عذاب وجدان

آدم مذهبی‌ بودم تا حدود یک‌ سال پیش بنا به دلایلی معنویاتم را از دست دادم… از طریق چت، با آدم‌های منحرفی آشنا و دوست شدم و متأسفانه صحبت‌های جنسی از طریق چت و تلفن داشتم. تا این‌که یک روز با آقای متأهلی آشنا شدم. مدتّی تلفنی حرف می‌‌زدیم. یک‌روز همدیگر را دیدیم و او هم از خدا خواسته دست مرا می‌‌گرفت و به بدنم دست می‌‌زد… یک روز همسرش را به سفر فرستاد و وقتی تنها شد با اصرار مرا به خانه اش برد و… خیلی پشیمانم من تا حالا از این کارها نکرده بودم… حماقت کردم؛ حماقت محض. الآن هم آن آقا و هم من بسیار پشیمانیم… چه‌ کار کنم که هم خدا و هم همسر آن مرد از من بگذرند؟ عذاب وجدان بدی گرفتم. راه برگشتی وجود دارد؟

من خیلی بدبختم!

من خیلی بدبختم چون از روی احساسم تصمیم گرفتم. پارسال با پسری دوست شدم که یکی از دوستانم او را به من معرفی کرد. من عاشق او هستم و به خاطر این‌که او را از دست ندهم، بدون این که کسی بفهمد صیغه اش شدم. او قول داد همیشه برای من می‌‌ماند و تنهایم نمی‌‌ گذارد. امّا دیروز گفت تو زن من هستی و باید با هم رابطه جنسی داشته باشیم که من قبول نکردم و دعوا شد. می‌‌گوید اگر دوستم داری باید قبول کنی. به او گفتم با مادرم حرف بزن و بگو که با هم دوست هستیم. اوّل قبول کرد اما الآن می‌ گوید نه. او به من علاقه دارد، امّا دیروز می‌ خواست همه چیز را تمام کند که با خواهش من آشتی کرد.. امّا رفتارش عوض شده و می‌‌گوید در زندگی من، باید حرف، حرف مرد باشد ناراحتی اعصاب دارد، من او را دوست دارم از طرفی هم چند عکس‌ از من دارد. می‌‌ترسم همه چیز را تمام کنم و او بخواهد تلافی کند و عکس هایم را پخش کند. اگر این اتّفاق بیفتد من همه چیز را از دست می‌ دهم. لطفاً کمکم کنید تا کاری نکنم که به ضررم تمام شود و بعد پشیمان شوم.

دوستی برای ازدواج

با پسری ارتباط دارم که 6 سال از من کوچک تر است و می‌ دانم که مرا دوست دارد ولی احساس می‌‌کنم به خاطر سن من، راضی به ازدواج با من نیست. وقتی با هم هستیم رابطه‌مان خوب است، ولی وقتی از هم دور هستیم حتّی تماس تلفنی هم با من ندارد و سراغی از من نمی‌‌گیرد. اخیراً که وی را دیدم گفت 5 سال پیش دوست دختری داشته و به دلیل این‌که راضی به ارتباط جنسی با او نشده، وی را رها کرده است و از این راه می‌ خواست مرا تحریک کند که راضی به ارتباط با او شوم. لطفاً راهنمایی‌ام کنید که چه‌ کار کنم؟ به این دوستی‌ خاتمه دهم یا چاره ای برای آن وجود دارد تا وی را راضی به ازدواج با خود بسازم؟

پشیمانی از گذشته

من بیست سالمه؛ از وقتی خودم را شناختم عاشق خدا و اهل بیت(علیهم السلام) بودم و هستم. ولی از سن تکلیف بدحجاب بودم تا 14-15 سالگی. اما خدا رو شکر بعد از آن سال ها، طوری تغییر کردم که همه تعجب کردند. حجابم مشکل داشت که به مدد خدا حجاب کاملی دارم. من تا الان چه با حجاب خوب و چه بد، با پسرها رفاقت داشتم حتی رابطه ای کثیف که وقتی خودم یادم می‌‌افتد و الان که دارم می‌ نویسم هم شرمنده ام و حالم از خودم به هم می‌‌خورد. اما این را می‌ دانم که خدا بخشنده است و خودش گفته بیایید توبه کنید، مخصوصاً در جوانی. من این کار را ترک کردم و به لطف خدا حتی به پسرها نگاه هم نمی‌ کنم و از التماس‌هاشون برای رفاقت حالم به هم می‌ خورد. من واقعاً توبه کرده ام و خدا من را بخشیده است؛ اما چرا نمی‌ توانم آن خاطره کثیف را برای همیشه از خاطرم پاک کنم. دیگر طاقت شرمندگی پیش خدا را ندارم. دیگر این‌که چرا پسرها وقتی به یه دختر چادری با حجاب کامل برخورد می‌ کنند با این‌که اون دختر هیچ اعتنا و نگاهی هم نمی‌‌کند باز هم می‌ خواهند رفاقت کنند؟ پیش خودشان چه فکری می‌‌کنند؟ و این‌که در آن صورت اگر پسر به دختر نگاه کند دختر هم مقصر است و مرتکب گناه شده است؟

6 کیلو وزن کم کردم!

با هیچ پسری دوست نبودم؛ ولی 4 ماه هست با پسری تلفنی صحبت می‌‌کنم. اول فکر کردم قصد ازدواج دارد. بعد از یک مدت به او گفتم که برایم خواستگار آمده. او هم گفت: اگر خوب است قبول کن؛ من موقعیّت ازدواج ندارم. من دوستش دارم او هم همین‌طور. ولی عاشقم نیست این را خودش گفته است. او پول و کار ندارد. ولی من دوستش دارم. می‌‌گوید 10 درصد احتمال دارد با هم بمانیم و این که جدایی از من به او فشار می‌‌آورد ولی چاره ای نیست. می‌‌خواهم این 10 درصد به 100درصد تبدیل شود. چون نمی‌ توانم از او جدا شوم. نمی‌‌توانم فراموشش کنم. در این چند وقت که با او هستم 6 کیلو وزن کم کردم. مرتّب تپش قلب شدید دارم. چه کار کنم که جدّی از من خواستگاری کند؟ نمی‌ خواهم از این بیشتر غرورم خرد شود.

نمی دانم صبر یعنی چه؟!

حدود یک سال است عاشق پسری شدم. در این مدت از نظر روحی خیلی خراب شدم و تمرکزم کم شده است. از وضعیتش اطلاعات کاملی ندارم فقط می‌دانم مهندس است. از دین و فرهنگ، وضعیت خانواده آنها اصلاً خبری ندارم؛ اما دوستش دارم. این مدت که در کلاس بودیم خیلی نجیب، عاقل، درس‌خوان و کاری اما واقعاً مغرور بود. من یک دختر مذهبی و پایبند به عقاید خودم هستم. برای همین نه می‌‌توانم به او ابراز علاقه کنم، نه واسطه بفرستم چون امکان دارد بفهمد آن وقت آبروی من می‌‌رود. راستش را بگویم اصلاً دلیل علاقه خودم را نمی‌‌دانم ولی تحمل صبر کردن را ندارم. اصلاً نمی‌ دانم صبر یعنی چه؟ لطفاً راه حل اساسی به من پیشنهاد کنید. باید چه کار کنم.

من خیلی بها دادم!

من به طرفم خیلی بها دادم؛ آن‌ وقت او با تمام عشق و وفاداریم به من خیانت می‌‌کند. با صد نفر رابطه دارد. ولی من هنوز برایش دعا می‌ کنم و دوستش دارم. نزدیک به 5 سال است که دوست هستیم و 3سال هم صیغه اش بودم. نمی‌ توانم برای همیشه فراموشش کنم. فکر می‌‌کنم تنها می‌‌شود. کسی به دادش نمی‌‌رسد. به من احتیاج پیدا می‌ کند. بارها رفته و برگشته است. الآن نیست. باز رفته. همیشه به او پیام می‌‌دهم. یادش می‌‌اندازم که به یادش هستم. ولی او جواب نمی‌ دهد. باز می‌‌گویم اشکالی ندارد؛ دوستش دارم. قشنگ‌ترین لحظاتم را با او گذراندم.

این طوری بهتره!!

بعضی ها خیلی با هم راحتند و دور همی خوش اند و حتی می‌ گویند برای زندگی آینده این طوری بهتره؟!!

التماس تلفنی!

یکی از پسرها چندبار تلفنی با من صحبت کرد و اظهار محبت کرد اما من جواب منفی دادم. اما اون گفت از وقتی با تو آشنا شدم بیشتر نماز می‌ خوانم و اگر به من کمک نکنی در زندگی شکست می‌ خورم حالا من چه کار کنم؟

فقط ارتباط

با پسری ارتباط جنسی دارم امّا رابطه زناشویی انجام نمی‌‌شود. آیا این کار اشتباه است؟

دوری راه!

دانشجوی ترم آخر هستم. پنج ماه پیش با پسری آشنا شدم؛ حالا این رابطه به خاطر دوری راه و مخالفت پدرش قطع شده. حال روحی خوبی ندارم. لطفاً مرا راهنمایی کنید.

می خواهم فراموشش کنم

من از یکی از همکلاسی‌های پسرمان خیلی خوشم می‌‌آید؛ می‌ توانم بگویم عاشقش هستم؛ ولی او تا به حال هیچ ابراز علاقه ای نکرده؛ می‌ خواهم فراموشش کنم، ولی هر روز او را می‌‌بینم. چندبار تصمیم گرفتم؛ ولی هر دفعه…