در عشق چرا به جان و تن فکر کنيم

در عشق چرا به جان و تن فکر کنيم تا اوست چرا به خويشتن فکر کنيم گل کرد حماسه ي حسيني تا ما يک لحظه به غربت حسن فکر کنيم شاعر: محمود سنجری
پيش تو اگرچه صبراز پاافتاد

پيش تو اگرچه صبراز پاافتاد باشيعه بگوکه تشت پيش تونهاد؟ صلح تواگرچه تلخ اما يک روز در قامت لاله گون قاسم گل داد شاعر: حسین دارند
کولهپشتی

قدش نسبت به او کوتاه بود؛ دستهایش را حلقه کرد دور گردنش و روی پنجهی پا بلند شد؛ میخواست دعا را درست توی گوشش خوانده باشد. «إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى وَ مَنْ هُوَ في ضَلالٍ مُبينٍ» حمید گفت «تمام شد؟» و پشتش را که موقع […]
عکس دو نفره

چادرهای بچّههای تفحص معلوم بود. به او گفته بودند که حاج رحیم صارمی –که از دوستان حمید بود- برای تفحص همین طرفها است. ماشین ایستاده و نایستاده، پیاده شد. دل توی دلش نبود. حس میکرد حمید همین نزدیکیها است. گونههایش گر گرفته بود، قلبش تند میزد و باد که به چادر خیسش میوزید پاهایش تیر […]
شما مهدی را نمیشناسید!

آقا مهدی، با اینکه فقط یک سال از حمید بزرگتر بود، یک نوع حالت پدری نسبت به او داشت. رفتار حمید هم در مقابل او همین را تداعی میکرد. همرزمهایشان میگفتند «حمید جلوی آقا مهدی فقط یکجور مینشست؛ دوزانو. وقتی هم آقا مهدی میرفت باز از اوّل تا آخر حف او مهدی بود. میگفتیم حمید […]
معلّم خوب

وقتی به حمید جواب مثبت دادم، یقین داشتم که یقین دارد به اسلام. احساس میکردم یک راهی است، میخواهم بروم؛ احتیاج به یک همراه؛ یک همراه خوب. همراهیای که دو نفر یکدیگر را کامل کنند. دوستانم گاهی شوخی میکردند؛ میگفتند: «فاطمه! به کی شوهر میکنی؟» میگفتم: «به کسی که برایم معلّم خوبی باشد. کسی که […]
زیباترین پاسدار روی زمین

«آن موقعها، شماها یادتان نمیآید، مُد بود هر کس مذهبی است لباسش نامرتب و چروک باشد؛ موهایش یکی به شرق یکی به غرب… یعنی که به ظواهر دنیا بیاعتنا هستند، امّا حمید نه. خیلی خوشلباس بود؛ خیلی تمیز. پوتینهایش واکسزده؛ موها مرتب و شانه کرده؛ قدبلند. به چشمم خوشگلترین پاسدار روی زمین بود. خودم موها […]