وقت سحر

سوار دوچرخههایشان میرفتند بیرون شهر و در گوشهی خلوتی کنار رودخانهی زلزله بولاغی بساط میکردند و سرشان میرفت لای کتاب فیزیک و ریاضی. هر از گاهی هم که من را سوار ترک دوچرخهاش میکرد و همراه خودشان میبرد، تا سرشان میرفت توی درس و کتاب، با دوچرخهی علی دلی از عزا درمیآوردم. دم غروب، وقت […]
من هم خوردم به در بسته

در ایام دانشجویی، یک شب سر سفرهی شام، محمد را فرستادیم پارچ را از شیر لب حوض آب کند. تا محمود رفت بیرون، علی پرید و در را قفل کرد. محمود نیم ساعتی پشت پنجره با دمپایی روی برف از سرما لرزید تا رضایت دادیم در را برایش باز کنیم. پارچ آب را که گذاشت […]
حرفهای امام

یک شب یکی از همجلسهایهایش را گرفته بودند. علی آن شب دیرتر از همیشه آمد خانه. خودش که چیزی بروز نداد، ولی فردایش دیدم مادر محمود، همان که بازداشتش کرده بودند، آمد در خانهمان که من پسرم را از شما دارم و وقتی دید من هاج و واج دارم با تعجب نگاهش میکنم، تعریف کرد […]
قربانی راه علی علیه السلام

خدا، علی را دم غروب شب اول ذیالحجه بهمان داد. پا به ماه که بودم، خواهر کوچکم خواب دید رفتهام زیارت و کسی آنجا بهم گفته اسم بچه را بگذارید علی. سر صبح از ذوق خوابی که دیده بود، آمد خانهمان. خوابش را که تعریف کرد، گفتم «خوابت را به مادرشوهرم بگو. من رویم نمیشود […]
ما تو را دوست داریم

پائیز سال شصت و یک بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه مجالس توسلهای ابراهیم به حضرت زهرا سلام الله علیها بود. هر جا میرفتیم حرف از ابراهیم بود. خیلی از بچهها داستانها و حماسهآفرینیهای او را در عملیات تعریف میکردند که همه آنها با توسل به حضرت […]
روزی رسان خداست!

ابراهیم به اطعام دادن نیز خیلی اهمیت میداد. همیشه دوستان را به خانه دعوت میکرد و غذا میداد. در دوران مجروحیت که در خانه بستری بود هر روز غذا تهیه میکرد؛ و کسانی که به ملاقاتش میآمدند را سر سفره دعوت میکرد و پذیرائی مینمود. از این کار هم بینهایت لذت میبُرد. میگفت: ما وسیلهایم. […]
برخورد صحیح

روش امر به معروف و نهی از منکر ابراهیم در نوع خود بسیار جالب بود. اگر میخواست بگوید که کاری را نکن، سعی میکرد غیر مستقیم باشد. مثلاً به دلایل بدی آن کار از لحاظ پزشکی، اجتماعی و… اشاره میکرد تا شخص، خودش به نتیجه لازم برسد. آنگاه از دستورات دین برای او دلیل میآورد. […]
عجب عزاداری باحالی!

شب تاسوعا بود. در مسجد، عزاداری باشکوهی برگزار شد. ابراهیم در ابتدا خیلی خوب سینه میزد. اما بعد در تاریکی مجلس، او را دیدم که در گوشهای ایستاده و آرام سینه میزد. سینهزنی بچهها خیلی طولانی شد. ساعت دوازده شب بود که مجلس به پایان رسید. موقع شام همه دور ابراهیم حلقه زده بودند. گفتم: […]
مداح

میدانستم هر وقت کاری بوی غیر خدا دهد، یا باعث مطرح شدنش شود ترک میکند. در مداحی عادت جالبی داشت. به بلندگو، اکو و… مقید نبود. بارها میشد که بدون بلندگو میخواند. در سینهزنی خیلی محکم سینه میزد و میگفت: اهل بیت همه وجودشان را برای اسلام دادند. ما همین سینهزنی را باید خوب انجام […]
هیئت جوانان وحدت اسلامی

ابراهیم در دوران دبیرستان به همراه دوستانش، هیئت جوانان وحدت اسلامی را برپا کرد. او منشاء خیر، برای بسیاری از دوستان شد. بارها به دوستانش توصیه میکرد که برای حفظ روحیه دینی و مذهبی از تشکیل هیئت در محلهها غافل نشوید. آن هم هیئتی که سخنرانی محور اصلی آن باشد. منبع: کتاب «سلام بر ابراهیم؛ […]
معلم نمونه

ابراهیم میگفت: اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسلهای بعدی هم انقلابی باشند. باید در مدارس فعالیت کنیم. چرا که آینده مملکت به کسانی سپرده میشود که شرایط دوران طاغوت را حس نکردهاند! وقتی میدید اشخاصی که اصلاً انقلابی نیستند، به عنوان معلم به مدرسه میروند خیلی ناراحت میشد. میگفت: بهترین و زبدهترین نیروهای […]
شکستن نفس

ابراهیم در یکی از مغازههای بازار مشغول کار بود. یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم. دو کارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود. جلوی یک مغازه، کارتنها را روی زمین گذاشت. وقتی کار تحویل تمام شد. جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام برای شما زشته، این کار باربرهاست […]