مهرت به كاينات برابر نمي شود

مهرت به كاينات برابر نمي شود داغي ز ماتم تو فزونتر نمي شود  از داغ جانگذار تو اي گوهر وجود  سنگ است هر دلي كه مكّدر نمي شود  ظلمي كه بر تو رفت ز بيداد اهل ظلم  بر صفحه ي خيال مصوّر نمي شود تنها جنازه ي توشد آماج تير كين يك ره شد اين […]

گفت : در مي زنند مهمان است

گفت : در مي زنند مهمان است گفت: آيا صداي سلمان است؟ اين صدا، نه صداي طوفان است مزن اين خانه ي مسلمان است مادرم رفت پشت در، اما گفت:آرام ما خدا داريم ما کجا کار با شما داريم و اگر روضه اي به پا داريم پدرم رفته  ما عزاداريم پشت در سوخت بال و […]

من جگر پاره زهرايم و پاره جگرم

من جگر پاره زهرايم و پاره جگرم همه را يارم و خود از همه مظلوم‌ترم خانـه‌ام قتلگـه و يـار ستمگر قاتل سوخته از شرر زهر، ز پا تا به سرم عمر من بود محرّم، همه روز و همه شب قاتل از زهر جفا کشت به ماه صفرم لب فرو بستم و ديدم که اهانت مي‌کرد […]

تو شمعي و بزمت دل انجمن

تو شمعي و بزمت دل انجمن تو سروي و مُلك وجودت چمن حجاز از بويِ عطر گيسوي تو خُتن در خُـتن در خُتن در ختن جبين و رخ و خال و خط هر چهار حسن در حسن در حسن در حسن به وصف تو زلف عروسانِ طبع شِكن در شِكن‌ در شِكن در شِكن به […]

اَبر، زصبرِ دلم به گريه درآيد

اَبر، زصبرِ دلم به گريه درآيد اشك جگرگون نه، بر رُخم جگر آيد قصّه‌اي از غصّه‌هاي صبر گدازم كوه اگر بشنود ز پاي درآيد نيست دگر شوق زندگي به دل من مُنتظرم عُمر مرگبار، سرآيد لَختِ دل من نوشته بر ورقِ طشت جانِ به لب آمده ز تن به درآيد داد حَسن (ع) بر حُسين […]

حسين اِستاده و گويي که از رازي خبـر دارد

حسين اِستاده و گويي که از رازي خبـر دارد که بر چشم حسن با يک جهان حسرت نظر دارد زمرّدگون شده ياقوت لـــــب‌هاي دُر زهرا که از لـــخت دل خود طشت را پُر از گهر دارد ز عمري خوردن خون جگر آسوده خـواهد شد يکي گويد به زينب چشم خود از طشت بردارد به کنجي […]

زتواي زهر ممنونم كه خود را كارگر كردي

زتواي زهر ممنونم كه خود را كارگر كردي تو آخر، بار من بستي و راهيِّ سفر كردي اگر آبي بر آن ريزند   بنشانند آتش را چه آبي تو؟ كه در جان من ايجاد شرر كردي نه اُمّيدي به ماندن دارم و ني زندگي خواهم اَثَر از اين دو ديگر نيست تا در من اثر كردي […]

بيا خواهر كه از كارم گره دست اجل وا كرد

بيا خواهر كه از كارم گره دست اجل وا كرد برادر  عَزم ديدار بهشت روي زهرا كرد سراپا درد بودم، كس به درمانم نمي كوشيد ز رَه مرگ آمد و دردم طبيب آسا مداوا كرد فضاي دل ز درد و غصه و زخم زبان پُر بود در اين خانه چگونه زَهر جاي خويش پيدا كرد […]

تاهستم اي رفيق نداني که کيستم

تاهستم اي رفيق نداني که کيستم روزي سراغ وقت من آيي که نيستم درآستان مرگ که زندان زندگي است تهمت به خويشتن نتوان زد که زيستم پيداست از گلاب سرشکم که همچوگل يک لحظه خنده کردم وعمري گريستم خود مدعي که نمره انصاف اوست صفر درامتحان صبردهد نمره بيستم گوهرشناس نيست در اين شهر «شهريار» […]

اي دل مگو كه موسم اندوه شد بسر

اي دل مگو كه موسم اندوه شد بسر ماه محرّم ار بسر آمد مه صفر فارغ نشد هنوز دل از بار اندهي  كامد به روي ماتم او ماتمي دگر كم نيست آل فاطمه گرچه به چشم خلق بس اندك اند و خوار و حقيرند و مختصر اين قوم برگزيده ي خلّاق عالم اند از چشم […]

اي حسن اي مظهرحُسن وحسن – باتلخيص

اي حسن اي مظهرحُسن وحسن سبط نبي پور شه ممتحن فاطمه را ،اي كه تويي نورعين صلح توهمدوش قيام حسين گركه نبد صلح تو اي مقتدا نهضت عاشور، نگشتي به پا صلح توكز امر رسول وخداست زيربناي هدف كربلاست شاهد من گفته ي خير الانام قاعد و قائم – ولدانم – امام اي حسن اي […]

دل بود سوخته ي عشق فرحزاي حسن

دل بود سوخته ي عشق فرحزاي حسن جان بود شيفته ي حسن دل آراي حسن در دل لاله زعشق رخ او سودائيست دل من لاله صفت سوخت زسوداي حسن دل ديوانه زهجر لب لعلش پرخون دل پرخون شده ديوانه وشيداي حسن چشمه ي دل ز ره ديده فشاند خوناب درغم وحسرت گلچهره ي  زيباي حسن […]

اي جان اهل دل که جهان را تو سروري

اي جان اهل دل که جهان را تو سروري خورشيد و مه نه اي واز اين هردوبرتري جان مي دهي به مرده ، مگر پور مريمي؟ دل مي بري به جلوه، مگر نور حيدري ؟ درخلق و خوي ومهر وبزرگي و مردمي (( آيينه ي تمام نماي پيمبري )) گردون به پيش قدر تو از […]

هر نگاهت شکيب مي بارد

هر نگاهت شکيب مي بارد چشم هايت خلاصه‌ي صبر است همه‌ي عمر پر تلاطم تو لحظه لحظه حماسه‌ي صبر است   نقش انگشترت حکايت داشت عزّتت را کسي نمي فهمد چه غمي جانگداز تر از اين ساحتت را کسي نمي فهمد   چشم باراني ات پريشان از ظلمت سرد اين کوير شده چقدر اين قبيله […]