سهم خودش

ماشینهای اصلاح، ده تا بود. آن زمان این ماشینها حکم کیمیا را داشتند. از این جور چیزها هم زیاد برای تیپ میآمد. من چهار، پنج سال کنار دستش بودم. گاهی توی سختترین مأموریّتهای شناسایی همراهش میرفتم؛ امّا در تمام این مدّت برای دلخوشی هم که شده، نشد یک بار یکی از آن وسایل را برای […]
چرا این کار را کردی؟

یک روز که من تازه از خدمت وظیفه آمده بودم، برای احوالپرسی نزد شهید در محل کارش رفتم. ایشان در آن هنگام، در یک مغازهی قنّادی کار میکردند. خُب علی القاعده وقتی برادر بزرگتر به دیدار برادر کوچکتر میرود، مورد پذیرایی قرار میگیرد. مخصوصاً که محلّ ملاقات، یک مغازهی قنّادی باشد. پس از احوالپرسی و […]
تأثیر غذا در عملیّات

شهید «خرازی» برنامهی غذایی رزمندگان را به رغم اشتغال فراوانی که داشت، از لحاظ پاکی مورد بررسی قرار میداد و از لحاظ مسائل شرعی در تهیهی آن دقّت زیاد به خرج میداد و میگفت: «دقّت کنید غذایی را که به بچّهها میدهید پاک و مطهّر باشد. چون اگر کوچکترین شبههای در آن باشد، در طول […]
کرامت پس از شهادت 3 – بوی خوش

نوروز سال 1365 از راه رسید. مراسم چهلم احمد آقا نزدیک بود. برای همین به همراه مجید رفتیم برای سفارش سنگ قبر. عصر یکی از روزهای وسط هفته با ماشین راهی بهشت زهرا (علیها سلام) شدیم. سنگ قبر و تابلوی آلومینیومی بالای مزار را تحویل گرفتیم. بعد کمی سیمان و مصالح خریدیم و سریع به […]
کرامت پس از شهادت 2 – فرزند دو قلو

من هشت سال پیش ازدواج کردم امّا بچّهدار نمیشدم، تا اینکه یک بار به توصیهی بسیجیان قدیمی مسجد به سراغ مزار شهید نیری در بهشت زهرا (علیها السّلام) رفتم. شنیده بودم که نزد خدا خیلی آبرو دارد برای همین گفتم: من اعتقاد دارم شما زندهاید و به خواست خداوند میتوانید گره از کار مردم باز […]
کرامت پس از شهادت 1- دارالشفاء

من تا روزهای آخر همیشه همراه احمد آقا بودم. به یاد دارم یک روز از مریضی مادرم به احمد آقا شکایت کردم. گفتم: هر کاری کردیم مادرم خوب نشده. دکترها جوابش کردن. و بعد گریهام گرفت. احمد نگاه خاصی به چهرهی من انداخت و گفت: ناراحت نباش، مادرت خوب میشه! فردای آن روز مادرم خوب […]
خبر شهادت

سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود. به جز یکی دو نامه، دیگر از او خبر نداشتیم. نگران احمد بودم. به بچّهها گفتم: خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم. یک روز دیدم رادیو مارش عملیّات پخش میکند. نگرانی من بیشتر شد. ضربان قلب من شدیدتر شده بود. مردم از خبر شروع عملیّات […]
نحوه شهادت

پائیز 64 در عملیّات والفجر 8، گردان سلمان از لشکر 27 محمّد رسول الله (ص) داشت تا مواضع مشخصی را دنبال کند. در ابتدای ستون در حال حرکت بودیم. یک طرف ما باتلاق و طرف دیگر حالت دشت داشت. به سرعت از مسیر جاده در حال حرکت بودیم. در حال رسیدن به خاکریز و سنگرهای […]
وصیّتنامه

«اللَّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فيها خالِدُونَ». پس از عرض سلام و تهیت به پیشگاه ارواح مقدس انبیا و ائمه معصومین (علیهما السّلام) بالاخص حضرت بقیت الله (ارواحنا له الفداء) چند سطری به عنوان سنتی از رسول […]
نامه بلند بالا

یکی از کارهای زیبایی که احمد آقا برای دوستان و شاگردانش انجام میداد نوشتن نامه بود. در زیر نامهای را که سال 1362 برای آقای ماشاءالله محمد شاهی ارسال شده به اختصار میخوانیم: بسم الله الرحمن الرحیم وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً (سورهی اسراء، 79) و قسمتی […]
دست نوشته هایی از جبهه

چون شهید طالب گمنامی بود، از حضور سه ماههی او در جبهه اطلاعاتی در دست نیست؛ به جز چند نامه و دست نوشته در ذیل به برخی از آنها اشاره میشود. در یکی از نامههایی که احمد آقا برای دوستش فرستاده بود آمده است: جبهه آدم میسازد. جبهه بسیار جای خوبی است برای اهلش! یعنی […]
کلید شخصیّت

انسان با توجّه به صفات و استعدادهای خاص خود که منحصر به فرد است، راه به سوی خدا را با سرعت و دقّت بیشتر میتواند طی کند. به این صفات منحصر به فرد اصطلاحاً «کلید شخصیّت» میگویند، که با شکوفایی این صفات و پیدا کردن کلید شخصیّت، قفل جان آدمی باز میشود و به سوی […]
بدقولی

یک روز سراغ ایشان رفتم و گفتم: برای یکی از کارهای مسجد دو ساعت موتور تریل 250 شما را لازم داریم. ساعت دو عصر موتور را تحویل داد و ما هم حسابی مشغول شدیم! خیلی حال میداد. دو ساعت ما، تا غروب فردا ادامه پیدا کرد! با هزار خجالت و ناراحتی رفتم درب خانهی احمد […]
کرامات مجلس سیّد الشّهداء

در یکی از متنهای به جا مانده در دفتر خاطرات احمد آقا در مورد امام حسین (علیه السّلام) آمده است: «روز اربعین وقتی به هیئت رفتم در خودم تاریکی میدیدم. مشاهده کردم قفسی در اطراف من ایجاد شده و زندانی شدهام! امّا وقتی سینهزنی و عزاداری آغاز شد مشاهده کردم که قفس از بین رفت. […]