با هم بحث عقیدتی – سیاسی کنیم!
جاوید الاثر احمد متوسّلیانتازه از عملیّات برگشته بودیم و به خوبی میدانستم که تا چند روز دیگر کار جدّی در پیش نداریم. میبایست مثل روزهای گذشته که از ...
تازه از عملیّات برگشته بودیم و به خوبی میدانستم که تا چند روز دیگر کار جدّی در پیش نداریم. میبایست مثل روزهای گذشته که از ...
یک بار تعدادی نیرو به منطقه اعزام کرده بودند که همگی دانشجوی مقطع دکترا و تحصیل کردهی ایتالیا بودند. تعدادی جوان مؤمن و متعهد که ...
به مسائل اعتقادی و دینی اهمیّت میداد و در این زمینه کار کرده بود.زمانی که در صدد برآمدم تا نکاتی را در مورد فرمانده و ...
در آغاز جنگ که بنیصدر ملعون و خائن در جبههها هم میآمد، من فرماندهی عملیّات خوزستان بودم. ما را به جلساتی که راجع به جنگ ...
رد پای علی در تمام مراحل یک عملیّات دیده میشد. اطلاعات کافی از مرحلهی آمادهسازی داشت که خود مرحلهی بسیار حسّاس و پیچیدهای است. در ...
بضاعتم خیلی اندک بود. به سختی روزگار را میگذرانیدم. امّا امیدوار به آیندهی حسین بودم. یک شب که برای خبرگیری از وضع او به شهرستان ...
شهید حقیقی را دقیقتر از پیش میخواند؛ و این ابتدای جدا شدن راه من و او بود. من افتادم دنبال کارهای فنّی و او سفت ...
«خب حاضرید؟ همه هستند؟»«همه هستند، بفرما حاج آقا.»مهدی نقشهی کالک را روی دیوار چسباند. مثل همیشه صحبتهایش را آرام و متین شروع کرد: «عملیّات کربلای ...
مثل همیشه سرش توی نقشهای بود و متوجّه آمدنم نشده بود. به شوخی پا زدم و بلند گفتم: «سلام فرمانده!»یکه خورد، بغل وا کرد و ...
همیشه به بچّههای اتّحادیّهی انجمن اسلامی اندیمشک میگفت: «اوّل فکر کنید، بعد حرف بزنید…» و به قدری این جمله را تکرار میکرد و تأکید داشت ...
من با «محسن» دوستی دیرینهای داشتم. پیشتر از آنکه او در «دانشگاه» مشغول به تحصیل شود، ما روزهای بسیاری را در کنار هم گذرانده بودیم. ...
هر سه ، دوست و همشهری بودند، از بچّههای گل «ملایر»! و در یک سال با هم وارد دانشگاه شدند. شهید «احدی» و «ساکی» پزشکی ...
مرداد سال ۶۵ به عنوان فرماندهی یگان حزب الله، برای تعقیب نیروهای کومله، به روستای «نرگسله» از توابع دیواندره رفتم و نیروهای تحت امرم را ...
پنجم مرداد سال ۶۷، اطراف درهی شیلر، روی ارتفاعات «کانعمت» درگیری سختی با نیروهای عراقی داشتیم. دشمن چنان عرصه را بر نیروهای ما تنگ کرده ...