعضهم لبعض انظروا لایبالى بالموت)).(۳۶
حسین علیه السلام و یاران مخصوص وى چهره هایشان مى درخشید و اعضا و جوارح آنها ساکن و آرام و روحشان استوار و با آرامش بود. سپس هریک به دیگرى مى گفت: نگاه کنید که چگونه از مرگ باکى نداشته و بدان اعتنا نمى کند
سلام و صلوات خدا بر سیدالشهدإ علیه السلام در آن هنگام که متولد شد و جبرئیل و ملائک تبریک گویان به استقبالش شتافتند و آن هنگام که مقام وصایت را عهده دار گشت و آن زمان که با چهره برافروخته به سوى لقاى حق شتافت و جهان را شیفته صفات زیباى خویش نمود و ((کوثر ولایت)) را در نسل خویش تداوم بخشید.

 


پى نوشت ها:

۱ ـ میزان الحکمه, ج ۹, ص ۳۲۱, باب النبوه
۲
ـ بحارالانوار, ج ۴۴, ص ۱۹۴, به نقل از مناقب, ج ۴, ص ۷۳ و ۷۵
۳
ـ کهف / ۲۸
۴
ـ مجمع البیان, ج ۳, ذیل آیه
۵
ـ هود / ۲۷ و ۲۸
۶
ـ بقره / ۲۴۷
۷
ـ بحارالانوار, ج ۴۵, ص ۲۲ و ۲۳
۸
ـ همان, ج ۴۴, ص ۱۹۱
۹
ـ میزان الحکمه, ج ۴, ص ۱۴۵, باب الرضا
۱۰
ـ توبه / ۱۰۰
۱۱
ـ مجادله / ۲۲
۱۲
ـ مجمع البیان, ج ۹ و ۱۰, ذیل سوره والفجر و تفسیر صافى, ج ۲, ص ۸۱۸
۱۳
ـ والفجر / ۲۷ و ۲۸
۱۴
ـ رعد / ۲۸
۱۵
ـ مفاتیح الجنان, دعاى عرفه
۱۶
ـ بحارالانوار, ج ۴۴, ص ۳۶۷
۱۷
ـ مقتل الحسین, مقرم, ص ۳۵۷
۱۸
ـ کهف / ۱۳
۱۹
ـ تفسیر نمونه, ج ۱۲, ص ۳۶۰
۲۰
ـ مجمع البیان, ذیل آیه
۲۱
ـ بحارالانوار, ج ۳۲, ص ۴۴۳, به نقل از کتاب وقعه صفین, نصربن مزاحم
۲۲
ـ ارشاد مفید, ص ۲۰۷ و ۲۰۸
۲۳
ـ انوارالبهیه, ص ۴۵
۲۴
ـ بحارالانوار, ج ۴۵, ص ۶
۲۵
ـ همان, ص ۹
۲۶
ـ تحف العقول, ص ۱۷۶ و تاریخ طبرى, ج ۶, ص ۲۲۹
۲۷
ـ احزاب / ۳۹
۲۸
ـ آل عمران / ۱۷۳
۲۹
ـ مائده / ۴۴
۳۰
ـ نسإ / ۷۷
۳۱
ـ نهج البلاغه, فیض الاسلام, نامه ۴۵, ص ۹۷۱
۳۲
ـ بحارالانوار, ج ۴۵, ص ۱۳۸
۳۳
ـ تاریخ طبرى, ج ۶, ص ۲۵۹
۳۴
ـ بحارالانوار, ج ۴۵, ص ۵۰ و ۵۱
۳۵
ـ لولو و مرجان, ص ۱۹۶ ـ ۱۹۸
۳۶
ـ بحارالانوار, ج ۴۴, ص ۲۹۷, به نقل از معانى الاخبار, ص ۲۸۸, باب معنى الموت