خطبه ی امام حسین علیه السلام

طبری گفته است: حرّ همراه یارانش از سویی و حسین (ع) از سوی دیگر پیش رفتند تا به منزلگاه «بیضه» رسیدند. حسین (ع) در آن‌جا برای یاران خود و همراهان حرّ خطبه‌ای خواند. پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم! پیامبر خدا (ص) فرمود: هر کس حا کم ستمگری را ببیند که حرام الهی […]

دیدار امام حسین علیه السلام با حرّ 2

طبری گفته است: حسین (ع) در «ذی حسم» به خطبه ایستاد. پس از حمد و ثنای الهی چنین گفت: وضعی پیش آمده است که می‌بینید. دنیا دگرگون و ناسازگار شده است؛ نیکی آن پشت کرده و شتابان در  گذر است. از دنیا جز ته ماندۀ ظرفی نمانده است، زندگانی بی‌ارزش همچون چراگاهی بدفرجام. آیا نمی‌بینید […]

دیدار امام حسین علیه السلام با حرّ 1

طبری با سند خود از عبد الله بن سلیم و مذری چنین نقل می‌کند: حسین (ع) آمد تا در شراف فرود آمد. سحرگاه جوانان را دستور داد تا آب زیاد بردارند. سپس راه افتادند تا نیمروز. مردی گفت: الله اکبر. امام از علّت این تکبیر پرسید: گفت: نخلستان دیدم. آن دو نفر گفتند: ما تاکنون […]

دیدار با بعضی بزرگان عرب 2

ابن سعید با سند خود از کسی که حسین (ع) را دیدار کرده، نقل می‌کند: در صحرا خیمه‌هایی برافراشته دیدم. پرسیدم این‌ها از کیست؟ گفتند: از حسین. نزد او رفتم. آن حضرت را دیدم که قرآن می‌خواند و اشک بر چهره‌اش جاری بود. گفتم: ای پسر پیامبر! پدر و مادرم به فدایت! چرا در این […]

دیدار با بعضی بزرگان عرب 1

شیخ مفید گوید: امام از بطن العقبه که می‌گذشت فرود آمد. پیرمردی از بنی عکرمه به نام عمرو بن لوذان با او دیدار کرد و از آن حضرت پرسید: کجا می‌روی؟ فرمود: کوفه. پیرمرد از حضرت خواست که برگردد و گفت: به خدا که جز بر نیزه‌ها و شمشیرها وارد نمی‌شوی. اینان که نامه برایت […]

تعبیر شدن خواب امام حسین علیه السلام

ابن قولویه با سند خویش از امام صادق (ع)روایت می‌کند: چون حسین بن علی (ع) بر منطقۀ عقبة البطن فراز آمد، به یاران خود فرمود: یقیناً کشته خواهم شد. گفتند: چرا یا ابا عبد الله! فرمود: در خواب دیده‌ام. گفتند: چه خوابی؟ فرمود: خواب دیدم که سگ‌هایی مرا می‌درند و سرسخت‌ترین آن‌ها سگی است لک […]

اعلام خبر شهادت مسلم و هانی و عبد الله بن یقطر

طبری با سند خود از بکر بن مصعب نقل می‌کند: امام حسین (ع) به اهل هیچ آب و آبادی نمی‌گذشت مگر این‌که در پی او راه می‌افتادند تا آن‌که به منزلگاه «زباله» رسید و خبر شهادت برادر رضاعی خود، عبد الله بن یقطر را دریافت. او را از میانۀ راه به سوی مسلم بن عقیل […]

رسیدن نامه مسلم به امام حسین علیه السلام

دینوری گوید: چون امام به منزلگاه «زباله» رسید، فرستادۀ محمّد بن اشعث و عمر سعد با امام دیدار کرد که حاوی پیام مسلم، مبنی بر بیعت‌شکنی مردم کوفه و ترک یاری بود. چون امام نامۀ مسلم را خواند، به درستی خبر یقین کرد و شهادت مسلم و هانی بر او بسیار ناگوار بود، فرستاده، همچنین […]

دیدار دوم با فرزدق

ابن اعثم گوید: حسین (ع) راه سپرد تا در «شقوق» فرود آمد و با فرزدق برخورد کرد. وی بر امام سلام کرد، نزدیک آمد و دست آن حضرت را بوسید. امام پرسید: ای ابو فراس! از کجا می‌آیی؟ گفت: از کوفه ای پسر دختر پیغمبر! فرمود: مردم کوفه در چه وضعی بودند؟ گفت: مردمی را […]

دیدار با ابی هره ازدی

ابن اعثم گوید: امام حسین (ع) شب را در سرزمین ثعلبیه ماند. صبح با مردی از اهل کوفه به نام ابو هرۀ ازدی دیدار کرد. وی پس از سلام بر امام، عرضه داشت: ای پسر پیامبر! چه عامل سبب شد از حرم خدا و حرمت جدّت پیامبر بیرون آیی؟ فرمود: ابو هره! بنی امیّه مالم […]

خبر شهادت مسلم بن عقیل

شیخ مفید از قول عبد الله بن سلیمان و منذر بن مشمعل چنین نقل می‌کند: چون از حج فارغ شدیم، اندیشه‌ای جز رسیدن به حسین (ع) در راه نداشتیم تا ببینیم کار او به کجا می‌کشد. با شترهای خود شتابان آمدیم و در «زرود» به وی رسیدیم. چون نزدیک او شدیم، مردی از کوفیان را […]

دیدار با زهیر بن قین 2

طبری با سند خویش از مردی از قبیلۀ بنی فزاره چنین آورده است: همراه زهیر بن قین از مکّه می‌آمدیم و با حسین هم مسیر بودیم. هیچ دلمان نمی‌خواست که با او در یک منزل فرود آییم. هر گاه او فرود می‌آمد زهیر جلو می‌رفت و هر گاه امام کوچ می‌کرد زهیر فرود می‌آمد تا […]

دیدار با زهیر بن قین 1

دینوری گوید: امام حسین (ع) راه را پیمود تا به زرود رسید. خیمه‌ای افراشته دید. پرسید از آن کیست؟ گفتند: خیمۀ زهیر بن قین است، که از حج برمی‌گشت و عازم کوفه بود. امام کسی را در پی او فرستاد تا به دیدار امام آید و صحبت کنند. وی از دیدار روی برتافت. همسرش با […]

دیدار با عبد الله عدوی 2

ابن اعثم گوید: حسین (ع) رفت تا به خزیمیه رسید و فرود آمد و یک شبانه روز آن‌جا توقّف کرد. سحرگاهان خواهرش زینب نزد او آمد و گفت: برادر! آیا خبر دهم که دیشب چه شنیدم؟ فرمود: چه شنیدی؟ گفت: نیمه شب برای کاری بیرون رفتم. هاتفی را شنیدم که این شعر را می‌خواند: ای […]