آن نخل به خو تپیده را می بوسید

آن نخل به خو تپیده را می بوسید آن مشک ز هم دریده را می بوسید خورشیدِ کنار علقمه خم شده بود دستان ز تن بریده را می بوسید شاعر: محمدرضا سهرابی نژاد  

علم از دست و دست از تن جداشد

علم از دست و دست از تن جداشد و مشک آب از دندان رها شد قیامت را به چشم خویش دیدم دمی که قامت خورشید تا شد شاعر: کریم رجب زاده

دیدنت را اگرچه در سر داشت

دیدنت را اگرچه در سر داشت به گمانم خیال دیگر داشت تشنه کام آمدی، نمی دانی لب آب از عطش ترک برداشت شاعر: کریم رجب زاده

ای آنکه عمود کین شکستت عباس

 ای آنکه عمود کین شکستت عباس پیروزی دین شد از شکستت عباس تو دست خدایی که به مرگ و به حیات بوسیده چهار امام دستت عباس شاعر: سید رضا مؤید

تا آب روان به کودکانش برسد

تا آب روان به کودکانش برسد نگذاشت که آب بر لبانش برسد ترسید اگرکه دیر جنبد عباس شاید خللی به امتحانش برسد شاعر: سید رضا مؤید

او طرح دگر ز عشق و تقوا می ریخت

او طرح دگر ز عشق و تقوا می ریخت آتش ز عطش بر سر دنیا می ریخت از لذت آب خوردنش افزون بود آن تشنه که آب را به دریا می ریخت شاعر: سید رضا مؤید

یکباره چو مهر، شعله ور گشت عباس

یکباره چو مهر، شعله ور گشت عباس سوزنده تر از خشم شرر گشت عباس با یاد لب خشک جگرگوشه ی عشق از شطّ فرات تشنه برگشت عباس شاعر: احد ده بزرگی

از ساغر ماه باده نوشید و گذشت

از ساغر ماه باده نوشید و گذشت بر تن زره از ستاره پوشید و گذشت بی دست کنار شطّ خونین فرات خورشید صفت به شب خروشید و گذشا شاعر: احد ده بزرگی

بر تشنه لبان، دجله ی بیتاب گریست

بر تشنه لبان، دجله ی بیتاب گریست چون چشمه فرات مشک پر آب گریست در دامن کهکشانی دشت عطش خورشید کنار نعش مهتاب گریست شاعر: عباس براتی پور

آن دم که ز غربت آشکارا دم زد

آن دم که ز غربت آشکارا دم زد طومار ستمگران دون، بر هم زد لب تشنه کنار شط مواج فرات پا بر سر زندگانی عالم زد شاعر: عباس براتی پور

تا ماه، اسیر پنجه ی غم شده بود

تا ماه، اسیر پنجه ی غم شده بود خورشید، سیاهپوش ماتم شده بود طوفان زده کشتی نجات امت بشکسته کنار نهرعلقم شده بود شاعر: عباس براتی پور

برکند دل از جهان و تقدیم تو کرد

برکند دل از جهان و تقدیم تو کرد خون ریخت ز دیدگان و تقدیم تو کرد چون تیر به مشک خورد و رفت آب از دست بر دست نهاد جان و تقدیم تو کرد شاعر: سید مهدی حسینی

زشرم روی ماهش آب شد آب

زشرم روی ماهش آب شد آب ز شوق دیدنش بیتاب شد آب نه بر لبهای خود آبی رسانید نه از لبهای او سیراب شد آب شاعر: سید مهدی حسینی

عطش در چشمهایش موج می زد

عطش در چشمهایش موج می زد دل دریا برایش موج میزد ز سوز تشنگی  می سوخت ساقی و دریایی به پایش موج می زد شاعر: سید مهدی حسینی