بانگ صلوات به جای مهمّات!
شهید علی چیتسازیانحسابی خورده بودیم به ته دیگ. نه مهمّات، نه نیرو، هیچی!از آن طرف عراق هم بعد از عملیّات مجنون، حسابی پررو شده بود. انگار همهی ...
حسابی خورده بودیم به ته دیگ. نه مهمّات، نه نیرو، هیچی!از آن طرف عراق هم بعد از عملیّات مجنون، حسابی پررو شده بود. انگار همهی ...
خمپارهها میخوردند روی سنگها و سنگها هم میشدند ترکش.شانه به شانهی علی آقا بودم. همین به من آرامش داد که یک خمپاره نشست روی یک ...
آمده بود شهر. هوای گودِ زورخانه را کرد. شد میاندار. با ضرب آهنگ پا و دست او همه میل گرفتند.یکی از آن جماعت که وصف ...
آمدیم مرخصی.گفت: «برویم زندان شهر.»زندانیها آوازهاش را شنیده بودند. دعوتش کردند به ورزش باستانی.علی آقا هم رفت وسط گود و شد میاندار.تن همه که توی ...
پایش یکجا بند نمیشد. از این روستا به آن روستا تیم آموزشی را میبرد و به اهالی اموزش نظامی میداد. اسلحهشناسی میگفت. تاکتیک درس میداد. ...
فاو که فتح شد، ادامهی عملیات بود و مرحلهی دوم کار توی جادهی فاو ـ بصره و فاو ـ امّالقصر. علی از فرماندهی لشکر ابلاغ ...
هلال ماه وسط آسمان ایستاده بود و به زمین نور میپاشید.گردانهای پیاده هم رسیده بودند زیر پای عراقیها. سکوتِ سنگر فرماندهی را شکستم:«علی آقا، به ...
جماعت بچّههای اطلاعات ـ عملیّات مثل شاگرد ـ پیشش زانو زده بودند. یک تازه وارد بیخ گوش بغل دستیاش گفت: «علی آقا که میگویند این ...