ده تا اسپلت دادند به تیپ ما. اسپلت از آن بادگیری‌های درجه یک بود و مخصوص زمستان. تا حد زیادی از نفوذ سرما به بدن جلوگیری می‌کرد. توی سرمای طاقت‌فرسای ماووت، هر کسی دوست داشت یکی از آن‌ها را تنش کند. اتّفاقاً مسؤول تدارکات همین کار را هم کرد؛ اوّلین بادگیر را برای خودش برداشت. حسین توی محوطه او را دید. اخم‌هایش رفت توی هم. صدایش زد. برد کناری و با او شروع کرد حرف زدن. صحبتش دو، سه دقیقه بیشتر طول نکشید. طرف فی الفور رفت توی کانکس تدارکات. کمی بعد که آمد بیرون، اُورکت همیشگی خودش تنش بود.

بعداً فهمیدم سیّد به او گفته بود: «این بادگیرها مال آن نیرویی است که می‌خواهد توی دو متر   برود شناسایی، نه مال من و تو که این‌جا می‌توانیم دو تا اورکت هم روی هم بپوشیم.»[۱]

تقوای الهی، شهید سیّد علی حسینی، ص ۹۲٫


[۱]. ساکنان ملک اعظم (۳)، ص ۱۸٫