بچّه‌ها به دنبال قطره‌ی آب تمام ظرف‌های سوارخ شده‌ی آب را تکان می‌دادند. شهید کازرونی دیگر نمی‌توانست ناراحتی دوستانش را تحمل کند، با صدای بلند گفت: «نگران نباشید همه چیز درست می‌شود.»

بعد از این ماجرا بچّه‌ها از او پرسیدند: «وقتی گفتی که نگران نباشیم، واقعاً مطمئن بودی که راه حلّی هست؟»

و شهید کازرونی خندید و گفت: «هیچ راه حلّی در ذهنم نبود. ولی امیدم به خدا بود تا کمک کند راه چاره‌ای پیدا کنم.»

و واقعاً هم خدا او را یاری کرد تا چاره‌ای بیندیشد. خودکارش را از جیبش بیرون آورد و قلم میانی‌اش را خارج کرد. بچّه‌ها با تعجب پرسیدند: «توی این موقعیت چی می‌خواهی بنویسی؟ نکند وصیت‌نامه می‌نویسی؟»

آقای کازرونی می‌خندد و می‌گوید: «گفتم که نگران نباشید. حالا می‌خواهم تشنگی همه‌ی شما را رفع کنم، نگاه کنید. نگاه کنید. با این لوله‌ی خودکار!»

و بچّه‌ها با تعجب نگاه کردند. آقای کازرونی کاپوت ماشین را بالا زد، درب رادیاتور را باز کرد و با لوله‌ی خودکار آب داخل رادیاتور را مکید و گفت: «خوب است می‌شود خورد. یاالله بیایید جلو شما هم امتحان کنید.»

بچّه‌ها اوّل با تردید جلو می‌روند، ولی بعد با خوشحالی آب رادیاتور را مزه مزه می‌کنند و به این ترتیب از تشنگی نجات پیدا می‌کنند. هر وقت بچّه‌ها یاد این قضیه می‌افتادند، می‌خندیدند و می‌گفتند: «آب رادیاتور هم بد نیست.»


رسم خوبان ۲۴ – توکّل و اعتماد به خدا، ص ۵۶ تا ۵۸٫ / روزهای سخت نبرد، صص ۸۰ ۷۹٫