ثقلین
TasvirShakhesMohamadAliSade

مرا زمین بگذارید

شهید محمّد علی صادقی

با دوستم نشسته بودیم و منتظر فرمان حرکت بودیم. در کانال مجاور ما گلوله‌ی خمپاره منفجر شد. در نور منوّرها دیدم که کسی فرو غلتید، ...

TasvirShakhesMonfaredNiaki

نمی‌توانم بیایم

شهید مسعود منفرد نیاکی

دخترم در سن شانزده سالگی در بیمارستان بستری شد؛ سرطان داشت. آخرین لحظات عمرش را سپری می‌کرد. بااین که فرمانده‌ی عملیات در تپه‌های الله‌اکبر بود، ...

TasvirShakhesHoseynNaji

مثل حضرت عبّاس (علیه السّلام)

شهید حسین ناجی

ساعاتی پس از آغاز عملیات پر برکت فتح‌المبین، پاسدار شهید حسین ناجی، از ناحیه‌ی پا به شدّت مجروح شد. وقتی همرزمانش از او خواستند برای ...

TasvirShakhes-ShahidGomnam2

پیش مرگ

شهید گمنام

«این سومین نفره که این طوری شهید شده. خدا ازشان نگذرد. از حالا به بعد هیچ کس جز خود ما حق ندارد به مجروحین آب ...

TasvirShakhesSaeedMaleki

کربلای من

شهید سعید ملکی

آن روز، سرمای زمستان با بوی خون و باروت در آمیخته و مظلومیت شهیدان، فضای جبهه را در خود گرفته بود. سعید تنها در سنگری ...

TasvirShakhesMohammadRezaSh

چرا چشم‌هایت را بسته‌ای؟

شهید محمّدرضا شریفی

«علیرضا» در عملیّات والفجر، به واسطه‌ی آتش دشمن، به شدّت مجروح شده بود و چند نفر او را به روی دست، به سوی اورژانس می‌بردند. ...

TasvirShakhesShahid5rrr

ایثار

شهید حمید قاسمی

زمستان، هوای بیرون سد است و لباس غواصی گرم. یک دفعه کنار چولان‌ها مار چنبره می‌زد یا مرغ‌های دریایی که بین چولان‌ها تخم گذاری کرده ...

TasvirShakhes-ShahidGomnam1

راز گل و لای

شهید گمنام

گردان غواص ما خط شکن بود. شب اوّل ما باید در ورودی میدان مین، خط را می‌شکستیم، با دشمن درگیر می‌شدیم و منتظر می‌ماندیم تا ...

TasvirShakhes-ShahidGomnam3

از روی من رد شوید!

شهید گمنام

هیچ وقت یادم نمی‌رود، در یک محوری تخریبچی ما شهید شده بود. سیم چین هم نداشتیم. عزیز طلبه‌ی ما که بدنش مجروح بود، با شکم ...

TasvirShakhesRezaGhandali

آخرین نفس…

شهید رضا قندالی

به منطقه‌ی ماووت عراق می‌روند. فرمانده قول داده بود که آقا رضا را به خط نبرد. دیگران می‌رفتند و برمی‌گشتند. شوخی‌های آقا رضا خستگی را ...

TasvirShakhesJamilShahsavar

به جای خودش مرا نجات داد

شهید جمیل شهسواری

به ما اطلاع دادند که تعدادی از نیروهای ضد انقلاب، به روستای در همان حوالی، به نام «کپک» رفته و در خانه‌ای مستقر شده‌اند. جمیل ...

TasvirShakhesHajReza

سهمیه

شهید رضا شکری‌پور

چند تا سهمیه‌ی حج داده بودند سپاه. یکی‌اش مال او بود.به او گفتم: «رضا! ‌خوش به حالت! من تو خواب هم نمی‌بینم برم مکّه.»رضا آمد ...

TasvirShakhesMortezaZare

نگهبانی

شهید مرتضی زارع

من و مرتضی اغلب اوقات به دنبال هم نگهبان بودیم. هنگامی که نوبت پستم می‌شد، اغلب مرتضی نه تنها مرا از خواب بیدار نمی‌کرد، بلکه ...

TasvirShakhesShahidTondGooy

معرفی

شهید محمّد جواد تندگویان

مهندس بوشهری که معاون دوره‌ی وزارت شهید تندگویان و از کسانی بود که همراه ایشان اسیر شده بود، نقل می‌کند:«وقتی ما اسیر شدیم، عراقی‌ها ما ...

صفحه 55 از 59« بعدی...102030...5354555657...قبلی »