طفلان حرم تو را توان می دادند

طفلان حرم تو را توان می دادند یعنی به قدمهای تو جان می دادند می آمدی و فرشتگان بر لب رود اعجاز تو را به هم نشان می دادند شاعر: محمود سنجری

گلها همه بودند ولی یاس نبود

گلها همه بودند ولی یاس نبود آن راوی عشق و شور و احساس نبود غمناک ترین مرثیه را خواند حسین وقتی که عَلَم در کف عباس نبود شاعر: زکریا تَفعلی

در غربت نینوای تو مشک گریست

در غربت نینوای تو مشک گریست بر دست ز تن جدای تو مشک گریست گر چشم تو را تیر به هم دوخت ولی دریا دریا به جای تو مشک گریست شاعر: محمود تاری

آنان که به راه عشق سرگردانند

آنان که به راه عشق سرگردانند پیچ و خم این مسر را می دانند از سجده ی بی رکوعشان پیدا بود بی دست نماز عاشقی می خوانند شاعر: شهاب

زان دست که چون پرنده بی تاب افتاد

زان دست که چون پرنده بی تاب افتاد بر سطح کِرخت آبها، تاب افتاد دست تو چو رود تا ابد جاری شد زان روی که در حمایت آب افتاد شاعر: سلمان هراتی

ای خون خدا خدا بود یاور تو

ای خون خدا خدا بود یاور تو توحید، چه خوش نشسته در باور تو خود، چاره ی تشنه کامی اصغر کن کافتاده ز تن دو دست آب آور تو شاعر: عزیزالله خدامی

از چشم سپیده خواب را می برند

از چشم سپیده خواب را می برند از چشمه ی گل، گلاب را می برند بر شانه ی خود فرشتگان آهسته از علقمه روح آب را می بردند شاعر: محمد حسین کاظم زاده

آن روز غریبانه و تنها جان داد

آن روز غریبانه و تنها جان داد پرورده ی آسمان، به صحرا جان داد اسرار شگفت عشق معنا می شد وقتی که عطش کنار دریا جان داد شاعر: سید محمد حسین مؤمنی تنکابنی

هنگام سفر، پیشقدم شد دستم

 هنگام سفر، پیشقدم شد دستم قربانی قامت علم شد دستم تا نامه ی عشق را به خون بنگارم در محضر وصل او قلم شد دستم شاعر: جلال احمدی

افراشت به کوی عشق، پرچم عباس

افراشت به کوی عشق، پرچم عباس از عهده فشرد پای محکم عباس بی آب از او گلشن دین شد سیراب بی دست گرفت دست عالم عباس شاعر:فاطمه دهقانی

با دست بریده شکوه آغاز نکرد

با دست بریده شکوه آغاز نکرد با فرق شکسته نوحه ای ساز نکرد اما زخجالت نگاه طفلان چشمان به خون نشسته را باز نکرد شاعر: عبدالعلی صادقی

پیراهنی از زخم به تن دوخته است

پیراهنی از زخم به تن دوخته است این رسم ز حضرت غم آموخته است اس سرو تماشایی ایمان، عباس دل، شعله به شعله در غمت سوخته است شاعر: مجتبی تونه ای

می رفت و به راه، چشم می دوخت فرات

می رفت و به راه، چشم می دوخت فرات آن روز که چون ستاره افروخت فرات ای کاش که عباس لبی تر می کرد! در آتش این عطش، چه می سوخت فرات شاعر: مهدی طوری

در گلشن عشق از گل یاس بگو

در گلشن عشق از گل یاس بگو بر من خبری زخسرو ناس بگو از قحطی آب و کودکان عطشان از علقمه و دست عباس بگو شاعر: صفا تویسرکانی