ثقلین
TasvirShakhesshahidid236

کشتار سران کُمُله

شهید جمیل شهسواری

مدتی می‌شد که جمیل را توی خودش می‌دیدم و احساس می‌کردم که باید از چیزی نگران باشد. وقتی علتش را پرسیدم، گفت: «چند وقتی است ...

TasvirShakhesshahid233

شب چهلم

شهید محمّد رضا شمس آبادی

مردم روستای شمس آباد از نعمت برق محروم بودند. با فعالیت وسیع و تلاش‌های پیگیر محمّد رضا، برق‌رسانی روستا انجام شد. امّا وقتی برق وصل ...

TasvirShakhesshahid231

خاکستر

شهید رجب علی رجبی

شب عملیّات، رو به رجب علی کردم و گفتم:-‌ اگر برای پدرت و مادرت پیغام یا سفارشی داری، بگو.گفت: «به پدر و مادرم سلام برسان ...

TasvirShakhesshahid230

دستمزد

شهید عبدالله جلمبارانی

چند روز کارگر در خانه مشغول بنایی بودند. عبدالله از راه رسید. نگاهی به اطراف کرد. خسته نباشیدی گفت و مرا به گوشه‌ای برد و ...

TasvirShakhesshahid228

حسن نان نمی‌خورد!

شهید حسن باقری

شهید حسن باقری با این‌که فرمانده‌ی قرارگاه عملیّاتی کربلا بود، مرتب در خط مقدّم حضور می‌یافت و از وضع بسیجی‌ها سؤال می‌کرد و از فرماندهان ...

TasvirShakhesshahid229

صرف غذا بعد از نیروها

شهید محمّد ابراهیم همت

یک بار که همت و فرماندهان گردان‌ها دور تا دور سفره نشسته بودند، شهید همت بشقابی را برداشت که برای خود غدا بکشد. ناگهان برای ...

TasvirShakhesshahid228

مراقب باش خدا از بین نرود!

شهید مرتضی نورصالحی

یک روز مرتضی گفت: «بیاییم و برای بچّه‌هایی که فقر مالی دارند، مقرری تعیین کنیم.» با شهید چمران موضوع را مطرح کردیم. ایشان گفتند: «اگر ...

TasvirShakhesshahid227

از بس دوستش داشتند…

شهید محمّد ابراهیم همت

یک روز حاج همت برای دیدار بچّه‌ها به چادر آنان می‌رود. بچّه‌ها از بس حاجی را دوست داشتند، سر حاجی می‌ریزند و شروع به شوخی ...

TasvirShakhesshahid224

راهنمای باتجربه

شهید مصطفی اردستانی

نماز عصر نیز تمام شد. من که از نگاه او متوجه شده بودم حاجی با من کار دارد، به طرفش رفتم. دستم را گرفت و ...

TasvirShakhesshahid217

پوتین گِلی

شهید مصطفی اردستانی

زمانی که در پایگاه امیدیه خدمت می‌کردم، برخی شب‌ها به اتفاق شهیدان اردستانی و شهید عباس بابایی در مهمانسرای پایگاه استراحت می‌کردیم. روزی صبح زود، ...

TasvirShakhesshahid222

سرباز که نباید از سرها بترسد!

شهید عباس بابایی

پایگاه هوایی اصفهان در نزدیک کویر واقع شده و به همین خاطر دارای زمستان‌های سردی است. چند وقت بود که سربازان به قسمت حفاظت پایگاه ...

TasvirShakhesshahid223

دست‌های مهربان

شهید منصور ستاری

یک روز صبح زود، همانند روزهای دیگر صبحانه‌ی تیمسار ستاری را به اتاقشان بردم. سلام کردم. ایشان به چهره‌ی من نگریستند و با خوشرویی پاسخ ...

TasvirShakhesshahid221

صورت به صورت

شهید سیّد علی اکبر ابوترابی

«یک شب ساعت یک بعد از نصف شب بود، دیدم در می‌زنند. تعجب کردیم این وقت شب چه کسی پشت در است و چه کار ...

TasvirShakhesshahid220

کار خداپسندانه

شهید منصور ستاری

یک روز تعطیل که منصور به مدرسه نرفته بود، به او گفتم: «امروز گاوها را پشت باغ ببر بگذار بچرند.»خودم نیز به باغچه پایین ده ...

صفحه 9 از 58« بعدی...7891011...203040...قبلی »