ترک نماز شب

با چند نفر از رفقا راهی قم شدیم. بعد از زیارت به همراه احمد آقا و دوستان به خانهی یکی از رفقا رفتیم و شب را ماندیم. نیمههای شب بود که احمد آقا بیدار شد. من هم بیدار شدم ولی از جای خودم بلند نشدم! احمد آقا میخواست برای نماز وضو بگیرد امّا احساس کرد […]
آزادهی سرافراز

پیرمرد چند پسر داشت. یکی از آنها راهی جبهه شد. مدتی بعد و در جریان عملیّات پسرش مفقود الاثر شد. خیلیها میگفتند که پسر او در جریان عملیّات شهید شده است. یک مرتبه در حضور احمد آقا صحبت از پسر همین آقا شد. از همین شهید. احمد آقا خیلی محکم و با صراحت گفت: پسر […]
سرّ مخفی

من یک سرّ مخفی بین خود و خدا داشتم که کسی از آن خبر نداشت. احمد آقا مخفیانه به من گفت: شما دو تا حاجت داری که این دو حاجت را از خدا طلب کردی. اینکه خداوند یکی از حاجت شما را بدهد یا نه، موکول کرده به اینکه شما بتوانی در روز عاشورا مراقبهی […]
شیطنت شاگردان

نوع شیطنتهای نوجوانان و جوانانی که احمد آقا جذب مسجد میکرد، در مسجد خادمی داشتیم به نام میرزا ابوالقاسم رضایی که بسیار انسان وارسته و سادهای بود. او بینایی چشمش ضعیف بود. برای همین بارها دیده بودم که احمد آقا در نظافت مسجد کمکش میکرد. امّا بچّهها تا میتوانستند او را اذیّت میکردند! یک بار […]
فوتبال؛ وسیلهی جذب

فوتبال او حرف نداشت. دریبلهای ریز میزد و هیچ کس نمیتوانست توپ را از او بگیرد. خیلی به بازی مسلط بود. از همه عبور میکرد. امّا وقتی به دروازهی حریف میرسید توپ را پاس میداد به یکی از نوجوانها تا او گل بزند! احمد میرفت در تیم افرادی که هنوز با مسجد و بسیج رابطهای […]
ارتقای سطح معرفت

با مسئولان بسیج مسجد بارها صحبت کرده بود. میگفت بیشتر از برنامههای نظامی به فکر ارتقای سطح معرفتی بچّهها باشید. برای این کار خودش دست به کار شد. به همراه بچّهها در جلسات اخلاقی بزرگان تهران شرکت میکرد. در مناسبتهای مذهبی به همراه بچّهها به مسجد حاج آقا جاودان میرفت. به این عالم ربانی ارادت […]
تقویت نقاط مثبت

همیشه خوبیهای افراد را در جمع میگفت؛ مثلاً اگر کسی چندین عیب و ایراد داشت امّا یک کار خوب نصفه نیمه انجام میداد، همان مورد را در جمع اشاره میکرد. همیشه مشغول تقویت نقاط مثبت شخصیت بچّهها بود. باور کنید احمد آقا از پدر و برادر برای ما دلسوزتر بود. واقعاً عاشقانه برای بچّهها کار […]
از خجالت مُردم!

پدرم همیشه به مسجد میرفت امّا من اینگونه نبودم. تا اینکه یک روز پدرم من را با خودش به مسجد برد و دستم را در دست جوانی قرار داد و گفت: احمد آقا اختیار این پسرم دست شما! بعد به من گفت: هر چی احمد آقا گفت گوش کن. هر جا خواستی با ایشان بری […]
راه بندان

در راه بازگشت از بهشت زهرا به مسجد امین الدوله بودیم، ترافیک شدیدی ایجاد شده بود. ماشین در راه بندان متوقف شد. احمد نگاهی به ساعتش کرد. بعد دربارهی نماز اول وقت صحبت کرد امّا کسی تحویل نگرفت! احمد آقا از ماشین پیاده شد، بعد هم از همه معذرتخواهی کرد. گفتیم: احمد آقا کجا میروی؟! […]
معراج مؤمن

ما در محلهی چهار راه مولوی و سید اسماعیل تهران بودیم. شرایط محل بسیار روی بچّهها تأثیر داشت. روحیهی لات بازی و … اما عجیب بود که همهی بچّهها احمد آقا را به عنوان یک استاد قبول داشتند. شبها بعد از نماز داخل مسجد دور هم جمع میشدیم و احمد آقا برای ما احکام میگفت. […]
خواب دیدم

سوار یک ماشین شدیم. ما پشت ماشین نشسته بودیم و خودرو با سرعت حرکت میکرد. این ماشین هیچ حفاظی در اطراف خود نداشت. در سر هر پیچ دو نفر از کسانی که سوار شده بودند به پایین پرت میشدند! جاده خراب بود. ماشین هم با سرعت میرفت. یک باره به اطرافم نگاه کردم و دیدم […]
قنوت نماز

یک بار برنامهی بسیج تا ساعت سه بامداد ادامه داشت. بعد احمد آهسته به شبستان مسجد رفت و مشغول نماز شب شد. من از دور او را نگاه میکردم. حالت او تغییر کرده بود. گویی خداوند در مقابلش ایستاده و او مانند یک بندهی ضعیف مشغول تکلم با پروردگار است. قنوت نماز او طولانی شد. […]
عنایت اهل بیت

در مسجد کنار احمد آقا نشسته بودم. دربارهی ارادت و توسلات به اهل بیت (علیها السّلام) صحبت میکردیم. احمد آقا گفت: این را که میگویم به خاطر تعریف از خود یا … نیست. میخواهم اهمیّت ارتباط و توسل به اهل بیت (علیها السّلام) را بدانی. بعد ادامه داد: یک بار در عالم رؤیا بهشت را […]
ادب شهید

بیشترین و بارزترین صفت ایشان ادب و مهربانی و تواضع بود. هیچ کس از احمد آقا بیادبی ندیده بود. احترام و تواضع و مهربانی ایشان زبانزد بچّههای مسجد بود. ایشان همهی بچّهها را مؤدبانه صدا میکرد. هیچ کس در حضور او کوچک نمیشد. ممکن نبود با کسی به خصوص نوجوانان با خشونت برخورد کند. بزرگترین […]