«خب حاضرید؟ همه هستند؟»
«همه هستند، بفرما حاج آقا.»
مهدی نقشهی کالک را روی دیوار چسباند. مثل همیشه صحبتهایش را آرام و متین شروع کرد: «عملیّات کربلای چهار برای این است که حواس عراق را از روی فاو بکشانیم این طرف، یعنی شلمچه و بصره. فرماندهها برای طرح و اجرای عملیّات نمیتوانستند روی آتش ادوات حساب کنند. ولی من گفتم: «آتش عملیّات با من. شما کاری به این کار نداشته باشید.»
لحظهای ساکت شد و در نور کم جان سنگر نگاهمان کرد. «خب من روی شماها خیلی حساب میکنم. ما دو تا کار خیلی مهم داریم. یکی ساختن ده قبضه خمپارهی خشایار…»
مالک پرسید: «خمپارهی خشایار چیه حاجی؟»
«قایقهای عساکره یادتونه؟ خمپاره روی قایق سوار بود. حالا میخوام روی نفر بر سوارش کنم، برای اینکه هر جایی که خواستیم بتوانیم خمپارههامون را شلیک کنیم. طرح دیگهام اینه که برای دوشکا چرخ بگذارم که حملش راحتتر باشه.»
پرسیدم: «حاج آقا چقدر وقت داریم؟»
گفت: «تقریباً یک هفته. توی این یک هفته باید شبانه روزی کار کنیم و دعا کنیم که موفق بشیم… از طرفی دیگر، گروهان شناسایی با غواصاشون و با استفاده از مد آب، باید شناسایی دقیق داشته باشند. گروهان خمپارهی ۱۲۰ هم باید تو شب زیرسازی قبضهها را انجام بدن. و چون دشمن دید وسیعی روی منطقه داره، شما نظر بدهید که چه کار کنیم؟»
«ماهر» فکر خوبی داشت: «به نظر من باید قبضهها را اینجا توی خونهها کار بگذاریم که نه شب دیده بشوند، نه روز و موقع عملیّات سقف خونهها را خراب کنیم و شروع کنیم آتش باریدن.»
فکر خیلی خوبی بود. بعد از یک هفته تلاش شبانهروزی، وقت عملیّات فرا رسید.
خشایارها خوب کار میکردند. دوشکاها و چرخهای فرغونیشان همه جا تاب میخوردند و راحتتر از همیشه شلیک میکردند. خمپارههای زیرسازی شدهی تو خانهها از بس آتش ریخته بودند که شبیه آهن کورهها داغ و سرخ شده بودند؛ ولی آتش بیامان توپخانهی دشمن، امان از ما گرفته بود. جهنّمی به پا ساخته بود. یک جهنّم واقعی. مجموعهای از انواع گلولههای سبک و سنگین، لذا روز چهارم فرمان عقبنشینی صادر شد و عملیّات لغو گردید.
منبع: کتاب «رسم خوبان ۲۷- آگاهی و دانش»؛ شهید مهدی زندینیا، ص ۳۱ تا ۳۳٫
پاسخ دهید