لبانمان همه خشکند و چشمها چه ترند!

لبانمان همه خشکند و چشمها چه ترند! درون سینهی من شعرها چه شعلهورند! نیامد آن که سبویی عطش بنوشدمان هزار سال گذشته است و چشمها به درند چه رفته بر سر آن دستهای آبآور؟ که خیمههای عطشسوز، تشنهی خبرند کجاییاند مگر این سران سرگردان؟ که از تمام شهیدان روزگار، سرند فراز نی ،دو لبت را […]
از زين فتاد و سر به سر خاك بر نهاد

از زين فتاد و سر به سر خاك بر نهاد خاكم به سر چو او به سر خاك سر نهاد هر جا كه سر نهاد بر آن ريگ هاى گرم از تاب رفت و باز به جاى دگر نهاد مرگ برادرش كمرش را شكسته بود برچيد جامه را و به زير كمر نهاد بند از […]
عشق سر در قدم ماست ،اگر بگذارند

عشق سر در قدم ماست ،اگر بگذارند عاشقان را سر سوداست، اگر بگذارند ما و این کشتی طوفان زده درموج بلا ساحل ما دل دریاست اگر بگذارند دشت از هرم عطش سوخته و هاله ی غم سایبان گل زهراست اگر بگذارند آب بر آتش لب های عطشناک زدن آخرین نیت سقاست اگر […]
چون بهر شاه تشنه جگر ، یاورى نماند

چون بهر شاه تشنه جگر ، یاورى نماند عبّاس و قاسمى و على اکبرى نماند از کید و کین اخترو بى مهرى سپهر از بهر یاوریش، نکواخترى نماند اِلّا نشان ناوک اعدا ، تنى نگشت اِلّا براى زیب سِنان ها ، سرى نماند سیراب ، تشنه اى به جز از ناوکى نگشت […]
بر حالت غریبی او، آسمان گریست

بر حالت غریبی او، آسمان گریست تنها نه آسمان، همه کون و مکان گریست چون سوی مقتل آمد و بر کشتگان گذشت بر هر جوان و پیر؛ خروشان، چنان گریست کز تاب شرم، در رُخ او ماسوا گداخت وز باب رحم، بر دل او کُن فَکان گریست هم بر رجال کشته ی […]
آنان که ، دوستیّ خدا ادعا کنند

آنان که ، دوستیّ خدا ادعا کنند باید که کار در خور این مدّعا کنند بشکته شد چو زورق هستی به بحر عشق بایست تا شنا به محیط فنا کنند آنان که مایلند به قوسین ابرویش باید که سینه اسپر تیر بلا کنند اهل ولا به راه بلا فاش و بر ملا […]
اي آن كه در عزاي تو چشم جهان گريست

اي آن كه در عزاي تو چشم جهان گريست وز درد جانگزاي تو هفت آسمان گريست تنها نه آدمي زغمت خون زديده راند در ماتم تو عرش و زمين و زمان گريست هر كاو، حديث داغ جگر سوز تو شنيد لرزان چو شمع با دل آتش فشان گريست از محنت تو شور به جنّ و […]
این اشک ها به پای شما آتشم زدند

این اشک ها به پای شما آتشم زدند شکرخدا! برای شما آتشم زدند من جبرییل سوخته بالم ،نگاه کن! معراج چشم های شما آتشم زدند سر تا به پا خلیل گلستان نشین شدم هر جا که در عزای شما آتشم زدند از آن طرف مدینه و هیزم،ازاین طرف با داغ کربلای شما آتشم […]
زان روز كه بر خاك فِتاد آن قد و قامت

زان روز كه بر خاك فِتاد آن قد و قامت بر خويش فرو رفت ز غم ، صبح قيامت آفاق به سر ، خاك سيه ريخت ز ظلمت در خاك ، نهان گشت چو خورشيد امامت آن روز كه كَندند ز جا خيمه ی او را چون كرد دگر خرگه افلاك ، اقامت؟ […]
ماه شب از غبار غم زینبم گرفت

ماه شب از غبار غم زینبم گرفت از داغم آفتاب، چون ماه شبم گرفت چسبید کام من ز عطش، بر زبان من راه سخن به گفتن هر مطلبم گرفت مجروح و خسته، چون که به میدان روان شدم با اشک و آه، دست مرا زینبم گرفت اول به یک نگاه، تواناییام فزود […]
دختر شه با ادب تا دامن بابا گرفت

دختر شه با ادب تا دامن بابا گرفت کار عشق و عاشقی در کربلا، بالا گرفت گفت: ای جان پدر! دیدی که چرخ بیوفا با چه نیرنگی تو را در کربلا از ما گرفت؟ سوختم پروانهسان در پرتو شمع رُخت بعد از این خاکسترم را باید از صحرا گرفت من یقین میدانم، […]
گریه، ای دختر رباب! مکن

گریه، ای دختر رباب! مکن نرگست، شیشهی گلاب مکن روی غمهای جان، غمی مفزای ز اشک حسرت، دلم کباب مکن روی مخْراش و مو مکَن، زینهار! خانهی صبر خود، خراب مکن چون شوم کشته، همچو ابر بهار گریه کن؛ حالیا شتاب مکن ابر اگر تیره کرد، روی جهان گله از ماه […]
حسین مانده و زینب، وداع آخر را

حسین مانده و زینب، وداع آخر راگرفته مویهكنان، مركب برادر را كجاست مقصدت؟ ای تكسوار عرصهی عشق!ببین به هر قدمت، دیدگان خواهر را تو یادگار نبی هستی، ای قتیل فرات!كه كردهاند نثار ره تو، كوثر را به دست توست اگر رشتهی قضا و قدرمزن به سنگ قضا، ساغر مقدّر را ببین به چهرهی اطفال خود […]
سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت:

سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت: «فراق یار نه آن میکند که بتْوان گفت» پدر! به جان تو! درد فراق آسان نیست «شنیدم این سخنِ خوش که پیر کنعان گفت» به گریه گفت:مکن ترک ما، برای خدا «که این سخن به مَثَل، مور با سلیمان گفت» زُدود اشک ز چشمش، […]