گریه امام علی علیه السلام

ابن جوزی گوید: امام پرسید: نام این سرزمین چیست؟ گفتند: کربلا؛ به آن نینوا هم می‌گویند. حضرت گریست و فرمود: رنج و محنت! امّ سلمه به من خبر داد که روزی جبرئیل نزد رسول خدا (ص) بود. تو هم با من بودی. گریه کردی، پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن. تو را رها کردم. پیامبر […]

امام حسین علیه السلام در کربلا

بهبهانی به نقل از ابی مخنف نقل می‌کند: همه حرکت کردند تا به سرزمین کربلا رسیدند. روز چهارشنبه بود. اسب امام از حرکت بازایستاد. امام فرمود آمد و بر اسب  دیگری سوار شد. آن نیز حتّی یک گام جلو نرفت. امام، پیوسته اسب عوض کرد، تا هفت اسب و همه این‌گونه بودند. امام با دیدن […]

نام‌های کربلا

دینوری گوید: زهیر به امام حسین (ع) گفت: نزدیکی ما، کنار رود فرات، روستایی است در دل یک قطعۀ محکم که فرات آن را احاطه کرده است، مگر از یک طرف. امام پرسید: نامش چیست؟ گفت: عقر. فرمود: پناه می‌بریم به خدا از عقر (آتش گداخته). امام حسین (ع) به حرّ گفت: کمی هم برویم […]

ورود به نینوا

شیخ مفید گوید: چون صبح شد، امام حسین (ع) فرود آمد و نماز صبح خواند. دوباره سوار شد و با یاران خود سمت راست را پیش گرفت. می‌خواست یاران خود را از سپاه حرّ جدا کند، حرّ نیز می‌آمد و امام و یارانش را مانع می‌شد و می‌خواست آنان را به سمت کوفه برگرداند، آنان […]

یادکردن امام از حضرت یحیی علیه السلام

ابن شهر آشوب گوید: امام سجاد (ع) فرمود: همراه حسین (ع) بیرون آمدیم. در هیچ منزلگاهی فرود نمی‌آمد و از آن‌جا کوچ نمی‌کرد مگر آن‌که یحیی بن زکریا را یاد می‌‌نمود. روزی فرمود: از پستی دنیا در نظر خدا همین بس که سر حضرت یحیی برای یکی از زنان بدکارۀ بنی اسرائیل هدیه برده شد. […]

پرسیدن از حال کوفیان

طبری شیعی گوید: از راشد بن مزید نقل شده که: من از مکّه همراه حسین بن علی (ع) بودم. به قطقطانه رسیدیم. از حضرت اجازه خواستم برگردم. اجازه داد. در همان حال حیوان درنده‌ای را دیدم که امام با او سخن گفت و از حال مردم کوفه پرسید. گفت: دل‌هایشان با تو و شمشیرهایشان بر […]

ستایش امام حسین علیه السلام از پسرش علی اکبر علیه السلام

طبری با سند خویش از عقبة بن سمعان نقل می‌کند: آخر شب امام حسین دستور داد آب بردارند. سپس فرمان حرکت داد. چون از قصر بنی مقاتل کوچیدیم و مقداری رفتیم، حسین (ع) را لحظه‌ای خواب ربود. بیدار شد، در حالی که می‌گفت: انا لله و انا الیه راجعون و الحمدلله ربّ العالمین. دو سه […]

دیدار با عبیدالله بن حر

ابن اعثم گوید: امام آمد تا در «قصر بنی مقاتل» فرود آمد. آن‌جا خیمه‌ای دید و نیزه‌ای بر زمین کوبیده و شمشیری آویزان و اسبی کنار خیمه. پرسید: این خیمه از آن کیست؟ گفتند: از آن مردی به نام عبید الله بن حرّ جعفی. امام، حجّاج بن مسروق را در پی او فرستاد. وی به […]

عُذیب الهِجانات

طبری گوید: چون حرّ آن سخن را از امام شنید، از او فاصله گرفت. او و سربازانش از سویی و حسین (ع) و یارانش از سوی دیگر می‌رفتند تا به «عذیب الهجانات» رسیدند؛ جایی که چراگاه شترهای نعمان بود. چهار نفر سواره از کوفه می‌‌آمدند. اسب نافع بن هلال را هم یدک می‌کشیدند. طرماح نیز […]

نماز امام حسین علیه السلام

صدوق با سند خویش از امام صادق (ع) چنین روایت کرده است: این خبر به ابن زیاد رسید که حسین (ع) در «رهیمه» فرود آمده است. حرّ بن یزید را با هزار مرد جنگی فرستاد. حرّ گوید: چون از خانه‌ام به سوی حسین (ع) بیرون رفتم، سه بار ندا شنیدم که: ای حر! مژده باد […]

خطبه ی امام حسین علیه السلام

طبری گفته است: حرّ همراه یارانش از سویی و حسین (ع) از سوی دیگر پیش رفتند تا به منزلگاه «بیضه» رسیدند. حسین (ع) در آن‌جا برای یاران خود و همراهان حرّ خطبه‌ای خواند. پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم! پیامبر خدا (ص) فرمود: هر کس حا کم ستمگری را ببیند که حرام الهی […]

دیدار امام حسین علیه السلام با حرّ 2

طبری گفته است: حسین (ع) در «ذی حسم» به خطبه ایستاد. پس از حمد و ثنای الهی چنین گفت: وضعی پیش آمده است که می‌بینید. دنیا دگرگون و ناسازگار شده است؛ نیکی آن پشت کرده و شتابان در  گذر است. از دنیا جز ته ماندۀ ظرفی نمانده است، زندگانی بی‌ارزش همچون چراگاهی بدفرجام. آیا نمی‌بینید […]

دیدار امام حسین علیه السلام با حرّ 1

طبری با سند خود از عبد الله بن سلیم و مذری چنین نقل می‌کند: حسین (ع) آمد تا در شراف فرود آمد. سحرگاه جوانان را دستور داد تا آب زیاد بردارند. سپس راه افتادند تا نیمروز. مردی گفت: الله اکبر. امام از علّت این تکبیر پرسید: گفت: نخلستان دیدم. آن دو نفر گفتند: ما تاکنون […]

دیدار با بعضی بزرگان عرب 2

ابن سعید با سند خود از کسی که حسین (ع) را دیدار کرده، نقل می‌کند: در صحرا خیمه‌هایی برافراشته دیدم. پرسیدم این‌ها از کیست؟ گفتند: از حسین. نزد او رفتم. آن حضرت را دیدم که قرآن می‌خواند و اشک بر چهره‌اش جاری بود. گفتم: ای پسر پیامبر! پدر و مادرم به فدایت! چرا در این […]