روزی چنان؛ به یاد، زمین و زمان نداشت
شهادت امام حسین علیه السلام؛ شاعر: سروش اصفهانیروزی چنان؛ به یاد، زمین و زمان نداشتجوری ستاره کرد، که خود در گمان نداشت دانی دراز بود چرا روز قتل شاه؟زیرا که قوّت حرکت؛ آسمان، ...
روزی چنان؛ به یاد، زمین و زمان نداشتجوری ستاره کرد، که خود در گمان نداشت دانی دراز بود چرا روز قتل شاه؟زیرا که قوّت حرکت؛ آسمان، ...
هنوز دشت بلا خاک مشک بو دارد که در کنار جوانان مشک مو داردهنوز تیره نماید به کربلا خورشید که در کنار هزار آفتاب رو ...
کلیم عشق منم، طور، کربلای من استذبیح عشق منم قتلگه منای من استعصا بدست گرفتن نه در خور جنگی استکنون که پیر شدم ،نیزه ام ...
ﺷﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺣﺴﯿﻦ ﺑﻬﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺳﺮﺵ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﺯ ﺍﺯﻝ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﻧﻈﺮﺵ ﺑﻮﺩ ﺑﮕﺬﺍﺷﺖ ﻗﺪﻡ ﺗﺎ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺩﻝ ﺟﺎﯼ ...
بگذار زیر پای تو نقاشی ام کننددر دومین هجای تو نقاشی ام کنند مثل کبوتران شب جمعه ی حرمبگذار در هوایِ تو نقاشی ام کنند مثل کتیبه ...
ازپشت زین به خاک چو خورشید دین نشست بر خاست شورشی که فلـک بر زمین نشست از شش جـهت بـلــــنـد شـد آهـــــی که دود آن بـر ...
لبانمان همه خشکند و چشمها چه ترند!درون سینهی من شعرها چه شعلهورند! نیامد آن که سبویی عطش بنوشدمان هزار سال گذشته است و چشمها به ...
از زین فتاد و سر به سر خاک بر نهاد خاکم به سر چو او به سر خاک سر نهاد هر جا که سر نهاد بر ...
عشق سر در قدم ماست ،اگر بگذارندعاشقان را سر سوداست، اگر بگذارند ما و این کشتی طوفان زده درموج بلاساحل ما دل دریاست اگر بگذارند دشت از ...
چون بهر شاه تشنه جگر ، یاورى نماند عبّاس و قاسمى و على اکبرى نماند از کید و کین اخترو بى مهرى سپهر از بهر یاوریش، ...
بر حالت غریبی او، آسمان گریستتنها نه آسمان، همه کون و مکان گریست چون سوی مقتل آمد و بر کشتگان گذشتبر هر جوان و پیر؛ خروشان، ...
آنان که ، دوستیّ خدا ادعا کنندباید که کار در خور این مدّعا کنند بشکته شد چو زورق هستی به بحر عشقبایست تا شنا به محیط ...
ای آن که در عزای تو چشم جهان گریستوز درد جانگزای تو هفت آسمان گریست تنها نه آدمی زغمت خون زدیده راند در ماتم تو ...
این اشک ها به پای شما آتشم زدندشکرخدا! برای شما آتشم زدند من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن!معراج چشم های شما آتشم زدند سر تا به پا ...