چون بهر شاه تشنه جگر ، یاورى نماند
شهادت امام حسین علیه السلام؛ شاعر: مدرّس اصفهانىچون بهر شاه تشنه جگر ، یاورى نماند عبّاس و قاسمى و على اکبرى نماند از کید و کین اخترو بى مهرى سپهر از بهر یاوریش، ...
چون بهر شاه تشنه جگر ، یاورى نماند عبّاس و قاسمى و على اکبرى نماند از کید و کین اخترو بى مهرى سپهر از بهر یاوریش، ...
بر حالت غریبی او، آسمان گریستتنها نه آسمان، همه کون و مکان گریست چون سوی مقتل آمد و بر کشتگان گذشتبر هر جوان و پیر؛ خروشان، ...
آنان که ، دوستیّ خدا ادعا کنندباید که کار در خور این مدّعا کنند بشکته شد چو زورق هستی به بحر عشقبایست تا شنا به محیط ...
ای آن که در عزای تو چشم جهان گریستوز درد جانگزای تو هفت آسمان گریست تنها نه آدمی زغمت خون زدیده راند در ماتم تو ...
این اشک ها به پای شما آتشم زدندشکرخدا! برای شما آتشم زدند من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن!معراج چشم های شما آتشم زدند سر تا به پا ...
زان روز که بر خاک فِتاد آن قد و قامت بر خویش فرو رفت ز غم ، صبح قیامت آفاق به سر ، خاک سیه ریخت ز ...
ماه شب از غبار غم زینبم گرفتاز داغم آفتاب، چون ماه شبم گرفت چسبید کام من ز عطش، بر زبان من راه سخن به ...
دختر شه با ادب تا دامن بابا گرفت کار عشق و عاشقی در کربلا، بالا گرفت گفت: ای جان پدر! دیدی که چرخ بیوفا ...
گریه، ای دختر رباب! مکن نرگست، شیشهی گلاب مکن روی غمهای جان، غمی مفزای ز اشک حسرت، دلم کباب مکن روی مخْراش و ...
حسین مانده و زینب، وداع آخر راگرفته مویهکنان، مرکب برادر را کجاست مقصدت؟ ای تکسوار عرصهی عشق!ببین به هر قدمت، دیدگان خواهر را تو یادگار ...
سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت: «فراق یار نه آن میکند که بتْوان گفت» پدر! به جان تو! درد فراق آسان نیست ...
ای اهلبیت! چون سوی یثرب گذر کنیداوّل گذر به تربت «خیرالبشر» کنید پیغام من بس است بدان روضه این قَدَدر کآن خاک را به ...
من که وقف عاشقی کردم، سرم را زینبم!پاسداری کن پس از من، سنگرم را زینبم! با سرانگشت محبّت، پاک کن اشک مرا تا به ...
گر برکشم ز دامنت، ای شهسوار! دستخواهد پس از تو یافت به من روزگار، دست دل گویدم که از قدم دوست سر مکش جان ...