با ناراحتی لندرور را کنار میزند و دست به دستگیرهی در میبرد که پیاده شود.
- »کجا آقا مهدی!»
- بچّهها با تعجّب نگاهش میکنند. با ناراحتی جواب میدهد: «من گناه کردم!»
- »چه گناهی آقا مهدی؟»
- »حواسم نبود، از چراغ قرمز رد شدم!»
موضوع به نظر ما بیاهمیّتتر از آن است که رویش فکر کنیم. همه میگوییم: «حالا از چراغ رد شدهایم و تمام شده است، برویم آقا مهدی.»
امّا مهدی سرِ رفتن ندارد. شاید از حرف ما هم عصبانی شده است.
- کجا برویم؟ امام فرمودهاند رعایت قوانین رانندگی واجب شرعی است. من گناه کردم.
تازه فهمیدم که مهدی چه میگوید و کجای کار است.
- چه کار کنیم آقا مهدی؟
باید بروم و پلیس را پیدا کنم!
- خب؟…
- برایش بگویم چرا مرا جریمه نکردی!
از ماشین پیاده میشود. هر چه اصرار میکنم، فایده ندارد. من هم به دنبال او پیاده میشوم. مهدی پلیس را پیدا میکند.
- »شما برای چه اینجا ایستادهاید؟ مگر شما ضابط قانون نظام نیستی که اینجا ایستادهای؟…»
پلیس را انگار برق میگیرد. مات و مبهوت نگاه میکند. حتم دارم که در عمرش به چنین موردی برنخورده است. خود من هم اوّلین بار است که میبینم راننده پلیس را مؤاخذه میکند.
- »شما وظیفه داشتید بنده را جریمه کنید!»
کم کم پلیس از بهت و حیرت بیرون میآید و انگار تمایلی به جریمه نوشتن ندارد. امّا مهدی رهایش نمیکند.
- تو باید جریمه بنویسی! بنده مقصرّم.
رسم خوبان ۲۸ – رعایت مقرّرات و ضوابط، ص ۳۹ و ۴۰٫ / بر ستیغ صبح، صص ۱۵۶ – ۱۵۵٫
پاسخ دهید