اوایل جنگ بود و منطقهای که میبایست در آنجا عملیات شود، ارتفاعات بالای نوسود بود. بسیاری میگفتند نیروهایی که آمدهاند تا به حل جنگ نکردهاند و نمیتوانند با نیروهای کومله و دموکرات روبهرو شوند. امّا ما که حدود پنجاه نفر بودیم، با توکل به خدا در ساعت ده شب حرکت خود را به صورت پیاده به طرف ارتفاعات موردنظر آغاز کردیم. ساعت یازده صبح روز بعد به منطقه رسیدیم. وقتی حرکت کردیم، ناصر کاظمی بیمار بود و مشکل میتوانست روی پاهایش بایستند، ولی با این حال، او اوّلین نفری بود که به سنگرهای روی ارتفاعات نوسود حملهور شد. پشت سر او، نیروهایی که جنگ ندیده بودند، حمله را شروع کردند. بعد از مدّت کوتاهی، با دادن چند شهید و زخمی، منطقه آزاد شد.
ارتفاع آن منطقه بسیار بالا بود و ما با رسمای شدیدی روبهرو بودیم. بچّهها نه وسیلهای برای گرم کردن خود و نه غذای برای خوردن داشتند. حدود سی و شش ساعت چیزی برای خوردن نداشتیم و به ناچار از گیاهانی که در اطراف روییده بود، استفاده میکردیم. سرما به اندازهای شدید بود که بچّهها سنگرهایی شبیه قبر میکندند و درون آنها میرفتند تا کمی از گزند سرما در امان باشند. بعضی تا صبح میدویدند تا یخ نزنند. بعد از دو روز، امکانات و نیروی کمکی رسید و ما توانستیم حدود پانزده روز در آن ارتفاعات بمانیم.
بعدها نیروهایی را که از دشمن اسیر گرفتیم، گفتند: «ما تصور میکردیم که زیاد طاقت نمیآورید و از شدّت سرما و گرما و گرسنگی، خودتان پایین میآیید.»
آنها میگفتند که گردانی به سمجی ما ندیده بودند.
منبع: کتاب رسم خوبان ۴ ـ صبر و استقامت ـ صفحهی ۲۰ ـ ۲۱/ پیشانی و عشق، صص ۱۶۷ـ ۱۶۶٫
پاسخ دهید