اي فلک رفعت و عرش مکين!

اي فلک رفعت و عرش مکين! تاجوَر کشور شرع مبين اي يکمين پور شه لافتي وي به پيمبر تو دوم جانشين شير هجا، بحر سخا، کوه حلم نور خدا، شمع هدي، اصل دين دامن صديقه کبري، تو را مکتب فضل و ادب اولين محضر جد و پدر تاجدار داد تو را، درس شعور و يقين […]
خسته ام، خسته ازين درد، خدا مي داند – (با تلخيص)

خسته ام، خسته ازين درد، خدا مي داند آري از مردم نامرد، خدا مي داند کوفه در کوفه، جفا کاري شان يادم هست آه! يک عمر خطا کاري شان يادم هست سالها بود که دلبسته گندم بودند فارغ از عشق، کمر بسته گندم بودند سامري مذهب و گوساله مرامند، دريغ تيغشان کند، گرفتار نيامند دريغ! […]
اگر فروغ تو تابد به مهر چرخ مطبَّق

اگر فروغ تو تابد به مهر چرخ مطبَّق بلند مي شود از ناي ذرّه بانگ انا الحق گرفته مذهب اسلام از وجود تو، شوکت گرفته دين محمد ز حسن روي تو، رونق ز مهر روي تو، روشن شده ست محفل گردون به فرِّ امر تو برپاست نه سپهر معلق جمال شاهد وحدت تويي به عالم […]
حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بيدر – (باتلخيص)

حوادث: آتش و، ما: خار و، غم: دود و، سرا: بيدر از آن روزم سيه، دل تيره، لب خشک است و مژگان تر چه باشد زير گردون جز بلا و سوز و رنج و غم؟! به مجمر چيست؟! جز نار و شرار و دود و خاکستر! چه امنيت؟ چه جمعيت؟ چه آسايش؟ چه آرامش؟ درين […]
نه هرکس شد مسلمان مي توان گفتش که سلمان شد

نه هرکس شد مسلمان مي توان گفتش که سلمان شد کز اول بايدش سلمان شود و آنگه مسلمان شد نه هر سنگ ار بدخشان است، لعلش مي توان گفتن بسي خون جگر بايد که تا لعل بدخشان شد جمال يوسف ار داري به حسن خود مشو غره صفات يوسفي بايد تو را تا ماه کنعان […]
اي علوي ذات و خدايي صفات – (با تلخيص)

اي علوي ذات و خدايي صفات صدر نشين همه ي کاينات سيد و سالار شباب بهشت دست قضا و قلم سرنوشت زاده طوبي و بهشت برين نور خدا در ظلمات زمين نور دل و ديده ي ختمي مآب سايه اي از پرتو تو آفتاب آينه ي پاک که نور خدا تابد از اين آينه بر […]
يا رب امروز چرا خاطر خلق افسرده ست

يا رب امروز چرا خاطر خلق افسرده ست شيعيان را گل رخسار، چرا پژمرده ست دل اولاد علي از چه چنين آزرده ست بار الها! مگر امروزي عزيزي مرده ست که به هر برزن و کو، گشته عزا خانه به پا چشم ياران شده از گريه به سان دريا ♦ ♦ ♦ گوييا اختري از […]
سايه ي دستي ميان قاب چشمان ترش

سايه ي دستي ميان قاب چشمان ترش چادر خاکي زهرا بالش زير سرش رنگ خون پاشيده بر آيينه ي احساس او لکه هاي سرخ روي گوشوار مادرش اين دم آخر به ياد ميخ در افتاده است خانه را آتش زند با روضه ي پشت درش لخته ها را پاک مي کرد از لب خشکيده اش […]
اي دل غمگين ز خود داري تغافل تا به کي؟

اي دل غمگين ز خود داري تغافل تا به کي؟ شو دمي نادم، که دور زندگاني گشت طي چند مي نازي به گيتي؟ کو جم و کو بزم کي؟ عبرت از پيشينيان گير و نوا برکش چو ني کام دنيا را گذار از عاقلي بر اهل وي يک زمان از دل برون کن شبهه ي […]
اي جمال تو متن آيه ي نور

اي جمال تو متن آيه ي نور نور چهر تو رشک آتش طور با لبان تو شهد نا مشهود با عذار تو ماه نامشهور شب عيد است و باده خواران را خيز و از ساغري نما مسرور باده اي ده که شستشو سازم اندر آن جامه ي عناد و غرور باده ني کاورندش از در […]
ز سوز عشق، صبحدم، زدم به بوستان قدم

ز سوز عشق، صبحدم، زدم به بوستان قدم که جويم از براي خود انيس دل، شريک غم ز دور، لاله اي مرا بديد و سر نمود خم که اي جوان در بدر بيا شويم يار هم مراست نيز همچو تو دلي حرارت آفرين ♦ ♦ ♦ چو من شدم ز بي کسي به باغ، همنشين […]
اي جمال تو جلوه ي ازلي – (با تلخيص)

اي جمال تو جلوه ي ازلي آيت کردگار لم يزلي اي دمت معجز مسيحايي بر تنت جامه ي شکيبايي آشنا با تو رسم مهر نداشت چشم ديدار آن سپهر نداشت کس به درد دلت طبيب نبود در وطن چون تو کس غريب نبود غربت تو ز تربتت پيداست سينه ها در غم تو خون پالاست […]
با غم عشق تو تا يار دل زار من است – با تلخيص

با غم عشق تو تا يار دل زار من است بهتر از خلد برين گوشه ي بيت الحزن است نه غم حور و نه انديشه ي جنت دارم از زماني که مرا بر سر کويت وطن است قصه ي عشق من و حسن تو اي مايه ي ناز نقل هر مجلس و زينت ده هر […]
خزان نبيند بهار عمري که چون توسروي به خانه دارد

خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد غمی نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد تو آن امیدی به باغ جانم که در هوای تو گلفشانم چو نوبهاری به بوستانی که شاخه شاخه جوانه دارد اگرچه بشکسته استخوانم چو از تو دم میزنم جوانم به بزمت آن شمع سرفشانم کزآتش […]