مشک برداشت که سیراب کند، دریا را

مشک برداشت که سیراب کند، دریا را رفت تا تشنگی‌اش آب کند، دریا را آب روشن شد و عکس قمر افتاد در آب ماه می‌خواست که مهتاب کند، دریا را تشنه می‌‌خواست ببیند لب او را دریا پس ننوشید که سیراب کند، دریا را کوفه شد، علقمه؛ «شقّ‌القمر»ی دیگر دید ماه افتاد که محراب کند، […]

شاهی که بُوَد ساقی کوثر، پدر او

شاهی که بُوَد ساقی کوثر، پدر او دردا! که بریدند لب‌تشنه، سر او داغ پسر لاله عذارش، علی‌اکبر داغی است که تا حشر بُوَد بر جگر او صد آه از آن لحظه که افتاد به میدان بر پیکر صدپاره‌ی اکبر، نظر او بنْشست وبه زانو بنهادش سر و از غم گردید روان، سیل سرشک از […]

رفتي و از دل برون شد، صبر و قرار و توانم

رفتي و از دل برون شد، صبر و قرار و توانم  اي روشناي دل من! تاريك شد ديدگانم گفتم كه در سايه سار، قد رسايش نشينم  افسوس! افتاد بر خاك، آن سرو و آن سايبانم گم گشت ره پيش چشمم، آوخ !كزاين درد جان كاه  مي سوزم و هر دم آيد، دود دل از استخوانم […]

ای مـرتضی خصایل و احمد شمایلم

ای مـرتـضـی خـصـایل و احمد شمایـلـم !            وی پیش دیــده چیــده شده! میوه ی دلــم!   بگشای دیده و به دلم ، راه غـــم بـــبـــند              برق نگاه نیست ولی سوخـــــت حاصلـم   دیگر پس ازتو، خیر نبــاشد به زنــــدگی              ای عمر من! به مرگم از این داغ، مایلم   […]

می‌زند نیشِ سکوتت به دل من، پسرم!

می‌زند نیشِ سکوتت به دل من، پسرم! لب‌گشا، کشت مرا خنده‌ی دشمن، پسرم! چشم خود وا کن و یک بار دگر حرف بزن از لب تشنه و سنگینی آهن، پسرم! بی‌تو از دیده‌ی من، قوّه‌ی بینایی رفت در عوض دیده‌ی دشمن شده روشن، پسرم! داغ مرگ پسرش را به دلش بگْذارند آن که بگْذاشته داغت […]

غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم

غم به من چیره شد و تیره جهان در نظرم خیز و کن یاری‌ام، ای چشم و چراغم! پسرم! تا نوای تو شنیدم ز رُخم رنگ پرید خبر داغِ تو کرد از دو جهان بی‌خبرم چشم خود وا کن، اگر لب به سخن وا نکنی مکن از موی پریشان خود، آشفته‌ترم بس که غم هست […]

گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم

گمان مدار که گفتم برو، دل از تو بریدم نفس شمرده زدم، همرهت پیاده دویدم محاسنم به کف دست بود و اشک به چشمم گهی به خاک فتادم، گهی ز جای پریدم دلم به پیش تو، جان در قفات، دیده به قامت خدای داند و دل شاهد است، من چه کشیدم دو چشم خود بگْشا […]

به هر نحوی که یاد از جدّ خود «خیرالبشر» کردم

به هر نحوی که یاد از جدّ خود «خیرالبشر» کردم نظر بر قامت دل‌جوی تو، زیبا پسر کردم تسلّابخش دل بودی و بگْرفتندت از دستم ز عمرم سیر گشتم تا که بر جسمت، گذر کردم برای آن که شاید پیکرت را زنده دریابم ز هرسو بسته شد راهم، تلاش بیش‌تر کردم نمی‌شد چون به تنهایی، […]

تا کفن بر قد و بالای رسایت کردم

تا کفن بر قد و بالای رسایت کردم سوختم وز دل پُردرد، دعایت کردم آخرین توشه‌ام از عمر تو این بود، علی! که غم‌انگیز نگاهی ز قفایت کردم تو ز من آب طلب کردی و من می‌سوزم که چرا تشنه‌لب از خویش، جدایت کردم؟ گر کمی آب نبودم که رسانم به لبت داشتم اشکی و […]

سلام ما به حسين و به پاره ی جگرش!

سلام ما به حسين و به پاره ی جگرش! که پاره شد جگرش، از شهادت پسرش   به ُخلق و خو علی آیينه ی پيمبر بود  صدف علّی و به فضل و ادب، علی گهرش    خميد قامتش از داغ اکبرش زآن پيش که بشکند ز فراق برادرش، کمرش    ز پاره پاره تِن اوفتاده […]

گریه کردم به تو و از تو ، نوایی نرسید

 گریه کردم به تو و از تو ، نوایی نرسید هر چه گفتم پسرم ! هیچ صدایی نــرسید   بوسه دادم به لبت تا که لــبــی بگشایــی از لبِ غرق به خون تو ، نوایی نرســید   سوخت ازداغ تو ، بابا ! جگرِسوخته ام  سوی این سوخته دل ، باد صبایی نرسید   گر […]

خورشید بود و جانب مغرب، روانه شد

خورشید بود و جانب مغرب، روانه شد چون قطره بود و غرق شد و بی‌کرانه شد آیینه بود و خُرد شد و تکّه‌تکّه شد تسبیح بود و پاره شد و دانه‌دانه شد یک شیشه عطر بود و هزاران دریچه یافت یک شاخه یاس بود و سراسر جوانه شد آب فرات، لایق نوشیدنش نبود با جرعه‌ای […]

روان به جانب میدان، علی اکبر شد

روان به جانب میدان، علی اکبر شد جهان به دیده‌ی لیلا ز شب سیه‌تر شد چون بر شد از افق خیمه هم‌چو بدر منیر جهان ز پرتو رخسار او، منوّر شد به سر نهاد چون عمّامه‌ی رسول خدا عیان دوباره به خلق خدا، پیمبر شد به کف گرفت چون تیغ و نشست چون به عقاب […]

دل ناتوان لیلا، ز غم تو می‌گدازد

دل ناتوان لیلا، ز غم تو می‌گدازد چه کند اگر نسوزد؟ چه کند اگر نسازد؟ تو سوار روی نی، مادر دل کبابت از پی نه عجب اگر که در پای نی تو، سر ببازد تو اگر چه سربلندی، نظری به زیر پا کن که نظر به زیردستان، به بزرگ می‌بَرازد تو همان دولتی، سایه‌فکن بر […]