کفش نمره ۴۵
صفحاتی از زندگی شهید علی شرفخانلوشب و روز دنبال این بودیم که سر به سر هم بگذاریم. پاهای بزرگ علی و اینکه هیچ وقت کفش اندازهی پایش پیدا نمیشد و ...
شب و روز دنبال این بودیم که سر به سر هم بگذاریم. پاهای بزرگ علی و اینکه هیچ وقت کفش اندازهی پایش پیدا نمیشد و ...
خوش خوراک بود. غذا را با لذت میخورد، طوری که غذا خوردنش آدم را به اشتها میآورد. استاد بار گذاشتن آبگوشت بود. [در ایام دانشجویی،] ...
سوار دوچرخههایشان میرفتند بیرون شهر و در گوشهی خلوتی کنار رودخانهی زلزله بولاغی بساط میکردند و سرشان میرفت لای کتاب فیزیک و ریاضی. هر از ...
در ایام دانشجویی، یک شب سر سفرهی شام، محمد را فرستادیم پارچ را از شیر لب حوض آب کند. تا محمود رفت بیرون، علی پرید ...
یک شب یکی از همجلسهایهایش را گرفته بودند. علی آن شب دیرتر از همیشه آمد خانه. خودش که چیزی بروز نداد، ولی فردایش دیدم مادر ...
خدا، علی را دم غروب شب اول ذیالحجه بهمان داد. پا به ماه که بودم، خواهر کوچکم خواب دید رفتهام زیارت و کسی آنجا بهم ...
پائیز سال شصت و یک بود. بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه مجالس توسلهای ابراهیم به حضرت زهرا ...
ابراهیم به اطعام دادن نیز خیلی اهمیت میداد. همیشه دوستان را به خانه دعوت میکرد و غذا میداد.در دوران مجروحیت که در خانه بستری بود ...
روش امر به معروف و نهی از منکر ابراهیم در نوع خود بسیار جالب بود. اگر میخواست بگوید که کاری را نکن، سعی میکرد غیر ...
شب تاسوعا بود. در مسجد، عزاداری باشکوهی برگزار شد. ابراهیم در ابتدا خیلی خوب سینه میزد. اما بعد در تاریکی مجلس، او را دیدم که ...
میدانستم هر وقت کاری بوی غیر خدا دهد، یا باعث مطرح شدنش شود ترک میکند. در مداحی عادت جالبی داشت. به بلندگو، اکو و… مقید ...
ابراهیم در دوران دبیرستان به همراه دوستانش، هیئت جوانان وحدت اسلامی را برپا کرد. او منشاء خیر، برای بسیاری از دوستان شد. بارها به دوستانش ...
ابراهیم میگفت: اگر قرار است انقلاب پایدار بماند و نسلهای بعدی هم انقلابی باشند. باید در مدارس فعالیت کنیم. چرا که آینده مملکت به کسانی ...
ابراهیم در یکی از مغازههای بازار مشغول کار بود. یک روز ابراهیم را در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم. دو کارتن بزرگ اجناس روی ...