جگر پاره شده مرهم بي ياور ها

جگر پاره شده مرهم بي ياور ها درد و غم، زخم زده بر جگر مادر ها اين چه رسمي ست که يک عده پرستوي غريب بنشينند درون قفس همسرها!؟ اين چه رازي ست!چرا چشم به در مي دوزد اين چه رازي ست!چه ديده ست به پشت درها گفت: “لا يوم…“ که راه نفسش بند آمد […]

روزي که خورشيد از قيامت در طپش بود

روزي که خورشيد از قيامت در طپش بود روزي که چرخ از هول محشر در کشش بود روزي که هستي جامه‌ي وحشت به بر داشت روزي که خورشيد آتش خون در جگر داشت روزي که غوغا بود و غرش بود و آوار آن روز سيلي بود و مادر بود و ديوار آن روز عمر باغبان […]

رسانده است به لبهاي شيعيان، جــانها

رسانده است به لبهاي شيعيان، جــان‌ها تني که دوخته شد بر کــفن، ز پيکان ها گهي ز بارش اشک و گهي ز بـارش تير سفينه اي است گـــرفتار بين طوفان ها به روي دست عزيزان خـود شود تشييع تني نجيب تــــر از گل به زير باران ها به دامـن کفنش گرچه گل ز خون روئيد […]

اي از رخت گشـــاد ره چـــاره هاي من

اي از رخت گشـــاد ره چـــاره هاي من هم خـــــاطرات بالــش گهواره هاي من هر زهر داد خــــصم به من چاره جستمش اين بــــــار بسته راه همه چاره هاي من دارم وصيتي بــه تو اي مـــــاه روي تو رويــــــاي آسمانـــــي نظاره هاي من گر خصم دوخت بر کفنم تير و خون چکيد هرگز مجوي خصمي […]

خواست بنا را به سوختن بگذارد

خواست بنا را به سوختن بگذارد شمع تنت را به انجمن بگذارد حُسن تو را خواست، بيشتر كند آنگاه نام تو را چون خودش « حسن» بگذارد خواست، ببيند بر آسمان قدمت را  ردي از آه تو بر چمن بگذارد زخم هات را شبيه غنچه ي تشنه  تا ابد به حالِ واشدن بگذارد شور دليرت […]

زن با پياله آمد و با عشوه گفت:

زن با پياله آمد و با عشوه گفت: «راهي ست راه عشق كه هيچش كناره نيست» يك جرعه ريخت توي پياله به مرد داد: ‌جز نوش كردن از دهنش هيچ چاره نيست از دست زن گرفت و دهان پياله را، تا تشنگي سرخ لبانش به پيش برد زن سرخ شد پياله به لب هاي مرد […]

…ناگهان رويش گل هاي كبود از بدنت

…ناگهان رويش گل هاي كبود از بدنت تند بادي و سپس نوبت پرپر شدنت آسمان ـ آبي محضي ـ ست به شكل رويت  كهكشان گمشده در سايه ي زلف شكنت خواب گل را پر از آرامش پروانه كند  باد يك لحظه اگر رد شود از پيرهنت دست در دست تو سوگند وفا مي خوردند تير […]

خدا كند كه دروغي بزرگ باشد اين

خدا كند كه دروغي بزرگ باشد اين من اعتماد ندارم به حرف طالع بين نشسته اند كمان هاي بيوه آماده گرفته اند كمين تير هاي چله نشين دوباره كوچه دوباره كسي ز اهل كساء دوباره فتنه‌ي شيطان دوباره غصب زمين و باز شد دهن ياوه اي و حرفي زد و پخش شد همه جا بوي […]

ببين مرا كه در آهم شراره خواهي ديد

ببين مرا كه در آهم شراره خواهي ديد ز اشك ديده به دامن ستاره خواهي ديد كنار بسترت از بس چو شمع مي‌سوزم ببين كه در دل اشكم شراره خواهي ديد برادر از دل خواهر تو خود خبر داري به غير گريه غم‌ام را چه چاره خواهي ديد گمان نداشتم و روزگار نيز نگفت كه […]

ببين مرا كه در آهم شراره خواهي ديد

ببين مرا كه در آهم شراره خواهي ديد ز اشك ديده به دامن ستاره خواهي ديد كنار بسترت از بس چو شمع مي‌سوزم ببين كه در دل اشكم شراره خواهي ديد برادر از دل خواهر تو خود خبر داري به غير گريه غم‌ام را چه چاره خواهي ديد گمان نداشتم و روزگار نيز نگفت كه […]

طشت پُر خون جگر ديدن مرا باور نبود

طشت پُر خون جگر ديدن مرا باور نبود دست گلچين بشكند اين قدر گل پرپر نبود كي گمان مي‌كردم از داغت بسوزد جان من؟ رو به رو گشتن به اين غم باور خواهر نبود پاي منبر مي‌نشستي مي‌شنيدي ناسزا خون دل خوردن ز غلتيدن به خون كمتر نبود ياد سوز سينه‌ي زهرا تو را از […]

اي وسعت بهاري بي انتهاي سبز

اي وسعت بهاري بي انتهاي سبز مرد غريب شهر ولي آشناي سبز روح اجابت است به دست تو بسكه داشت باغ دعاي هر شب تو ربناي سبز هر شب مدينه بوي خدا داشت تا سحر از عطر هر تلاوت تو با صداي سبز سرسبزي بهشت خدا چيست؟ رشته‌اي از بال‌هاي آبيِ تان آن عباي سبز […]

يك عمر در حوالي غربت مقيم بود

يك عمر در حوالي غربت مقيم بود آن سيدي كه سفره‌ي دستش كريم بود خورشيد بود و ماه از او نور مي‌گرفت تا بود، آسمان و زمين را رحيم بود سر مي‌كشيد خانه به خانه، محله را اين كارهاي هر سحر اين نسيم بود آتش زبانه مي‌كشد از دشت سبز او چون گلفروش كوچه‌ي طور […]

وقتي سکوت سبز تو، تفسير مي شود

وقتي سکوت سبز تو، تفسير مي شود چون بوي عشق، نام تو تکثير مي شود در انعکاس ساده آن فصل التهاب تنهايي ات،هر آينه تصوير مي شود طاقت گدازتر ز تب جنگ روبروست صلحي که زير سايه شمشير مي شود تو مرد جنگ بودي و، مي دانم اي عزيز! سردار بي سپاه زمين گير مي […]