ای کنز حیا کان ادب ادرکنی

ای کنز حیا کان ادب ادرکنی عباسِ علی میر عرب ادرکنی ای رفته به بحر تشنه، وز عشق حسین برگشته ز بحر تشنه لب ادرکنی شاعر: صغیر اصفهانی
خود عین صعود است اگر پاک افتد

خود عین صعود است اگر پاک افتد انگور شراب است چو از تاک افتد بگذار عمودها به پرواز آیند عباس عَلَمی نیست که بر خاک افتد شاعر: امید مهدی نژاد
تو منشأ خیر و برکاتی عباس

تو منشأ خیر و برکاتی عباس سکّان سفینه النجاتی عباس عالم همه سیراب ز دستت، اما لب تشنه برابر فراتی عباس شاعر: علی شکاری
تو بگشا چشم پیکان بسته ات را

تو بگشا چشم پیکان بسته ات را نظر کن زائر دلخسته ات را الهی بشکند دستی که با تیغ گسسته ابروی پیوسته ات را شاعر: سید فرید احمدی
نوای العطش باشد به نایش

نوای العطش باشد به نایش عمو رفته که آب آرد برایش چه کش گوید به این طفل عطشناک عمو آمد، ولی کو دست هایش؟! شاعر: محمود سنجری
عطش، خورشید را سیراب می کرد

عطش، خورشید را سیراب می کرد گل شش ماهه را بیتاب می کرد تنی بی دست با مشکی پُر از آب وضو در چشمه ی مهتاب می کرد شاعر: صمد پرویس
در چشم شرمگین شد ماه و خورشید

در چشم شرمگین شد ماه و خورشید حضوری آتشین شد ماه و خورشید حسین آمد به بالین برادر به یکدیگر قرین شد ماه و خورشید شاعر: سهیل محمودی
چون آتش عشق، شعله ور می گردد

چون آتش عشق، شعله ور می گردد در او رخ دوست جلوه گر می گردد تا رفع عطش از لب معشوق کند عاشق ز فرات تشنه بر می گردد شاعر: محمدعلی مردانی
هر دم که ز کارزار بر می گردی!

هر دم که ز کارزار بر می گردی! شوریده و بی قرار بر می گردی! این بار کدام لاله ات پر پر شد؟ کاین گونه شکسته وار بر می گردی! شاعر: سید حسن حسینی
مزارت عشق را بیتاب کرده

مزارت عشق را بیتاب کرده فلک را بنده ی سرداب کرده گواهی می دهد این قبر کوچک که مردی را خجالت آب کرده شاعر: حیدر توکلی
قربان دو دستی که ز تن گشت جدا

قربان دو دستی که ز تن گشت جدا وان چشم که خورد از ستم تیر جفا وان آبِ رخی که ریخت از اشک به خاک وان فرق که در راه خدا گشت دو تا شاعر: عباس محمدی (آزرده)
او غربت آفتاب را حس می کرد

او غربت آفتاب را حس می کرد در حادثه، التهاب را حس می کرد بی تابی کودکانش آتش می زد وقتی خنکای آب را حس می کرد شاعر: وحید امیری
در وادی عشق خضر راهی عباس

در وادی عشق خضر راهی عباس بر مردم خسته دل پناهی عباس گویند که ماه نورد گیرد از مهر خورشید حسین است و تو ماهی عباس شاعر: مهدی آصفی
بر دامن او گرد مدارا ننشست

بر دامن او گرد مدارا ننشست سقا، نفسی ز کار خود وا ننشست هرچند قلم شد عَلَم بازوی او با دست بریده باز از پا ننشست شاعر: تقی پور متقی