نگهبانی
شهید محمد بروجردیسال ۶۰ بود، زمانی که نیروها بسیج شدند تا جادهی «بانه – سردشت» را پاکسازی کنند. جمعی از نیروهای آموزشی و پاسداران پادگان آموزشی شهدای ...
سال ۶۰ بود، زمانی که نیروها بسیج شدند تا جادهی «بانه – سردشت» را پاکسازی کنند. جمعی از نیروهای آموزشی و پاسداران پادگان آموزشی شهدای ...
استاندار که مهندس پورشریفی را از طریق معرفی یکی از دوستانش، به شهرداری منصوب کرده بود، یک بار که گذرش به جلفا افتاد، در شهرداری ...
روزی که قرار شد شهردار جدید جلفا به محل کار خود برود، کارمندان شهرداری، طبق وظیفهای که در طی سالهای خدمت خود آموخته بودند و ...
اهالی یک محل، عصبانی آمدند شهرداری، توی اتاقی که من و مهدی آنجا مینشستیم و جواب مردم را میدادیم.میگفتند: آخر تو چه میدانی که ما ...
مهدی آن حالت خودمانی بودن با زیر دستان شهرداری را، در جبهه هم داشت.یک بسیجی نقل میکرد که من راننده بودم و فرماندهی لشکر دستور ...
یک روز مسؤول کارگاه شن و ماسه آمد پیش من، خیلی شرمنده، گفت: به آقای شهردار بیاحترامی کرده، چه باید بکند که او را ببخشد.گفتم: ...
یک شب از ساعت ده قریب به ۱۲ ساعت باران بارید. تلفنی به ما اطلاع دادند که در بعضی نقاط سیل آمده است.من آقا مهدی ...
آقا مهدی کسی نبود که با کت و شلوار شیک بیاید، دستش را به کمرش بزند و دستور بدهد.با یک لباس معمولی آمد و پیش ...
فروتنی و تواضع او موجب شده بود که محبوب قلوب آشنایان و بیگانگان گردد. برای خدا کار میکرد و از این رو، داشتن مقام برایش ...
در جریان آسفالت «حسین آباد»، «علی آباد» و «جواد آباد» بود که خود پیشاپیش کارگران کار میکرد و حتی خود کارگرها نیز نمیدانستند که او ...
وقتی مهدی آمد شهرداری، کارکنانش تحویلش نمیگرفتند، نه آنها، حتی ارباب رجوع هم نمیتواسنت باور کند همچون آدمی، افتاده و محجوب بتواند شهردار شهرستان باشد. ...
هرگز دوست نداشت مطرح شود. هرگاه از جایی برای فیلمبرداری از او میآمدند، فوراً گروه فیلمبرداری را به جای دیگر حواله میداد.میگفت: «برید با بچههایی ...
شهید سعید راوش، در میان بچههای بسیج، ویژگی خاصی داشت. با آن که وضع مالی خانوادهاش خیلی خوب بود و میتوانست یک زندگی راحت و ...
باید جلوتر میرفتیم تا از وضعیت سنگرهای آنها بیشتر بفهمیم.اما رفتن بیخ گوش سنگرهای عراقیها، راحتتر بود تا اینکه به علی آقا بگم شما جلوتر ...