ثقلین
TasvirShakhesnazm7

کلاه آهنی!

شهید رضا شکری‌پور

داشت می‌رفت خط، با شهید «دهقان» رفتیم نشستیم ترک موتورش. «حاج رضا» گفت: «کلاه آهنی‌تون؟»گفتیم: «حالا این دفعه‌رو ولش!» موتور را خاموش کرد و گفت: ...

TasvirShakhesnazm6

نظامی منضبط

شهید موسی نامجو

وی افسری منضبط و جدّی، و خصوصاً در امر تدریس بود. همچنین متدّین، با پشتکار و باهوش، و مصالح انقلاب را با هیچ چیز دیگر عوض ...

TasvirShakhesnazm5

باید تمیز بود

شهید ناصر ترحّمی

دور یک چراغ والور حلقه زده بودیم. سرمای زمستان همه را خانه‌نشین کرده بود، آن هم زمستان کردستان. یک کتری بزرگ هم روی چراغ، بخار ...

TasvirShakhesShahid5rrr

پاکیزگی و نظافت

شهید سیّد رسول میرکریمی

سال شصت و چهار شمسی بود. عملیات والفجر هشت شروع شده بود. پس از طی دوره‌های آموزشی لازم، عازم خط مقدم در منطقه‌ی فاو شدیم. ...

TasvirShakhesnazm3

انگیزه

شهید موسی نامجو

دو ـ سه روز از انقلاب گذشته بود که دایی به من زنگ زد و گفت: «هر چه دوست و رفیق دارید، با خود به ...

TasvirShakhesnazm2

 تلافی

شهید ناصر کاظمی

 هر کاری که از دستش برمی‌آمد، برای دیگران انجام می‌داد. هیچ وقت کار خودش را به دیگران واگذار نمی‌کرد. یک شب، جوراب او را شستم. ...

TasvirShakhesnazm1

مهمان خوش قول

شهید مهدی باکری

زمستان سال ۶۳ بود. برف همه جا را پوشانده بود و هوا به شدّت سرد بود. منزل مشغول کارهای روزمرّه بودم که صدای زنگ تلفن ...

TasvirShakhestamasok17

همه‌ی مجروحان را آرام کرد

شهید ابراهیم هادی

در فتح المبین وقتی ابراهیم مجروح شد سریع او را به دزفول منتقل کردیم. در سالنی که مربوط به بهداری ارتش بود قرار دادیم. مجروحین ...

TasvirShakhestamasok15

ذکر مصیبت بخوان

شهید حسن آبشناسان

به خاطر دارم، سربازی در لشکر بود که صدای خوبی در مدّاحی و خواندن دعا داشت، یک بار سرهنگ صدای او را شنید و به ...

TasvirShakhestamasok14

ردّ عوت خوبان

شهید مصطفی ردانی‌پور

یک کارت برای امام رضا (علیه السلام)، مشهد. یک کارت برای امام زمان (عج الله تعالی فرجه)، مسجد جمکران. یک کارت برای حضرت معصومه (سلام ...

TasvirShakhesmarefat7

مانده‌ام تا روضه را گوش کنم

شهید کلانتری

مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین حاج سیّد کاظم رضوی در تیپ منبر داشتند. در آن شب هر ساعت، تعدادی از عزیزان به منطقه‌ی عملیّات می‌رفتند. تقریباً ...

TasvirShakhesShahid5rrr

قبولی قربانی

شهید سیّد مصطفی موسوی

پدر شهید مصطفی موسوی نقل می‌کند که شب قبل از شهادت سید مصطفی خواب دیدم که زنگ خانه را زدند. احساس عجیبی به من دست ...

TasvirShakhesAhmadToosi

در میان گرد و غبار

شهید غلامرضا خانی

قرار بود عملیات جدیدی آغاز شود. همه آمده بودند. رزمندگان حال و هوای قشنگی داشتند. دستور آمد که همه باید محاسن‌شان را کوتاه کنند.همه این ...

TasvirShakhesShahid5rrr

دو ساعت وقت

شهید فرج الله ابراهیمی

شب بود. در محل مأموریت‌مان دور هم جمع شده بودیم و هر کس در رابطه با جبهه، جنگ و شهادت، مطلبی می‌گفت. نوبت به ابراهیمی ...

صفحه 47 از 70« بعدی...102030...4546474849...6070...قبلی »