راه نمیداد!
شهید محمود کاوهمیگفت جلسهی فرماندهها مثلاً ساعت هشت، سر ساعت که میشد، در راه میبست. اگر کسی ده دقیقه دیر میآمد، راهش نمیداد. میگفت: «همان پشت در ...
میگفت جلسهی فرماندهها مثلاً ساعت هشت، سر ساعت که میشد، در راه میبست. اگر کسی ده دقیقه دیر میآمد، راهش نمیداد. میگفت: «همان پشت در ...
اوّلین حشور یگان ویژهی شهدا در کردستان، همان راهپیمایی در سنندج بود. قبل از راهپیمایی محمود هی آمد و رفت و هی تای آستین و ...
عملیات رمضان تازه تمام شده بود. همه خسته بودند. حسن وسایلش را میگشت؛ دنبال چیزی بود.گفتم: «چی میخواهی؟»گفت: «واکس. میخوام کفشهایم را واکس بزنم، میخواهیم ...
بعد از عملیات خیبر، قرارگاه تاکتیکی در عقبهی منطقه جُفیر بود. من در آن عملیات مجروح شده بودم و به بیمارستان اعزام گشتم. بعد از ...
شهید عزیز معمولاً کُت و شلوار، آن هم در زمانی که زیاد مرسوم و متداول نبود، میپوشید. همواره توجّه داشت لباسش تمیز و اتو کرده ...
مجتبی الگوی نظم و انضباط بود. اصرار داشت که سلاح و تجهیزاتش بهترین باشد. زمانی که میآمد برای گرفتن تجهیزات، میگفت: «سلاحی بده که مشکلی ...
در همهی زمینهها فعّال بود. به نظافت خیلی اهمیّت میداد. همیشه از همسایهها میخواست که کوچه را تمیز نگه دارند.تعدادی سطل زباله تهیّه کرد و ...
خانم عابدینی تعریف میکرد که: «شب قبل از شهادت، با شهناز و گروهی دیگر از خواهران، دور هم جمع بودیم. آن شب، شهناز لباس سفید ...
با حوصله بود. خیلی به نظم و ترتیب اهمیّت میداد. کمتر نیرویی بود که حوصله کند وقت و بیوقت بند پوتینش را تا آخر ببندد. ...
مریم مقنعه ی چروک و مانتوی خیسش را گرفت و به دقّت آنها را روی طناب پهن کرد. فاطمه هم با لباسهای شستهاش آمد و ...
به خاطرم هست که مدّتی در جبهههای جنگ به منظور سرکشی از پایگاهها و سایتهای موشکی و مواضع پدافندی در خدمت ایشان بودم و در ...
شهید مغفوری از نظر رعایت نظم شخصی سرآمد بود. کسی ندید که ایشان لباس سپاه را نامرتب به تن بپوشد. معمولاً با محاسن شانه کرده ...
قرار بود در جلسهای که با حضور چند نفر از دیگر دوستان از جانب شهید ترتیب داده شده بود، شرکت نمایم. متأسفانه با چند دقیقه ...
همه منتظرت بودند. حضورت ضروری بود. شهید سیّد محمود زرگر خیلی روی تو مانور میداد. با اصرار و منتقل شده بودی به جهاد، به خاطر ...