تا خدا نخواهد، طوری نمیشود
شهید علی صیّاد شیرازیو بعدتر که صیّاد در ستاد کل بود، هر وقت دلم میگرفت و از دنیا و زندگی روزمرّه خسته میشدم، میرفتم دیدنش. میآمدم که درد ...
و بعدتر که صیّاد در ستاد کل بود، هر وقت دلم میگرفت و از دنیا و زندگی روزمرّه خسته میشدم، میرفتم دیدنش. میآمدم که درد ...
هر کاری را که به او میسپردند، قبلش دو رکعت نماز میخواند و متوسّل میشد به ائمّه. نیّت میکرد که این کار را برای رضای ...
کنار صیّاد نشسته و دستم را گذاشته بودم روی دستش. آقا که شروع به حرف زدن کردند، صیّاد آرام دستش را از زیر دست من ...
آن عید غدیر آخر را هیچ وقت یادم نمیرود. صبح آن روز رفته بود پیش آقای خامنهای. آن روز ایشان با درجهی سرلشکریاش موافقت کرده ...
روز بعد آرامش عجیبی دست داد و آتش دشمن قطع شد و از حمله منصرف شد. چند بار هم آمد نفوذ کند که بچّهها حسابشان ...
آقای رضایی گفت: «رفتم خدمت حضرت امام و به ایشان گفتم وضعمان خیلی خراب است و واقعاً ماندهایم که چکار کنیم. مهمات کم داریم، دشمن ...
چه همان موقع که در جبهه با هم بودیم و چه بعدها در ستاد، ورزشش ترک نمیشد. یادم هست در کردستان بودیم. بالای کوههای مشرف ...