اهل بیت علیه السلام در شام 9

 ابن عبد ربّه گوید: ریّاشی با سند خویش از محمّد بن حسین بن علی (ع) نقل می‌کند: پس از کشته شدن حسین (ع)، ما را که دوازده نوجوان بودیم، نزد یزید بن معاویه بردند. علیّ بن حسین (ع) آن روز بزرگترین ما بود. ما را بر یزید وارد کردند، در حالی که دست ما با […]

اهل بیت علیه السلام در شام 8

حمیری گوید: و چون فرزندان حسین (ع) را پیش یزید آوردند، هنگام روز بود که با چهره‌های باز آنان را وارد بر یزید کردند. شامیان جفاکار گفتند: ما اسیرانی زیباتر از این‌ها ندیده‌ایم، شما کیستید؟ سکینه دختر امام حسین (ع) گفت: ما اسیران آل محمّدیم.     روی الحمیریّ: عن محمّد بن عیسی عَنْ عَبْدِ […]

اهل بیت علیه السلام در شام 7

 شیخ مفید گوید:  آن‌گاه زنان و کودکان را فراخواندند و آنان را در برابر یزید نشاندند. وی صحنه‌ی ناپسندی را دید، گفت: بدا بر ابن زیاد! اگر میان شما و او خویشاوندی بود، با شما چنین نمی‌کرد و شما را این چنین نمی‌فرستاد.     قال المفید: ثُمَّ دَعَی النِّسَاءِ وَ الصِّبْيَانِ فَأُجْلِسُوا بَيْنَ يَدَيْهِ […]

اهل بیت علیه السلام در شام 6

سیّد بن طاووس گوید: راوی گوید: خانواده‌ی امام حسین (ع) و بازماندگان او را در حالی که به ریسمان بسته بودند، نزد یزید آوردند. چون در آن حال در برابر او ایستادند، علیّ بن حسین (ع) فرمود: ای یزید تو را به خدا سوگند می‌دهم! چه گمان به پیامبر خدا داری اگر ما را در […]

اهل بیت علیه السلام در شام 5

دینوری گوید: گفته‌اند ابن زیاد، علیّ بن الحسین (ع) و اهل بیت همراه او را همراه زحر بن قیس و محقن بن ثعلبه و شمر، پیش یزید فرستاد. آمدند تا به شام رسیدند و در شهر دمشق بر یزید وارد شدند. سر امام حسین (ع) را نیز با آنان وارد کرده جلو یزید افکندند. شمر […]

اهل بیت علیه السلام در شام 4

 سیّد بن طاووس از قول راوی نقل می‌کند: پیرمردی به نزدیکی اهل بیت امام حسین (ع) آمد و گفت: خدا را شکر که شما را کشت و کشور را از مردان شما راحت کرد و امیر المؤمنین را بر شما پیروز ساخت. امام سجّاد (ع) به او فرمود: پیرمرد! قرآن خوانده‌ای؟ گفت: آری. فرمود: آیا […]

اهل بیت علیه السلام در شام 3

 ابن حمزه از منهال بن عمرو نقل می‌کند: به خدا قسم سر امام حسین (ع) را بر نیزه دیدم که با زبانی فصیح و رسا سوره‌ی کهف می‌خواند تا به آیه‌ی «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ …» رسید. مردی گفت: به خدا قسم یا ابا عبدالله! سر تو شگفت‌تر از شگفت است.      روی […]

اهل بیت علیه السلام در شام 2

راوندی از منهال بن عمرو نقل می‌کند: به خدا من سر حسین (ع) را دیدم که می‌برند. من در دمشق بودم، پیشاپیش سر مردی سوره‌ی کهف می‌خواند تا آن‌که به آیه‌ی «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ …» رسید. خدا آن سر را به زبانی فصیح و روشن گویا کرد و گفت: شگفت‌تر از اصحاب کهف، […]

اهل بیت علیه السلام در شام 1

خوارزمی با سند خویش از امام سجّاد (ع) روایت می‌کند: سهل به سعد گفت: به سوی بیت المقدس بیرون شدم. به شام رسیدم، به شهری پر آب و سر سبز و چراغانی شده با پرده‌ها و مردمی خوشحال و خندان و زنانی که مشغول ساز و آواز بودند. پیش خود گفتم: شاید شامیان عیدی دارند […]

بردن اهل بیت علیه السلام به شام 10

سیّد بن طاووس گوید: سر مطهّر امام را همراه زنان و اسیران حرکت دادند. نزدیک دمشق که رسیدند امّ کلثوم که جزو اسیران بود، نزد شمر رفت و گفت: خواسته‌ای دارم. گفت: چیست؟ گفت: وقتی ما را وارد شهر می‌کنی از دروازه‌ای وارد کن که تماشاگران کمتری باشند و بگو این سرها را هم از بین […]

بردن اهل بیت علیه السلام به شام 9

سیّد بن طاووس از ابن لهیعه حدیثی نقل می‌کند که در بخشی از آن آمده است: مشغول طواف بودم، مردی را دیدم که می‌گفت: خدایا مرا بیامرز! گرچه فکر نمی‌کنم بیامرزی. گفتم: بنده‌ی خدا از خدا پروا کن و چنین مگو. اگر گناهانت به اندازه‌ی قطرات باران و برگ درختان هم باشد و استغفار کنی […]

بردن اهل بیت علیه السلام به شام 8

 ابن شهر آشوب از کتاب خصائص چنین نقل می‌کند: چون سر امام حسین (ع) را آوردند و بر منزلگاهی به نام قنسرین فرود آمدند، نگاه راهبی از صومعه‌اش بر آن سر افتاد. دید نوری از دهان مبارکش به آسمان می‌رود. ده هزار درهم داد و سر را گرفته به صومعه برد. صدایی شنید بی‌آنکه کسی […]

بردن اهل بیت علیه السلام به شام 7

راوندی با سندهای متعدّد از سلیمان بن مهران اعمش نقل می‌کند: من در موسم حج مشغول طواف بودم که مردی را دیدم چنین دعا می‌کرد: خدایا! مرا ببخشای، هر چند می‌دانم که نخواهی بخشود. از این سخن لرزیدم. نزدیکش رفتم و گفتم: تو در حرم خدا و حرم پیامبری. این ایام هم روزهای محرم در […]

بردن اهل بیت علیه السلام به شام 6

 خوارزمی گوید: چون سر امام حسین (ع) را به طرف شام می‌بردند، شب شد. مأموران نزد یک یهودی فرود آمدند. خوردند و مست شدند و گفتند: سر حسین (ع) پیش ماست. گفت: نشانم دهید. نشانش دادند؛ در صندوقچه‌ای بود که نور از آن به طرف آسمان می‌تابید. یهودی تعجّب کرد و سر را به امانت […]