رفتن مسلم به خانه‌ی هانی 2

ابن اثیر گوید: هانی بن عروه مریض شد. عبیدالله به عیادت او آمد. عمارة بن عبید به هانی گفت: نقشه‌ی گروه ما کشتن اوست. خدا این فرصت را برای تو پیش آورده است. او را بکش. هانی گفت: دوست ندارم در خانه‌ی من کشته شود. عبیدالله بیرون شد. چیزی نگذشت که شریک بن اعور بیمار […]

رفتن مسلم به خانه‌ی هانی 1

 شیخ مفید گوید: چون مسلم بن عقیل شنید که عبیدالله به کوفه آمده و سخن گفته و تهدید کرده و از سران قول همکاری گرفته است، از خانه‌ی مختار به خانه‌ی هانی بن عروه رفت. شیعیان مخفیانه به خانه‌ی هانی رفت و آمد می‌کردند و یکدیگر را به کتمان توصیه می‌کردند. ابن زیاد، غلامش معقل […]

نامه‌های کوفیان به یزید و ورود ابن زیاد به کوفه

عبدالله بن مسلم، عمارة بن عقبه و عمر بن سعد، به یزید نامه نوشتند که مسلم بن عقیل به کوفه آمده و پیروان حسین (ع) با او بیعت کرده‌اند. اگر کوفه را می‌خواهی، مردی قوی برای آن بفرست.  ابن اعثم گوید: به عبید الله بن زیاد چنین نوشت: پیروان من از اهل کوفه به من […]

نامه‌ی امام حسین علیه السلام به کوفیان

شیخ مفید گوید: همراه هانی بن هانی و سعید بن عبدالله که آخرین پیک‌ها بودند، نامه‌ای به این مضمون نوشت: بسم الله الرّحمن الرّحیم. از حسین بن علی به گروه مؤمنان و مسلمانان. امّا بعد، هانی و سعید! نامه‌های شما را برایم آوردند و آخرین نامه‌هایی بود که از شما دریافت کردم. آنچه را نوشته […]

اجتماع شیعیان در کوفه و نامه نوشتن به امام حسین (ع)

ابن اعثم گوید: شیعیان در کوفه در خانه‌ی سلیمان بن صرد گرد آمدند. چون همه جمع شدند. سلیمان به سخنرانی پرداخت و پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر پیامبر و دودمان او و یاد کرد امیر المؤمنین و رحمت‌خواهی بر او و ذکر فضایل آن حضرت گفت: ای گروه شیعه! می‌دانید که […]

دیدار دوباره‌ی امام حسین علیه السلام با محمّد حنفیه 2

طبری شیعی با سند خویش از عبدالله بن عبّاس روایت می‌کند: حسین بن علی (ع) را در حالی که به سوی عراق بیرون می‌شد دیدم. به او گفتم: ای پسر پیامبر! بیرون مشو. فرمود: ای ابن عبّاس! آیا نمی‌دانی که مرگ من در آنجاست و شهادتگاه یارانم نیز آن‌جاست؟ گفتم: از کجا می‌گویی؟ فرمود: از […]

دیدار دوباره‌ی امام حسین علیه السلام با محمّد حنفیه 1

 سیّد بن طاووس با سند خویش نقل می‌کند: شبی که فردایش امام حسین (ع) می‌خواست از مکّه خارج شود، محمّد حنفیه نزد امام حسین (ع) آمد و گفت: برادر جان! کوفیان را می‌شناسی که به پدر و برادرت نیرنگ زدند. بیم دارم با تو نیز چنان کنند. در مکّه بمان که هم عزیزترین افراد حرمی […]

دیدار امام حسین علیه السلام با واقدی و زراره 2

سیّد بن طاووس گوید: روایت شده که چون آن حضرت تصمیم گرفت به سوی عراق رود، به خطبه‌خوانی ایستاد و فرمود: ستایش برای خداست. آنچه خدا بخواهد همان خواهد شد. نیرویی جز از خدای متعال نیست. درود و سلام الهی بر رسول خدا. بر فرزندان آدم، مرگ رقم زده شده، همچون گردن‌بندی که آویزه‌ی گردن […]

دیدار امام حسین علیه السلام با واقدی و زراره

طبری شیعی با سند خویش از زرارة بن جلح نقل می‌کند: سه شب پیش از آن‌که حسین (ع) به سوی عراق رود، او را ملاقات کردیم و سستی مردم کوفه را باز گفتیم و این‌که دل‌های مردم با اوست، ولی شمشیرهایشان بر اوست. حضرت با دست خود به آسمان اشاره کرد. درهای آسمان گشوده شد. […]

دیدار امام حسین علیه السلام با ابن عبّاس و عبدالله بن عمر

ابن اعثم گوید: امام حسین (ع) باقی‌مانده‌ی ماه شعبان و ماه رمضان و شوّال و ذی‌قعده را در مکّه ماند. عبدالله بن عبّاس و عبدالله بن عمر نیز در مکّه بودند. هر دو خدمت حسین بن علی (ع) رسیدند و تصمیم گرفته بودند که به مدینه بازگردند. عبدالله عمر گفت: رحمت خدا بر تو باد […]

ورود امام حسین علیه السلام به مکّه

شیخ مفید گوید: چون امام حسین (ع) وارد مکّه شد (ورودش شب جمعه سوم شعبان بود) این آیه را می‌خواند: «چون به سوی مَدین روی کرد، گفت: امید است که خداوند مرا به راه راست هدایت کند.» سپس فرود آمد و مردم مکّه با رفت و آمد به حضورش روی آوردند. نیز کسانی که برای […]

دیدار امام حسین علیه السلام با فرشتگان و جنّیان

شیخ مفید با سند خویش از امام صادق (ع) چنین روایت می‌کند: چون امام حسین (ع) از مدینه بیرون شد، گروه‌هایی از فرشتگان نشاندار، با سلاح‌هایی در دست و سوار بر اسبان بهشتی او را دیدار نموده و به او سلام کرده و گفتند: ای حجّت خدا بر مردم پس از جد و پدر و […]

نامه‌ی امام حسین علیه السلام به بنی هاشم

 صفّار قمی با سند خود از حمزة بن حمران نقل می‌کند که: نزد امام صادق (ع)، خروج حسین (ع) و همراه نشدن محمّد حنفیه را یاد کردیم. حضرت فرمود: ای حمزه! در این باره حدیثی برایت خواهم گفت و از این پس دیگر در این باره سؤال نکن. حسین (ع) چون به سوی مکّه جدا […]

خروج امام حسین علیه السلام از مدینه

شیخ مفید گوید: امام همان شب، شب یکشنبه 28 رجب به سوی مکّه بیرون آمد، در حالی که فرزندان و برادرزادگانش و برادرانش و بیشتر بستگانش همراهش بودند مگر محمّد حنفیه، و آن حضرت این آیه را می‌خواند: «بیمناک و نگران از شهر بیرون رفت، در حالی که می‌گفت: پروردگارا! مرا از ستمکاران نجات بخش». […]