دیدار امام حسین علیه السلام با فرشتگان و جنّیان

شیخ مفید با سند خویش از امام صادق (ع) چنین روایت میکند: چون امام حسین (ع) از مدینه بیرون شد، گروههایی از فرشتگان نشاندار، با سلاحهایی در دست و سوار بر اسبان بهشتی او را دیدار نموده و به او سلام کرده و گفتند: ای حجّت خدا بر مردم پس از جد و پدر و […]
نامهی امام حسین علیه السلام به بنی هاشم

صفّار قمی با سند خود از حمزة بن حمران نقل میکند که: نزد امام صادق (ع)، خروج حسین (ع) و همراه نشدن محمّد حنفیه را یاد کردیم. حضرت فرمود: ای حمزه! در این باره حدیثی برایت خواهم گفت و از این پس دیگر در این باره سؤال نکن. حسین (ع) چون به سوی مکّه جدا […]
خروج امام حسین علیه السلام از مدینه

شیخ مفید گوید: امام همان شب، شب یکشنبه 28 رجب به سوی مکّه بیرون آمد، در حالی که فرزندان و برادرزادگانش و برادرانش و بیشتر بستگانش همراهش بودند مگر محمّد حنفیه، و آن حضرت این آیه را میخواند: «بیمناک و نگران از شهر بیرون رفت، در حالی که میگفت: پروردگارا! مرا از ستمکاران نجات بخش». […]
دیدار امام حسین علیه السلام با زنان بنی عبد المطّلب و عمّههایش

ابن قولویه با سند خوش از امام باقر (ع) نقل میکند: چون حسین (ع) تصمیم گرفت از مدینه بیرون رود، زنان بنی عبد المطّلب برای نوحهگری گرد آمدند. حسین (ع) میان آنان راه میرفت و میفرمود: شما را به خدا این کار را (نوحهگیری و شیون) از روی نافرمانی خدا و رسول آشکار نسازید. زنان […]
دیدار با امّ سلمه و خبر شیشه

ابن حمزه از امام باقر (ع) روایت میکند: چون حسین (ع) تصمیم گرفت به سوی عراق رود، امّ سلمه که تربیتکنندهی حسین بود و محبوبترین افراد نزد امام بود و نسبت به آن حضرت عاطفهی شدیدی داشت و تربت حسین (ع) نزد او بود و پیامبر خدا (ص) آن را به وی سپرده بود، کسی […]
وصیت امام حسین علیه السلام هنگام خروج

ابن اعثم گوید: آنگاه امام حسین (ع) مرکب و کاغذی طلبید و این وصیتنامه را برای برادرش محمّد حنفیه نگاشت: بسم الله الرّحمن الرّحیم. این، وصیت حسین بن علی به برادرش محمّد حنفیه است: حسین گواهی میدهد که جز خدای یکتا و بیشریک، معبودی نیست. محمّد، بنده و فرستادهی اوست، حق را از سوی حق […]
سخن امام با برادرش محمّد حنفیه 2

ابن اعثم افزوده است که امام (ع) فرمود: من تصمیم گرفتهام به مکّه بروم و آماده شدهام. هم من، هم برادران و برادرزادگان و پیروانم، کار و نظر آنان، همان برنامه و نظر من است. و امّا تو ای برادر! طوری نیست که در مدینه بمانی و خبررسان من از آنان باشی و هیچ یک […]
سخن امام با برادرش محمّد حنفیه 1

شیخ مفید گوید: چون محمّد حنفیه، تصمیم امام را بر بیرون رفتن از مدینه دانست، ولی نمیدانست کجا میرود. به آن حضرت گفت: برادر جان! تو پیش من محبوبترین و عزیزترین مردمی. خیرخواهیام را جز برای تو ذخیره نمیکنم و تو شایستهترین افراد به نصیحت منی. از بیعت با یزید و تا میتوانی از شهرها […]
دیدار امام حسین علیه السلام با برادر ایشان

سیّد بن طاووس از عمر بن علی بن ابیطالب (ع) نقل میکند که با آل عقیل میگفت: چون برادرم حسین (ع) از بیعت با یزید در مدینه امتناع کرد، خدمت او رسیدم و او را فارغ یافتم. عرض کردم: یا ابا عبدالله! فدایت شوم! برادرت امام مجتبی از پدرش روایت کرد… . اشک مجالم نداد […]
بار دوم، کنار قبر پیامبر

ابن اعثم نوشته است: سحرگاه امام حسین به خانهاش برگشت. شب دوم باز هم به زیارت پیامبر رفت. دو رکعت نماز خواند. پس از نماز چنین میگفت: خداوندا! این قبر پیامبرت محمّد است. من هم پسر دختر محمّدم. کاری پیش آمده است که میدانی. خدایا! من معروف را دوست دارم و از منکر بیزارم. ای […]
امام حسین علیه السلام در کنار قبر پیامبر 2

طبری گوید: ابو مخنف با سند خویش از ابوسعید مقبری نقل کرده است: به حسین نگریستم که وارد مسجد مدینه میشد و پیاده بود و به دو نفر تکیه داده بود، گاهی به این و گاهی به آن و این شعر یزید بن مفرغ را میخواند: سپیدهدمان، ستوران را نَرَمانم و مرا یزید نخوانند، آن […]
امام حسین علیه السلام در کنار قبر پیامبر 1

ابن اعثم گوید: شبی حسین از خانهاش بیرون شد و در کنار قبر جدّش آمد و گفت: سلام بر تو ای رسول خدا! من حسین بن فاطمهام؛ فرزند تو و پسر فرزند تو و نوادهی تو و آن وزنهای که در امّت خویش بر جای گذاشتی. ای پیامبر خدا! بر آنان گواه باش که مرا […]
نامهی یزید دربارهی کشتن امام حسین علیه السلام

ابن اعثم گوید: ولید به یزید نامه نوشت و از وضع مردم مدینه و پسر زبیر و فرمان زندان به او خبر داد و افزود که حسین بن علی نه اطاعت میکند نه بیعت. نامهی او که به یزید رسید، به شدّت غضبناک شد (و هر گاه خیلی خشمگین میشد، چشمانش میگردید و لوچ میشد) و […]
برخورد امام با مروان

ابن اعثم گوید: صبح فردا حسین از خانهاش درآمد تا خبرها را بشنود. در راه به مروان حکم برخورد. مروان به او گفت: ای ابا عبدالله! من خیرخواه تو هستم، از من اطاعت کن تا به نجات و نیکی برسی. حسین فرمود: چه میگویی تا بشنوم؟ مروان گفت: میگویم که دستور میدهم با یزید بیعت […]