قبیله بدعت

در طول تاریخ اسلام بدعتگذاران متعددی در میان امت اسلامی پیدا شدهاند که با اغراض شخصی و دنیوی و یا از روی جهالت با استفاده از گزارههای دینی و شعارهای مذهبی، بدعتهایی را در اسلام به وجود آوردهاند که میتوان گفت یکی از مصدایق بارز بدعتگذاران، گروه وهابی است که طبق حدیث شریف، مبارزه با این گروه بدعتگر در درجه اول بر عهده طبقه علماست.
درباره بطلان بدعتگذاری و نکوهش آن، روایات فراوانی از معصومان: وارد شده است که در ذیل به نمونههای آن اشاره میکنیم.
ویژگیهای دوران نوجوانی

سوال: من یک دختر 12 ساله دارم. ایشان خیلی علاقه دارد که با دوستانش رابطه برقرار کند. او هر روز به خانهی دوستانش میرود و یا دوستانش به خانهی ما میآیند. ما هرچه به او تذکر میدهیم او گوش نمیکند. لطفاًٌ من را راهنمایی بفرمایید. جواب: ویژگیهای دوران نوجوانی دورهی نوجوانی بسیار حسّاس است. بسیاری […]
گریهی خاندان پیامبر و اصحاب بر امام حسین علیه السلام و گریهی امّ سلمه 2

طبرانی با سند خویش از سلمان نقل میکند که: پیش امّ سلمه رفتم. گریه میکرد. پرسیدم: چرا گریه میکنی؟ گفت: رسول الله (ص) را در خواب دیدم که بر سر و صورتش خاک بود. پرسیدم: چه شده است یا رسول الله؟ فرمود: شاهد شهادت حسین (ع) بودم. قال الطّبرانیّ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْعَبَّاسِ […]
عاشورا، روز گریه

شیخ صدوق با سند خویش از عبدالله بن فضل هاشمی نقل میکند: به امام صادق (ع) عرض کردم: یابن رسول الله! چگونه روز عاشورا، روز مصیبت و غم و ماتم و گریه شد، امّا روز رحلت رسول خدا (ص)، روز وفات فاطمه (ع) و روز شهادت امیر المؤمنین (ع) و روز کشته شدن امام مجتبی […]
سخن جندب در مجلس ابن زیاد 6

شیخ مفید گوید: صبح که شد، ابن زیاد سر امام حسین (ع) را فرستاد که در کوچههای کوفه و بین همهی قبایل چرخاندند. (آنگاه اشعاری را از قول یکی از فرزانگان در سوگ این شهید از خاندان رسول الله (ص) و سرّ برافراشتهاش بر نیزهها و نگاه مردم به آن سر آورده است.) […]
رسیدگی به شمشیر و خواندن شعر

طبری به سند خود از امام زین العابدین (ع) چنین آورده است: آن شب که پدرم فردایش شهید شد، من نشسته بودم، عمّهام زینب از من پرستاری میکرد. پدرم از یاران خود کناره گرفت و در خیمهای بود و حوی (یا: جون) غلام ابوذر هم نزد او بود. امام در حالی که به آمادهسازی شمشیر […]
تأخیر جنگ به خاطر عبادت

خوارزمی گوید: حسین (ع) به برادرش عبّاس فرمود: برادر جان! نزد این گروه برو، ببین اگر بتوانی برای باقیماندۀ امروز جنگ را به تأخیر بیندازند، چنین کن. باشد که امشب را در پیشگاه خدایمان به نماز و دعا و استعانت از خدا و یاریطلبی در جنگ با اینان بگذرانیم. عباس نزد آنان رفت که هنوز […]
هجوم سپاه عمر سعد به طرف امام

خوارزمی گوید: چون نامۀ ابن زیاد به عمر سعد رسید و حسین را از آن آگاهانید، کسی از سوی عمر سعد ندا داد: ای سپاه خدا! سوار شوید. آنان سوار شدند و به طرف اردوگاه امام حسین (ع) تاختند. امام آن لحظه نشسته سر بر زانویش نهاده بود. صدای فریاد و شیون زینب را شنید […]
امان نامه برای عباس و برادرانش

خوارزمی گوید: چون نامه را پیچید و مهر زد، مردی به نام عبد الله بن ابی المحل به ابن زیاد گفت: ای امیر! وقتی علی بن ابیطالب در کوفه نزد ما بود، از ما خواستگاری کرد و ما دختر عموی خود امّ البنین دختر حزام را به همسری او دادیم و از او چهار پسر […]
دیدار امام با عمر سعد

خوارزمی گوید: امام حسین (ع) کسی نزد عمر سعد فرستاد که میخواهم با تو صحبت کنم؛ امشب بین اردوگاه من و اردوگاه خود، مرا دیدار کن. عمر سعد همراه با بیست سوار، امام نیز با همین شمار، از اردوگاه بیرون آمدند. چون به هم رسیدند، امام به یاران خود فرمود کنار بروند. فقط برادرش عبّاس و […]
جنگ بر سر آب

خوارزمی گوید: چون تشنگی بر حسین (ع) و اصحابش شدّت یافت، شبانه برادرش عبّاس را با سی سوار و بیست پیاده و بیست مشک فرستاد تا آنکه نزدیک آب رسیدند. عمرو بن حجّاج گفت: کیستی؟ نافع بن هلال گفت: من پسر عموی تو هستم، از یاران حسین (ع). آمدهام از این آبی بنوشم که شما […]
دست یافتن به چشمه آب 2

طبری گوید: عمر سعد، عمرو بن حجّاج را با 500 سوار فرستاد. آنان کنار فرات فرود آمدند و نگذاشتند حسین (ع) و اصحابش قطرهای آب بردارند. این سه روز قبل از شهادت حسین (ع) بود. عبد الله بن ابی حصین به امام میگفت: ای حسین! این آب را نمیبینی که مثل دل آسمان است. به […]
دست یافتن به چشمه آب 1

خوارزمی گوید: آن سپاه برگشتند تا در کنار فرات فرود آمدند و بین امام و یارانش با آب فاصله انداختند. تشنگی بر امام حسین (ع) و همراهانش صدمه زد. امام حسین (ع) بیلچهای برداشت و پشت خیمۀ بانوان آمد. نوزده قدم به طرف قبلهگاه برداشت. آنجا زمین را کند و چشمهای شیرین جوشید. امام حسین و همۀ […]
آمدن شمر به کربلا و قطع کردن آب

خوارزمی گوید: عبید الله مردم را در مسجد کوفه جمع کرد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم! خاندان ابوسفیان را آزمودهاید و آنان را چنان یافتهاید که دوست دارید. این امیر المؤمنین یزید است که میشناسیدش؛ خوش رفتار و نیکو کردار و پاک طینت و مردم دوست و نگهبان […]