حسین بود و تو بودی ، تو خواهری کردی

حسین بود و تو بودی ، تو خواهری کردی حسین فاطمه را گرم، یاوری کردی   غریب تا که نمانَد حسین بی عباس به جای خواهری آن جا، برادری کردی   گذشتی از همه چیزت به پای عشق حسین چه خواهری تو برادر؛ که مادری کردی    تو خواهریّ و برادر، تو مادریّ و پدر […]

روزی تمام همت خود را گذاشتی

روزی تمام همت خود را گذاشتی در خیمه های آتش و خون، پا گذاشتی   در کوچه های حادثه، همراه کاروان پا جای پای حضرت زهرا گذاشتی   با ناله های سوخته، در سوگ مجتبی داغی بزرگ بر جگر ما گذاشتی   در شام تیره ای که پر از بوی فتنه بود آینه ای مقابل […]

شام، روشن از جمال زینب کبراستی

شام، روشن از جمال زینب کبراستی  سر به زیر افکن که ناموس خدا، این جاستی  کن تماشا آسمانِ تابناک شام را  کآفتاب برج عصمت از افق، پیداستی  آب گردد زَهره ی شیران در این صحرا، مگر  دختر شیر خدا، خفته در این صحراستی؟  در شجاعت چون حسین و در شکیبایی حسن  در بلاغت چون علیّ […]

ز درد دل بگویم، یا غم دلدار یا، هر دو؟

ز درد دل بگویم، یا غم دلدار یا، هر دو؟ ز جور خصم نالم، یا فراق یار، یار هر دو؟  به خون دل نمی‏دانم ز دامان گرد غم شویم ؟ برادر! یا به اشک دیده ی خون بار، یا هر دو؟  جگر گون کرده اندر دیده، اشک حسرت زینب  فغان کودکان یا ناله ی بیمار یا […]

داد آسمان به باد ستم خانمان من

داد آسمان به باد ستم خانمان من  تا از كدام باديه پرسي نشان من  دور از تو، از تطاول گلچین روزگار شد آشیان زاغ و زغن، گلستان من   گردون به انتقام قتیلان روز بدر  نگذاشت يك ستاره به هفت آسمان من    زد آتشی به پرده ی ناموس من فلک کآید هنوز دود از […]

گفت زینب تا مکان در دامن مادر گرفتم

گفت زینب تا مکان در دامن مادر گرفتم چون حسین خویش دیدم، شاد گشتم، پر گرفتم   از ازل من با برادر هم سفر بودم در این ره بهر خود، یاری چو شاهنشاه بی لشگر گرفتم   بُد ز عهد کودکی، عشق حسین اندر دل من در بزرگی نیز ترک خانه و همسر گرفتم   […]

گریه‌ی امام رضا علیه السلام بر امام حسین علیه السلام

علامه‌ی مجلسی به نقل از برخی تألیفات متأخّرین از قول دعبل خزاعی چنین نقل می‌کند: در مثل چنین روزهایی خدمت مولایم علیّ بن موسی الرّضا (ع) رسیدم. اندوهگین و ماتم‌زده نشسته بود و اصحابش پیرامون او بودند. چون مرا دید که می‌آیم، فرمود: آفرین بر تو ای دعبل! مرحبا به یاور ما با دست و […]

نام‌های شهدای اهل بیت و مدفن آنان

شیخ مفید گوید: نام آنان که از خاندان امام حسین (ع) به همراه آن حضرت در کربلا به شهادت رسیدند و هفده نفر بودند و حسین بن علی (ع) که هجدهمین آنان بود، عبارت است از: 1-‌ عبّاس 2-‌ عبدالله 3-‌ جعفر 4- عثمان (پسران امیر المؤمنین (ع) که مادرشان امّ البنین بود) 5-‌ عبدالله […]

دودمان امام حسین علیه السلام در زیارت ناحیه‌ی مقدّسه

سیّد بن طاووس گفته است: با سند خودمان از جدّمان شیخ طوسی روایت است که گفت: محمّد بن احمد بن عیاش، از ابو منصور بن عبد المنعم بغدادی روایت کرده که این زیارت در سال 252 هجری[1] هنگام وفات پدرم از ناحیه‌ی امام زمان (ع) به دست شیخ محمّد بن غالب اصفهانی صادر شد. (محمّد […]

شهادت عبّاس بن علی علیه السلام 14

ابو الفرج گوید: امّ البنین، مادر این چهار شهید، همواره به بقیع می‌رفت و با سوزناک‌ترین ناله، بر آنان نوحه‌گری می‌کرد، مردم جمع می‌شدند و به نوحه‌گری او گوش می‌دادند. مروان هم برای شنیدن نوحه‌ی او همراه مردم دیگر می‌آمد و ندبه‌های آن بانو را می‌شنید و می‌گریست. این را علیّ بن محمّد بن حمزه، […]

شهادت عبّاس بن علی علیه السلام 12

طریحی نقل کرده است: آه و افسوس بر عبّاس! آن‌گاه که با قلبی سوزان به فرات نزدیک شد، خواست آب بنوشد، به خودش خطاب کرد: وای بر سرور و سالار تشنه‌ کام! از نوشیدن چشم پوشید و لب تر نکرد، یا خواست بنوشد ولی تشنگی برادر و برادرانش را یاد آورد. آه بر عبّاس! آن‌گاه […]

شهادت عبّاس بن علی علیه السلام 9

 بهبهانی گفته است: در برخی کتب معتبره آمده است که به سبب فراوانی زخم‌هایی که بر عبّاس (ع) وارد شده بود، امام حسین (ع) نتوانست او را به محلّ شهیدان ببرد؛ جسد او را در همان محلّ شهادتش گذاشت و گریان و اندوهگین به خیمه‌ها بازگشت.     قال البهبهانیّ: و فی بعض الکتب المعتبرّه […]

شهادت عبّاس بن علی علیه السلام 8

از مفضّل بن عمر روایت شده که امام صادق (ع) فرمود: عمویمان عبّاس، بصیرتی نافذ و ایمانی استوار داشت، در رکاب ابا عبدالله الحسین (ع) جهاد کرد و آزمایش خوبی داد و به شهادت رسید. فرمود: شهید شد، در حالی که سی و چهار سال داشت.     روی عن المفضل بن عمر: قال الصّادق […]

شهادت عبّاس بن علی علیه السلام 5

علّامه‌ی مجلسی گفته است: می گویم: در برخی تألیفات اصحاب ماست که عبّاس، چون تنهایی امام را دید، نزد برادرش آمد و عرضه داشت: برادرم! آیا اذن میدان هست؟ حسین (ع) به شدّت گریست، سپس فرمود: برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی سپاهم پراکنده می‌شود. عبّاس گفت: سینه‌ام تنگ شده و از زندگی سیر […]