کلید شخصیّت

انسان با توجّه به صفات و استعدادهای خاص خود که منحصر به فرد است، راه به سوی خدا را با سرعت و دقّت بیشتر میتواند طی کند. به این صفات منحصر به فرد اصطلاحاً «کلید شخصیّت» میگویند، که با شکوفایی این صفات و پیدا کردن کلید شخصیّت، قفل جان آدمی باز میشود و به سوی […]
بدقولی

یک روز سراغ ایشان رفتم و گفتم: برای یکی از کارهای مسجد دو ساعت موتور تریل 250 شما را لازم داریم. ساعت دو عصر موتور را تحویل داد و ما هم حسابی مشغول شدیم! خیلی حال میداد. دو ساعت ما، تا غروب فردا ادامه پیدا کرد! با هزار خجالت و ناراحتی رفتم درب خانهی احمد […]
کرامات مجلس سیّد الشّهداء

در یکی از متنهای به جا مانده در دفتر خاطرات احمد آقا در مورد امام حسین (علیه السّلام) آمده است: «روز اربعین وقتی به هیئت رفتم در خودم تاریکی میدیدم. مشاهده کردم قفسی در اطراف من ایجاد شده و زندانی شدهام! امّا وقتی سینهزنی و عزاداری آغاز شد مشاهده کردم که قفس از بین رفت. […]
سیاهپوش کردن مسجد

یک سال را یادم هست که احمد آقا نتوانست برای اول محرم و شرکت در مراسم سیاه پوش کردن مسجد امین الدوله بچّههای بسیج و مسجد مشغول به کار شدند و خیلی خوب همهی شبستان را سیاه پوش کردند. ظهر بود که احمد آقا به مسجد آمد. جمع بچّهها دور هم جمع بودند. احمد آقا […]
بوی امام زمان

خاطرم هست که هفتهای برای عرض ارادت به شهدا، همراه احمد آقا به بهشت زهرا رفته بودیم. در لابهلای صحبتهای احمد آقا به سر مزار شهیدی رسیدیم که او را نمیشناختیم. همانجا نشستیم. فاتحهای خواندیم. امّا احمد آقا گویی مزار برادرش را یافته حال عجیبی پیدا کرد! در مسیر برگشت آهسته سؤال کردم: احمد آقا […]
دست بوسی

یک بار با احمد آقا و بچّههای مسجد امین الدوله به زیارت قم و جمکران رفتیم. در مسجد جمکران پس از اقامهی نماز به سمت اتوبوس برگشتیم. راننده گفت: اگر میخواهید سوهان بخرید یا جایی بروید و…، یک ساعت وقت دارید. ما هم راه افتادیم به سمت مغازهها، که یک دفعه دیدم احمد آقا از […]
ترک نماز شب

با چند نفر از رفقا راهی قم شدیم. بعد از زیارت به همراه احمد آقا و دوستان به خانهی یکی از رفقا رفتیم و شب را ماندیم. نیمههای شب بود که احمد آقا بیدار شد. من هم بیدار شدم ولی از جای خودم بلند نشدم! احمد آقا میخواست برای نماز وضو بگیرد امّا احساس کرد […]
آزادهی سرافراز

پیرمرد چند پسر داشت. یکی از آنها راهی جبهه شد. مدتی بعد و در جریان عملیّات پسرش مفقود الاثر شد. خیلیها میگفتند که پسر او در جریان عملیّات شهید شده است. یک مرتبه در حضور احمد آقا صحبت از پسر همین آقا شد. از همین شهید. احمد آقا خیلی محکم و با صراحت گفت: پسر […]
سرّ مخفی

من یک سرّ مخفی بین خود و خدا داشتم که کسی از آن خبر نداشت. احمد آقا مخفیانه به من گفت: شما دو تا حاجت داری که این دو حاجت را از خدا طلب کردی. اینکه خداوند یکی از حاجت شما را بدهد یا نه، موکول کرده به اینکه شما بتوانی در روز عاشورا مراقبهی […]
شیطنت شاگردان

نوع شیطنتهای نوجوانان و جوانانی که احمد آقا جذب مسجد میکرد، در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وارسته و سادهای بود. او بینایی چشمش ضعیف بود. برای همین بارها دیده بودم که احمد آقا در نظافت مسجد کمکش میکرد. امّا بچّهها تا میتوانستند او را اذیّت میکردند! یک بار […]
فوتبال؛ وسیلهی جذب

فوتبال او حرف نداشت. دریبلهای ریز میزد و هیچ کس نمیتوانست توپ را از او بگیرد. خیلی به بازی مسلط بود. از همه عبور میکرد. امّا وقتی به دروازهی حریف میرسید توپ را پاس میداد به یکی از نوجوانها تا او گل بزند! احمد میرفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج رابطهای […]
ارتقای سطح معرفت

با مسئولان بسیج مسجد بارها صحبت کرده بود. میگفت بیشتر از برنامههای نظامی به فکر ارتقای سطح معرفتی بچّهها باشید. برای این کار خودش دست به کار شد. به همراه بچّهها در جلسات اخلاقی بزرگان تهران شرکت میکرد. در مناسبتهای مذهبی به همراه بچّهها به مسجد حاج آقا جاودان میرفت. به این عالم ربانی ارادت […]
تقویت نقاط مثبت

همیشه خوبیهای افراد را در جمع میگفت؛ مثلاً اگر کسی چندین عیب و ایراد داشت امّا یک کار خوب نصفه نیمه انجام میداد، همان مورد را در جمع اشاره میکرد. همیشه مشغول تقویت نقاط مثبت شخصیت بچّهها بود. باور کنید احمد آقا از پدر و برادر برای ما دلسوزتر بود. واقعاً عاشقانه برای بچّهها کار […]
از خجالت مُردم!

پدرم همیشه به مسجد میرفت امّا من اینگونه نبودم. تا اینکه یک روز پدرم من را با خودش به مسجد برد و دستم را در دست جوانی قرار داد و گفت: احمد آقا اختیار این پسرم دست شما! بعد به من گفت: هر چی احمد آقا گفت گوش کن. هر جا خواستی با ایشان بری […]