ثقلین
TasvirShakhesnazm7

کلاه آهنی!

شهید رضا شکری‌پور

داشت می‌رفت خط، با شهید «دهقان» رفتیم نشستیم ترک موتورش. «حاج رضا» گفت: «کلاه آهنی‌تون؟»گفتیم: «حالا این دفعه‌رو ولش!» موتور را خاموش کرد و گفت: ...

TasvirShakhesvarzesh17

پا طلایی

شهید رضا شکری‌پور

فوتبال که بازی می‌کردیم، رضا خط حمله‌مان بود. به او می گفتیم «پا طلایی.» تا تنگ غروب بازی می‌کردیم. اصلاً هم سیر نمی‌شدیم. اذان مغرب ...

TasvirShakhesHajReza

سهمیه

شهید رضا شکری‌پور

چند تا سهمیه‌ی حج داده بودند سپاه. یکی‌اش مال او بود.به او گفتم: «رضا! ‌خوش به حالت! من تو خواب هم نمی‌بینم برم مکّه.»رضا آمد ...

TasvirShakhesHajReza

بدون بی‌هوشی!

شهید حاج رضا شکری‌پور

یک قالب یخ را با چفیه بسته بود روی سرش؛ یخ، چک‌چک آب می‌شد و می‌ریخت تو صورتش. گفتم: «خودت را بستی به کولر.»لبخند زد.بچّه‌های ...