شهادت عبّاس بن علی علیه السلام 12

طریحی نقل کرده است: آه و افسوس بر عبّاس! آن‌گاه که با قلبی سوزان به فرات نزدیک شد، خواست آب بنوشد، به خودش خطاب کرد: وای بر سرور و سالار تشنه‌ کام! از نوشیدن چشم پوشید و لب تر نکرد، یا خواست بنوشد ولی تشنگی برادر و برادرانش را یاد آورد. آه بر عبّاس! آن‌گاه […]

شهادت عبّاس بن علی علیه السلام 9

 بهبهانی گفته است: در برخی کتب معتبره آمده است که به سبب فراوانی زخم‌هایی که بر عبّاس (ع) وارد شده بود، امام حسین (ع) نتوانست او را به محلّ شهیدان ببرد؛ جسد او را در همان محلّ شهادتش گذاشت و گریان و اندوهگین به خیمه‌ها بازگشت.     قال البهبهانیّ: و فی بعض الکتب المعتبرّه […]

شهادت عبّاس بن علی علیه السلام 8

از مفضّل بن عمر روایت شده که امام صادق (ع) فرمود: عمویمان عبّاس، بصیرتی نافذ و ایمانی استوار داشت، در رکاب ابا عبدالله الحسین (ع) جهاد کرد و آزمایش خوبی داد و به شهادت رسید. فرمود: شهید شد، در حالی که سی و چهار سال داشت.     روی عن المفضل بن عمر: قال الصّادق […]

شهادت عبّاس بن علی علیه السلام 5

علّامه‌ی مجلسی گفته است: می گویم: در برخی تألیفات اصحاب ماست که عبّاس، چون تنهایی امام را دید، نزد برادرش آمد و عرضه داشت: برادرم! آیا اذن میدان هست؟ حسین (ع) به شدّت گریست، سپس فرمود: برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی سپاهم پراکنده می‌شود. عبّاس گفت: سینه‌ام تنگ شده و از زندگی سیر […]

شهادت عبّاس بن علی علیه السلام 2

 شیخ مفید گفته است: آن گروه بر حسین بن علی (ع) حمله آوردند و بر سپاه او چیره گشتند. تشنگی بر آن حضرت غلبه کرد. سوار بر اسب شد و آهنگ فرات کرد، در حالی که برادرش عبّاس هم پیش روی او بود. سپاه ابن سعد ملعون راه را بر او بستند. مردی از بنی […]

شهادت عبّاس بن علی علیه السلام 1

ابو الفرج گفته است: عبّاس بن علیّ بن ابی‌طالب که کنیه‌اش ابو الفضل است و مادر او نیز امّ البنین و بزرگترین فرزند امّ البنین است و آخرین کسی است از برادرانش که از این پدر و مادر به  شهادت رسید چون فرزند داشت ولی آن برادران فرزند نداشتند، از این رو آنان را جلوتر […]

گفتگوی امام حسین علیه السلام با کوفیان 2

سیّد بن طاووس افزوده است: چون امام این خطبه را خواند و دخترانش و خواهرش سخن او را شنیدند، گریه و شیون کردند و صدای ناله‌هایشان بلند شد. امام، برادرش عبّاس و پسرش علی اکبر را فرستاد که آنان را آرام کنید. به جانم سوگند گریۀ آنان بسیار خواهد بود.     و زاد سیّد […]

تأخیر جنگ به خاطر عبادت

خوارزمی گوید: حسین (ع) به برادرش عبّاس فرمود: برادر جان! نزد این گروه برو، ببین اگر بتوانی برای باقیماندۀ امروز جنگ را به تأخیر بیندازند، چنین کن. باشد که امشب را در پیشگاه خدایمان به نماز و دعا و استعانت از خدا و یاری‌طلبی در جنگ با اینان بگذرانیم. عباس نزد آنان رفت که هنوز […]

هجوم سپاه عمر سعد به طرف امام

خوارزمی گوید: چون نامۀ ابن زیاد به عمر سعد رسید و حسین را از آن آگاهانید، کسی از سوی عمر سعد ندا داد: ای سپاه خدا! سوار شوید. آنان سوار شدند و به طرف اردوگاه امام حسین (ع) تاختند. امام آن لحظه نشسته سر بر زانویش نهاده بود. صدای فریاد و شیون زینب را شنید […]

امان نامه برای عباس و برادرانش

خوارزمی گوید: چون نامه را پیچید و مهر زد، مردی به نام عبد الله بن ابی  المحل به ابن زیاد گفت: ای امیر! وقتی علی بن ابی‌طالب در کوفه نزد ما بود، از ما خواستگاری کرد و ما دختر عموی خود امّ البنین دختر حزام را به همسری او دادیم و از او چهار پسر […]

جنگ بر سر آب

خوارزمی گوید: چون تشنگی بر حسین (ع) و اصحابش شدّت یافت، شبانه برادرش عبّاس را با سی سوار و بیست پیاده و بیست مشک فرستاد تا آن‌که نزدیک آب رسیدند. عمرو بن حجّاج گفت: کیستی؟ نافع بن هلال گفت: من پسر عموی تو هستم، از یاران حسین (ع). آمده‌ام از این آبی بنوشم که شما […]

چرا ای غرق خون! از خاک صحرا بر نمی خیزی؟

چرا ای غرق خون! از خاک صحرا بر نمی خیزی؟ حسین آمد به بالینت تو از جا بر نمی خیزی؟   نمـاز ظـهر را با هم ادا کردیم در مَقتل بُود وقت نماز عصر، آیا بر نمی خیزی؟   خیام کودکان خالی از آب است و پر از افغان چرا سقای من! از پیش دریا […]