سر زد ز شرق معرکه، آن تیغ گرم سیر
مدح امام حسین علیه السلام؛ شاعر: محمد سعید میرزاییسر زد ز شرق معرکه، آن تیغ گرم سیرعشق غیور بود و برآمد به نفی غیر تیغی چنان فصیح، به تبیین دین حقتیغی چنان صریح، به ...
سر زد ز شرق معرکه، آن تیغ گرم سیرعشق غیور بود و برآمد به نفی غیر تیغی چنان فصیح، به تبیین دین حقتیغی چنان صریح، به ...
روزی که شد به نیزه، سر آن بزرگوارخورشید، سر برهنه برآمد ز کوهسار موجی به جنبش آمد و برخاست کوهابری به بارش آمد و بگریست زار ...
تـیـرستـم چـو بر دل سلطـان دیـن رسیـد بس بی امـان به قـلب رسـول امیـن رسیـد تنها نه این خدنگ به قلبـش رسیـد و بـس تـیـر دگـر بر آن ...
چون نوبت قتال به سلطان دین رسیدافغان اهل بیت ، به عرش برین رسید غوغای “الوداع” و هیاهوی “الفراق“از چار سوی ، بر فلک هفتمین رسید چون ...
کلیم اگر دعا کند، بی تو دعا نمی شودمسیح اگر دوا دهد، بی تو دوا نمی شود اگر جدائی اوفتد، میان جسم و جان منقسم به ...
ترسم دمی که پرسش این ماجرا شود دامان رحمت از کف مردم، رها شود ترسم که در شفاعت امت به روز حشر خاموش ازین گناه، ...
عنقای قاف را هوس آشیانه بود غوغای نینوا همه در ره بهانه بود جایی که خورده بود می، آنجا نهاد سر دردی کشی که مست ...
شبـی کـه صـبـح شهادت، در انتظـار تـو بـود جــــــهان ، مسـخّـر روح بـزرگــوار تـو بـود لهیـب تشنـگی ات، روح دشت را می سوخت فـــــرات مـوج زنـان گـرچـه در ...
چرا ای غرق خون! از خاک صحرا بر نمی خیزی؟حسین آمد به بالینت تو از جا بر نمی خیزی؟ نمـاز ظـهر را با هم ادا کردیم ...
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای خوش به حال لب اصغر! که تو سقّا شدهایآب از هیبت عبّاسی تو میلرزد بیعصا آمدهای، حضرت موسی شدهایبه ...
جان عمو! برای حرم، فکر آب کن رفع عطش، ز عترت «ختمیمآب» کنسقّای تشنگان حریم خدا تویی از بهر تشنگان حرم، فکر آب کنای یادگار ...
میان ماه بنیهاشم و مه تابان تفاوت است ز حدّ وجوب تا امکانمه سپهر شود گاه بدر و گاه هلال ولی نمیرسد این بدر را ...
قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنمو خدا خواست که بی دست و سر آغاز کنم چشمم از عشق و خجالت زدگی پر شده ...
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم هر دم از غصّهی جانسوز تو، آتش گیرم مادرم داد به من درس وفاداری را عشقِ شیرین ...