شهادت عبّاس بن علی علیه السلام 2

شیخ مفید گفته است: آن گروه بر حسین بن علی (ع) حمله آوردند و بر سپاه او چیره گشتند. تشنگی بر آن حضرت غلبه کرد. سوار بر اسب شد و آهنگ فرات کرد، در حالی که برادرش عبّاس هم پیش روی او بود. سپاه ابن سعد ملعون راه را بر او بستند. مردی از بنی […]
شهادت عبّاس بن علی علیه السلام 1

ابو الفرج گفته است: عبّاس بن علیّ بن ابیطالب که کنیهاش ابو الفضل است و مادر او نیز امّ البنین و بزرگترین فرزند امّ البنین است و آخرین کسی است از برادرانش که از این پدر و مادر به شهادت رسید چون فرزند داشت ولی آن برادران فرزند نداشتند، از این رو آنان را جلوتر […]
گفتگوی امام حسین علیه السلام با کوفیان 2

سیّد بن طاووس افزوده است: چون امام این خطبه را خواند و دخترانش و خواهرش سخن او را شنیدند، گریه و شیون کردند و صدای نالههایشان بلند شد. امام، برادرش عبّاس و پسرش علی اکبر را فرستاد که آنان را آرام کنید. به جانم سوگند گریۀ آنان بسیار خواهد بود. و زاد سیّد […]
تأخیر جنگ به خاطر عبادت

خوارزمی گوید: حسین (ع) به برادرش عبّاس فرمود: برادر جان! نزد این گروه برو، ببین اگر بتوانی برای باقیماندۀ امروز جنگ را به تأخیر بیندازند، چنین کن. باشد که امشب را در پیشگاه خدایمان به نماز و دعا و استعانت از خدا و یاریطلبی در جنگ با اینان بگذرانیم. عباس نزد آنان رفت که هنوز […]
هجوم سپاه عمر سعد به طرف امام

خوارزمی گوید: چون نامۀ ابن زیاد به عمر سعد رسید و حسین را از آن آگاهانید، کسی از سوی عمر سعد ندا داد: ای سپاه خدا! سوار شوید. آنان سوار شدند و به طرف اردوگاه امام حسین (ع) تاختند. امام آن لحظه نشسته سر بر زانویش نهاده بود. صدای فریاد و شیون زینب را شنید […]
امان نامه برای عباس و برادرانش

خوارزمی گوید: چون نامه را پیچید و مهر زد، مردی به نام عبد الله بن ابی المحل به ابن زیاد گفت: ای امیر! وقتی علی بن ابیطالب در کوفه نزد ما بود، از ما خواستگاری کرد و ما دختر عموی خود امّ البنین دختر حزام را به همسری او دادیم و از او چهار پسر […]
جنگ بر سر آب

خوارزمی گوید: چون تشنگی بر حسین (ع) و اصحابش شدّت یافت، شبانه برادرش عبّاس را با سی سوار و بیست پیاده و بیست مشک فرستاد تا آنکه نزدیک آب رسیدند. عمرو بن حجّاج گفت: کیستی؟ نافع بن هلال گفت: من پسر عموی تو هستم، از یاران حسین (ع). آمدهام از این آبی بنوشم که شما […]
چرا ای غرق خون! از خاک صحرا بر نمی خیزی؟

چرا ای غرق خون! از خاک صحرا بر نمی خیزی؟ حسین آمد به بالینت تو از جا بر نمی خیزی؟ نمـاز ظـهر را با هم ادا کردیم در مَقتل بُود وقت نماز عصر، آیا بر نمی خیزی؟ خیام کودکان خالی از آب است و پر از افغان چرا سقای من! از پیش دریا […]
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای

وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای خوش به حال لب اصغر! که تو سقّا شدهای آب از هیبت عبّاسی تو میلرزد بیعصا آمدهای، حضرت موسی شدهای به سجود آمدهای یا که عمودت زدهاند؟ یا خجالتزدهای؟ وه! که چه زیبا شدهای «یا اخا» گفتی و ناگه کمرم درد گرفت کمر خم شده را، غرق تماشا شدهای؟ […]
جان عمو! برای حرم، فکر آب کن

جان عمو! برای حرم، فکر آب کن رفع عطش، ز عترت «ختمیمآب» کن سقّای تشنگان حریم خدا تویی از بهر تشنگان حرم، فکر آب کن ای یادگار فاتح خیبر! عنایتی راه شریعه بسته بُوَد، فتح باب کن هرگز مباد از سر ما، سایهی تو کم! «یا رب! دعای خستهدلان مستجاب کن» در خیمهها ز تشنگی […]
میان ماه بنیهاشم و مه تابان

میان ماه بنیهاشم و مه تابان تفاوت است ز حدّ وجوب تا امکان مه سپهر شود گاه بدر و گاه هلال ولی نمیرسد این بدر را دمی نقصان مزیّن است از آن ماه، عرصهی غبرا منوّر است از این ماه، کشور ایمان حریم اوست، شفاخانهی خدا که ز خلق در این مقام شود درد بیدوا، […]
قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم

قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم و خدا خواست که بی دست و سر آغاز کنم چشمم از عشق و خجالت زدگی پر شده بود شرم اینگونه خدا قست کافرنکند! دست من باشد و راهی نشود باز کنم سر و سریست میان من ومشک و سر و دست کاش می […]
بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم

بر لب آبم و از داغ لبت میمیرم هر دم از غصّهی جانسوز تو، آتش گیرم مادرم داد به من درس وفاداری را عشقِ شیرین تو آمیخته شد با شیرم بوتهی عشق تو کرده است، مرا چون زر ناب دیگر این آتش غمها ندهد تغییرم اکبرت کشته شد و نوبتم آخر نرسید آیت قهر بیان […]
ای نازنین برادرِ با جان برابرم!

ای نازنین برادرِ با جان برابرم! افتادهای به خون ز چه؟ ای میر لشگرم! برخیز بهر یاریام، ای آن که بودهای در هر بلیّه یارم و در هر ورطه یاورم! با آن شجاعتی که تو را بود، بینمت افتادهای به خاک، ولی نیست باورم قد راست کن که گر علمت آمده نگون بهرت ز آهِ […]